تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۹ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Monday - 01 October 2018
قمری: الإثنين، 21 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️13 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️28 روز تا اربعین حسینی
▪️36 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️38 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#فوري
🔴حمله موشكي #سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی به مقر سركردگان تروريستهاي حادثه تروریستی #اهواز در شرق #فرات
طبق آمار اولیه، شمار زیادی از تروریست های تکفیری به هلاكت رسيدند.
🔴اولین تصویر از موشک های شلیک شده به سمت الشعفه سوریه
نکته جالبش اینه که مقر مورد هدف فقط چندکیلومتر با پایگاه تازه تاسیس و غیر قانونی آمریکا فاصله داشته
🔴شعارهای هک شده روی موشکهای شلیک شده سپاه
🔻مرگ بر آمریکا
🔻مرگ بر اسرائیل
🔻مرگ بر آل سعود
#انتقام_سخت
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
حاجقاسمسلیمانے:❤️🍃
با شھدا بودن سخت نیست
با شھدا ماندن سخته!
مثل شھدا بودن سخت نیست..
مثل شھدا ماندن سخته
راهشھدایعنے..
نگھداشتنآتش🔥در،دستانت👐
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
ازفردا هرروز دعاے توسل میخوانیم😊 چــــــــــرا؟! چیـــشــده؟! #بخش_اول ☺️☺️☺️👇 🌷☘🌿🍂 🌾🌸
سلام رفقاےجان😊
بریم سراغ خاطره ے بعدے ؟☺️
بسم الله👇👇👇👇
خشتـــ بهشتـــ
اینم یکي از اون داستان هاےشگفت انگیز مربوط به دعاے توسل☺👇 کانال خاطرات بین المللی دعای توسل: #خاطره
کانال خاطرات بین المللی دعای توسل:
#خاطره
#کربلا #قم
🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿 🌿
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 از شهر مقدس قم🌸
9.
🔸فقط از خدا کربلا می خواهم
🔸در سال ۱۳۹۳ وقتی که با خادم بزرگوار مسجدی در شهر مقدس قم درباره برکات هر روز خواندن دعای توسل صحبت کردم، او گفت:
اگر واقعا دعای توسل این اثرات را دارد، من از همین امروز خواندنش را شروع می کنم و فقط از خدا کربلا می خواهم، به دلیل اینکه این چند سال، خیلی به دیگران زیارت قبول گفته ام و دیگر طاقتم تمام شده است!
من هم با اطمینان و امید فراوان به خدای بزرگ و به خاطر برکات زیادی که تا آن لحظه از دعای توسل دیده بودم و بخصوص اینکه برای فراهم شدن شرایط تشرف به کربلا این دعای عظیم الشأن را بسیار مؤثر می دانستم، به او گفتم:
إن شاء الله بزودی به برکت هر روز خواندن دعای توسل به زیارت کربلا مشرف می شوید و این سفر معنوی روزی شما خواهد شد، زیرا تجربه ها و خاطرات دعای توسل این را نشان می دهد که همه کسانی که هر روز دعای توسل را می خوانند، نه تنها به زیارت کربلا مشرف می شوند، بلکه إن شاء الله بیشتر از یکبار این توفیق بزرگ نصیب آنها خواهد شد.
بعد از تقریبا ۲ ماه ایشان را دیدم در حالی که بسیار خوشحال بود. پرسیدم خبری شده؟
🔶 گفت: حاج آقا! این دعای توسل واقعا خیلی جالب و مؤثر است! از همان روزی که درباره اثر هر روز خواندن دعای توسل با من حرف زدید، خواندنش را شروع کردم، آنهم فقط به نیت زیارت کربلا!
بعد از چند روز، یک نفر از اهالی محل که در همین مسجد نماز می خواند پیش من آمد و گفت:
من و چند نفر از نمازگزاران این مسجد، با همدیگر تصمیم گرفته ایم که هر کدام مقداری پول بگذاریم تا شما را برای همین اربعین به زیارت کربلا بفرستیم!
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
ایدی حاج اقا مرتضی بیگلرے👇
@Biglari114
🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل
#هرروزبخوانیم
#دعاےتوسل_مےخوانیم 🌟
j๑ïท ➺
•♡| @shahid_Ali_khalili_313 |♡•
🔴کربلا منتظر ماست
شمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور.....
یادمان باشد،
زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به "وَ لَعنَ الله..." هایش، لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم نکند این "لعن الله..."شامل حال ما هم بشود؟؟!!!!!!!!!
مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم......
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
"کربلا"به رفتن نیست...
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!!⚠️
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
💚#رمان_واقعی_نسل_سوخته 💚 قسمت #سی_و_دوم نماز قضا توی راه ... توی ماشین ... چشم هام رو بستم تا کسی
🇮🇷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🇮🇷
قسمت #سی_و_سوم
دلت می آید؟ ...
نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...
سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...
- من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...
پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...
- آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟ ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...
سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ...
- نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ...
با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...
- دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...
نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ...
سعید خودش رو کشید کنار من ...
- واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌟
قسمت #سی_و_چهارم
گدای واقعی ...
راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ...
حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ...
- هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ...
رو کرد سمت من ...
- نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ...
دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ...
- شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ...
صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ...
- خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ...
صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ...
- شرمنده خانم به زحمت افتادید ...
تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ...
.
.
ادامه دارد...
💛نويسنده:سيدطاها ايماني💛
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 5 نهج البلاغه؛بخش دوم: شجاعت امام علی علیه السلام خُلقه و علمه: فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَر
خطبه ی 6 نهج البلاغه؛ سرکوب کردن سرکشان
و من كلام له (علیه السلام) لما أشير عليه بألّا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و فيه يبين عن صفته بأنه (عليه السلام) لا يُخدَع:
وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا، وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي. فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا.
(در سال 36 هجرى در شهر مدينه آن گاه كه از امام خواستند طلحه و زبير را تعقيب نكند، فرمود):
آگاهى و مظلوميّت امام عليه السّلام:
به خدا سوگند از آگاهى لازمى برخوردارم و هرگز غافلگير نمی شوم، كه دشمنان ناگهان مرا محاصره كنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند. من همواره با يارى انسان حق طلب، بر سر آن كس مى كوبم كه از حق روى گردان است، و با يارى فرمانبر مطيع، نافرمان اهل ترديد را درهم مى شكنم، تا آن روز كه دوران زندگانى من به سر آيد.
پس سوگند به خدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم، و از هنگام وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند.
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۰ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Tuesday - 02 October 2018
قمری: الثلاثاء، 22 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️27 روز تا اربعین حسینی
▪️35 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️37 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313
Panahian-Clip-CheraNarahati.mp3
1.29M
🎵چرا ناراحتی؟
🔰خدا هنوز زندهست؛ حواسش بهت هست!
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
✨﷽✨
👌حکایت بسیار زیباااا
❤️ گویند خدا به موسی گفت:
قحطی خواهد آمد !به قومت بگو آماده شوند ...
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار
خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام
سختی به داد هم برسند که این قحطی
بگذرد...
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی
پیش خدا رفت و علت را پرسید خدا به
او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم
کردند!...من چگونه به این قوم رحم نکنم؟!...
👌به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه.
🍃🌷🌷🍃
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
1_27990309.mp3
3.71M
👇👇
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
🔳 #نماهنگ احساسی #اربعین ☝️☝️
🌴بی اراده میزنم دِلُ به جاده
🌴می بینم عاشق تر از من چه زیاده
🎤 #محمودکریمی
👌فوق زیبا💔
🌱💛🌱
||·سه شنبه هاسکوتم✨
||·ناگهانی می شود⚡️ 🕊
🕊
||·دلم لبریز عـــطر☄ 🕊
||·مهربانی می شود💛
🕊
||·همینکه قطره اشکی 😢 🕊
||·چکید از دیده عشق💚 🕊
🕊
||·هوای قلب مـــــن❤️ 🕊
||·جمکرانی می شود💖 🕊
||·السلام علیک یامولانا💙
||·یاصاحب الزمان(عج)💜
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌱💛🌱
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی 6 نهج البلاغه؛ سرکوب کردن سرکشان و من كلام له (علیه السلام) لما أشير عليه بألّا يتبع طلحة و
خطبه ی 7 نهج البلاغه؛ پیروان شیطان
و من خطبة له (علیه السلام) يذمّ فيها أتباع الشيطان:
اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ
شناخت پيروان شيطان:
منحرفان، شيطان را معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دل هاى آنان تخم گذارد، و جوجه هاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم هاى آنان مى نگريست و با زبان هاى آنان سخن مى گفت. پس با يارى آنها بر مركب گمراهى سوار شد و كردارهاى زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد، مانند رفتار كسى كه نشان مى داد در حكومت شيطان شريك است و با زبان شيطان، سخن باطل مى گويد.
#مبلغ_کلام_امیرالمومنین_باشیم
#مبلغ_نهج_البلاغه_باشیم
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#بخش_چهارم #معرفی_شهدا #رفیق_شهیدم شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟 مراسم تشییع و خاکسپاری شهدا را در تهران
#قسمت_پنجم
#معرفی_شهدا
#رفیق_شهیدم
شهید حمید عرب نژاد🇮🇷🌟
برادر شهید عرب نژاد در ادامه از نحوه تشخیص هویت برادر شهیدش میگوید: "چند نفر از دوستان برادرم شهادتش در عملیات بیت المقدس 7 و در منطقه شلمچه را تایید کرده بودند. حتی دو نفر از همراهان برادرم که در آن منطقه بودند پیکرشان بعد از 4 سال پیدا شد، اما پیکر برادرم هیچ گاه بازنگشت. چند وقت پیش یکی از دوستان که در دانشگاه بقیه الله کار میکند به من گفت که برخی از شهدای گمنام با آزمایش DNA که از خانوادههایشان گرفته شده است توسط دستگاهی که جدیدا در اختیار مسئولین قرار گرفته، شناسایی میشوند. ما هم بعد از شنیدن این موضوع برای دادن آزمایش DNA اقدام کرده و درخواست دادیم. چون پدرم در قید حیات نبود من و مادرم این آزمایش را دادیم.
