eitaa logo
قرارگاه حضرت ولیعصر(عج) خنجین
174 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
283 ویدیو
3 فایل
🌴🌹گرامی بادیادوخاطره شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی ایران سلامتی رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه ای عزیز صلوات🌴🌹 این کانال به منظور ترویج جهاد فرهنگی و سازندگی و اعلام برنامه های فرهنگی و مذهبی درسطح بخش خنجین می باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 همزمان با ۲۲اسفندماه سالروزگرامیداشت مقام شهدا مراسم غبارروبی و عطر افشانی مزارسرداررشید اسلام سردار شهید قدرت الله سلیم آبادی با حضورجمعی ازبسیجیان، ضمن قرائت فاتحه یادشهید را گرامی داشتند. 🇮🇷پایگاه بسیج امام حسن مجتبی (ع)سلیم آباد 🇮🇷 پایگاه مقاومت بسیج مهدیه ۱۵سلیم آباد
🌷 امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) : ✍️ در ماه رمضان بسيار دعا و استغفار کنيد ؛ دعا بلا و گرفتاري را از شما دور مي‌سازد و به سبب استغفار ، گناهان شما محو مي‌شود. 🔰قرارگاه فرهنگی حضرت ولیعصر(عج) خنجین ✅ @khenejin_valiasr
❇️حلقه صالحین سردار شهید قدرت الله سلیم آبادی ✅مربی : برادر بسیجی حامد سلیم آبادی
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴یاد فرمانده گردان عشق وخادم مردم شهردار باکری جاودانه باد 🔰قرارگاه فرهنگی حضرت ولیعصر(عج) خنجین ✅ @khenejin_valiasr
🌹۲۷ اسفندماه سالروز شهادت شهیدان فاطمه بزچلویی، مرضیه و علی سلم آبادی فراهانی(خانواده مرحوم حاج نقدعلی سلم آبادی) دربمباران هوایی شهر اراک در سال۱۳۶۳ گرامی باد. روحشان شاد و یادشان گرامی 🥀شادی روح بلندشان صلوات 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج امام حسن مجتبی علیه السلام سلیم آباد
🔶شهیده مرضیه سلم آبادی در هجدهمین روز از خردادماه 1348 در روستای سلم‌آباد از توابع فراهان به دنیا آمده بود اما از کودکی در شهر اراک زندگی کرد. از وقتی به سن تکلیف رسید بیشتر وقتش را در مسجد می‌گذراند. بیشتر روزهای سال را روزه می‌گرفت و سجده‌های طولانی‌اش در بین دوستانی که در مسجد پیدا کرده بود، زبانزد شده بود. هر روز در مسجد ابوالفضل حضور پیدا می‌کرد و در جمع‌آوری و بسته‌بندی کمک‌های مردمی به جبهه فعالیت می‌کرد. با این که تازه وارد پانزده‌سالگی شده بود ولی مثل یک شیر زن در امور انتظامات نماز جمعه فعالیت می‌کرد. 🔹بیست و هفتم اسفندماه 1363 نزدیک ساعت یازده صبح بود که از بچه‌های مسجد خداحافظی کرد. آن‌ها داشتند کمک‌های مردمی برای جبهه را آماده می‌کردند. موقع رفتن گفت: مادرم برای خرید بیرون رفته، الآن علی از مدرسه می‌آید شاید پشت در بماند و بعد با لبخند همیشگی از دوستانش خداحافظی کرد. هنوز دقایقی از رسیدنش به خانه نگذشته بود که صدای آژیر قرمز بلند شد، او در آشپزخانه بود و مادرش، فاطمه بزچلویی در حالی که لباس‌های علی را از تنش بیرون می‌آورد در حال صحبت با او ... صدای مهیب انفجار راکت‌های هواپیما آخرین صدایی بود که آن‌ها قبل از شهادت شنیدند و بی‌هیچ گناهی هر سه به شهادت رسیدند. 🔶 خاطره: 🔹نمی‌دانم چه رازی بین خدا و بندگان پاک و مخلصی است که هیچ‌کس، جز آن نگار بی‌همتا نمی‌داند، عاشقان الهی که مخلصانه جبهه می‌آیند و ذکر یارب یاربشان فرشتگان آسمانی را چنان شادمان می‌نماید که با لبخندی دل‌نشین قلم‌فرسایی کنند و ذکر «و تبارک الذی...» را بر لب زمزمه نمایند. 🔹اگر چه با شهیده گران‌قدر مدت کوتاهی آشنا بودم، ولی هرگز او را نشناختم. فرشته‌ای زمینی که خداوند به او عشق می‌ورزید و چند صباحی بیش مهمان دنیای خاکی‌مان نبود. وقتی می‌دیدمش، دلم آرام می‌گرفت. وقتی با هم بودیم، دنیا را در کنارم احساس می‌کردم. وقتی حرف می‌زد، چنان بر دلم می‌نشست که گویا بهترین معلم هستی برایم درس عشق می‌دهد، حرفش و تکه کلامش از شهدا بود و بس! 🔹همیشه قرارمان نماز جماعت مسجد و یا صفوف فشرده نماز جمعه بود که در میدان ارک و یا پارک شهر برگزار می‌شد. 🔹آن روز هم نماز جمعه در پارک شهر بود همه در صفوفی منظم نشسته بودند، ‌یکدیگر را طبق قرار قبلی‌مان یافتیم در اولین صف در جمع نمازگزاران جای گرفتیم 🔹صحبت‌هایمان از مراسم تشییع که همیشه از مسجد آقا ضیاء‌الدین تا بهشت زهرا بود، شروع شد. خطبه‌های امام‌جمعه را هم گوش می‌دادیم و در تأیید بعضی از حرف‌ها در تکبیر دیگران که حاصل تأیید همه نمازگزاران بود، شرکت می‌کردیم. آفتاب گرم تابستانی سجاده‌هایمان را پر از حرارت زمین کرده بود. من زمینی بودنش را می‌دیدم و او الهی بودن گرمای خورشید را، شاید او خورشید را می‌دید و من نوری ضعیف که از لابه‌لای برگ‌های درختان تنومند پارک بر ما می‌تابید. 🔹با نوای اذان به نماز ایستادیم، الله‌اکبر را با صدایی به بلندای تمام صداهای عالم گفتیم. برای سپاس بیشتر سر بر سجده عبودیت نهادیم. من که دنیایی بودم، داغ بودن مهر نماز پیشانی‌ام را سوزاند ولی او دل‌نشین‌تر از قبل حمد و ثنای پروردگار نمود. نمی‌دانستم سجده او، سجده عشق است که او را تا چند ماه دیگر به آسمان‌ها خواهد برد، سجده او، سجده وصال بود و سجده من... 🔹آن روز که از مسجد آقا ضیاءالدین تا بهشت شهیدان همراهی‌اش کردیم و موقع نماز ظهر به خاک سپردیمش... الله اکبر او این بار بر تربت پاکی که بر پیشانی‌اش بسته بودند سجده کرد و ذکر سجده او با فرشتگان الهی هم‌نوا شد.[1] خاطره گو :زهره رضایی