eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
#شهید عباس صابری🇮🇷 عکس‌باز شود👆👆👆
💔🕊 🌷🌟 🇮🇷 5 خرداد 75 مصادف با 7 محرم بود . 2 روز دیگر تا تاسوعای حسینی فاصله داریم . عباس صابری نیز به مولا و سرور خود ابوالفضل العباس (ع) اقتدا می کند و عزم پیدا کردن شهیدی دارد . عباس با روزهای قبل فرق دارد شوری وصف ناپذیر در وجود او هویدا است . بچه ها که پای کار رفتند . بنده در مقر بودم. به خاطر شدت گرمی هوا معمولا ساعت 11 برادران از پای کار باز می گشتند . من در حال استراحت بودم . عباس وارد سنگر شد و مرا بیدار کرد و گفت : بلند شو ، بلند شو ، امروز وقت خواب نیست با پایش مرا می زد و می گفت نباید بخوابید . بنشینید تا همدیگر را زیاد ببینیم .مدام می گفت بیشتر بنشینید همدیگر را ببینیم . هی گفتم : عباس بگذار بخوابم . دیشب پست دادم ، هر کاری می کردم با خنده رویی نمی گذاشت بخوابیم . تا ظهر که وقت نماز شد و در حسینیه کوچکمان با جمع باصفای همسنگران به صف ایستادیم و سپس سفره پهن شد دور سفره حلقه زدیم. بعد از صرف نهار یک دفعه عباس برای کار داوطلب خواست و گفت : کی می آید برویم پای کار و با بیل کار کنیم؟ از آنجائی که به بیل مکانیکی وارد بودم فکر کردم بیل مکانیکی را می گوید . گفتم عباس من می آیم . گفت : برویم .حاضر به رفتن شدم .یک دفعه عباس یک بیل دستی به دستم داد و یکی نیز برای خودش برداشت ، گفتم : عباس مگر قرار نبود با بیل مکانیکی کار کنیم ؟ گفت : نه با همین بیل کار می کنیم . . .. 🌟 Ⅱ🌟 @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#معرفےشہــدا 💔🕊 #رفیق_شہیــدم_قسمت_اول 🌷🌟 #شهید_عباس_صابرے 🇮🇷 5 خرداد 75 مصادف با 7 محرم بود . 2 رو
💔🇮🇷✨ 🌱🌴 💔🌟 چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم خلاصه با آمبولانس که تا ساعتی بعد پیکر غرق به خون عباس را حمل خواهد کرد راهی محل کار شدیم .دم میدان مین ما را پیاده نمود و آمبولانس به مقر برگشت .به طرف میدان مینی که از طرف رژیم بعث بر جای مانده بود پیاده راه افتادیم . هدف عباس آقا زدن معبر بر کانالی که به علت زیاد بودن مین والمری نامش را کانال « والمری » گذاشته بودند . و عباس آقا خوب می دانست که پیکر بسیاری از عزیزان رزمنده در آن کانال به جای مانده است . در طول مسیر عباس آقا می گفت : امروز به عشق حضرت عباس کار می کنیم و به من الهام شده که امروز یک شهید پیدا می کنیم نگو که قسمت خودش بود که شهید شود . و اصلا عباس آقا از قبل ، خود را برای شهادت آماده کرده بود. چرا که روز پنج شنبه برای غسل شهادت به دو کوهه رفته و نواری نیز از ایشان باقی مانده که می گوید من در حمام حاج همت هستم و غسل شهادت می کنم . و از حالات خود بیان می کند و از شهدا و حاج همت و حاج عباس کریمی استمداد می کند که دیگر به عاشورای آن سال نکشد و می گفت : آرزو دارم در عاشورای امسال در محضر حضرت ابا عبد الله الحسین باشم . با گفتن بسم الله وارد می شویم. عباس آقا جلو می رود و من پشت سر ایشان ، پرسیدم عباس آقا اینجا خطری ندارد می گوید نه ، اینجا را برادر مجید پاروکی پاکسازی کرده است . بعد از کمی رفتن در میدان مین وارد معبر می شویم و به محل شهادت شهیدین غلامی و شاهدی که از شهدای تفحص بودند می رسیم که در دی ماه سال 1374 به دیار یار شتافتند .. ⓙⓞⓘⓝ↓ Ⅱ🇮🇷 @shahid_Ali_khalili_313 .
خشتـــ بهشتـــ
🍃مادر با رویای صادقه‌ای که در خواب دید، نامش را گذاشت. مدتی بعد، عباسش به مریضی سختی دچار شد اما با به صاحب نامش و اشک‌های مادر، شفا یافت. 🍂در سنگر انقلاب بزرگ شد و با شناسنامه‌ای که تاریخ‌هایش با عشق دستکاری شده بود راهی شد. روزهایش در جبهه شب شد. پیوستن دوستانش به قافله را دید و جاماندن شد دلش😞. 🍃عشق است و بی‌تابی‌اش... وداع با سرزمین شهدا را نپذیرفت و این بار برای یافتن نشانی از دوستانش به خاک‌های ، فکه، و راهی شد...👣 🍂تفحص کرد پیکرهای باقی مانده را ... بیرون آمده از دل خاک را ..استخوان‌های پر از را... دوست داشت در سرزمین پر از شهید، پلاک و باقی نماند و دل خانواده‌های چشم انتظار شهدا را شاد کند... با عراقی‌ها طرح دوستی ریخت و با دادن هدیه آنان را به همکاری تشویق کرد....🌸 🍃اما این دل، اهل جاماندن نبود. متوسل شد به شهدا و از آنان خواست... شاید اشک ریخت، خواند، خدا را خواند و شاید شهدا دعایش کردند ...🕊 🍂در آخرین روزهایی که دعوت نامه شهدا به دلش رسید. به مادر گفت برایش حنا بیاورد. به یک دست به نام حسین و به دست دیگر به نام گذاشت. دل مادر بود که ترسید، لرزید، شکست. شاید هم به یاد لحظه ای که مولا علی بر دستهای کوچک بوسه می‌زد و از درد گریه می‌کرد، اشک ریخت😭 🍃خوابی دید که او را به بزم عشق دعوت کرده‌اند. ساک را بست و به دنبال نشانه‌ای راهی شد. کار آن روز را نذر حضرت عباس کرد، بسم الله گفت و در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد. لحظاتی بعد انفجار در منطقه عملیاتی «والفجر یک » دوستانش را بی‌تاب کرد. به رسم دست‌هایش قطع شد و مدتی بعد هم شهد شیرین شهادت نصیبش. شاید هم منتظر اربابش بود...😔 🍂در هفتمین روز محرم شهید شد و در روز عاشورا ... عراقی‌ها به رسم دوستی، برایش مراسم گرفتند... بوی از سرزمین های جنوب میاد. از فکه.... شلمچه... طلائیه..... ✍نویسنده: به مناسبت 🥀 💜 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