کمیته تفحص مفقودین از هر شهید گمنام یک کارت سبز تهیه میکند که حاوی اطلاعات موجود از شهید در آن است. اینکه شهید در چه منطقه، با چه خصوصیات و با چه کسانی تفحص شده است. یک تکه از استخوان شهید را هم نگه میدارند تا برای آزمایش ژنتیک از آن استفاده شود.
ما قبل از عید آزمایش دادیم و 15 روز پیش رسما اعلام شد که میان 5 شهیدی که در مسجد فائق به خاک سپرده شدهاند دومین شهید از سمت چپ یعنی دقیقا سمت راست پسر عمویم، شهید عبدالحسین عرب نژاد، برادر من دفن است. منطقه تفحص آن شهید و محل شهادت برادرم هم یکی بود. برادرم در منطقه عملیاتی شلمچه پشت کانال ماهی شهید شد."
مصطفی عرب نژاد از اعجازی که در موضوع تدفین این دو شهید والامقام اتفاق افتاده است سخن میگوید و اینکه از جانب شهدا چنین کرامتهایی زیاد دیده شده است. او میگوید: "اینکه دقیقا دو پسر عمو که یکی در سال 61 و دیگری در سال 67 شهید شده است در یک جریان تفحص به عنوان شهید گمنام پیدا میشوند و دقیقا در یک مکان و کنار هم به خاک سپرده میشوند موضوع عجیبی است که فقط خدا از سر آن آگاه است. و اینکه خدا خواسته که بعد از تدفین، هر دو هویت هر دو شهید بر خانودادههایشان مشخص شود و همه در جریان این کرامت زیبا قرار بگیرند. شگفتی این ماجرا هنوز هم برای ما حل نشده است."
او ادامه میدهد: "برادر من در تاریخ چهارم خرداد سال 81 تفحص شده و به معراج شهدا تحویل داده شده است. و پیکر همه 5 شهید واقع در مسجد فائق در سال 85 تشییع و به خاک سپرده شدهاند. "
برادر شهید عرب نژاد از خوشحالی نسبت به پیدا شدن محل دفن برادرش میگوید و میافزاید: "پنجشنبه گذشته به همین مناسبت مراسمی در مسجد فائق تهران واقع در خیابان ایران گرفتیم و مادرم به همراه تمام اعضای خانواده و همرزمان
برادرم از کرمان به تهران آمدند و در این مراسم شرکت کردند."
#پایان
#بایادش_صلوات 🌸🍃
•❀|| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌟 قسمت #سی_و_چهارم گدای واقعی ... راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم
🇮🇷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🇮🇷
قسمت #سی_و_پنجم
دلم به تو گرم است ...
بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم ... و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش ... اون تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ...
- مادرجان ... یه لحظه صبر کنید ...
ایستاد ... با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ...
- بفرمایید ... قابل شما رو نداره ...
سرش رو انداخت پایین ...
- اما این نوئه پسرم ... الان تن خودت بود ...
- مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟ ...
گریه اش گرفت ... لبخند زدم و گرفتمش جلوتر ...
- ان شاء الله تن پسرتون نو نمونه ...
اون خانم از من دور شد ... و مادرم بهم نزدیک ...
- پدرت می کشتت مهران ...
چرخیدم سمت مادرم ...
- مامان ... همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟...
با تعجب بهم نگاه کرد ...
- خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود ... اگر اون یکی چادرت رو بدم به این خانم ... بلایی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟ ...
حالت نگاهش عوض شد ...
- قواره ای که خالت داد ... توی یه پلاستیک ته ساکه ... آورده بودم معصومه برام بدوزه ...
سریع از ته ساک درش آوردم ... پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده بودم ... گذاشتم لای پارچه و دویدم دنبالش ... ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم و برگشتم ...
سفره رو جمع کرده بودن ... من فقط چند لقمه خورده بودم... مادرم برام یه ساندویچ درست کرده بود ... توی راه بخورم... تا اومد بده دستم ... پدرم با عصبانیت از دستش چنگ زد... و پرت کرد روی چمن ها ...
- تو کوفت بخور ... آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره ...
و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که ...
- اگر به خاطر اصرار تو نبود ... اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر نشناس نمی خریدم ... لیاقتش همون لباس های کهنه است ... محاله دیگه حتی یه تیکه واسش بخرم ...
چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود ... با غصه بهم نگاه می کرد ... و سعید هم ... هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت ...
رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم ...
- نگران من نباش ... می دونستم این اتفاق ها می افته ... پوستم کلفت تر از این حرف هاست ...
و سوار ماشین شدم ...
و اون سوئی شرت ... واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد ... واقعا سر حرفش موند ...
گاهی دلم می لرزید ... اما این چیزها و این حرف ها ... من رو نمی ترسوند ... دلم گرم بود به خدایی که ...
- " و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ،، خدا او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است " ...
.
.
ادامه دارد...
💛نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني💛
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313