خشتـــ بهشتـــ
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
✍ #امام_خامنه_ای:🌹
شما ذخیره بزرگ الهى و یک ثروت عظیم انسانى هستید که در دست دشمن غصب شده بودید.
خداى متعال شما را به ملّت و به این کشور اسلامى برگرداند.
#آزادگان_آبروی_ملت_را_حفظ_کردند
.🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۲۶ مردادماه سالروز بوسه آزادگان
سرافراز بر خاک پاک میهن اسلامی و بازگشت به آغوش کشورعزیزمان برهمه
بزرگ مردان عرصه عشق و شجاعت وجان برکفان دفاع مقدس ازکیان ایران مقتدر مبارکباد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قوه قضاییه در حال بگیر و ببند مفسدان اقتصادی😏
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
🔵نجات اقتصاد کشور کار چهکسانی است؟
🔵اگر کارها را به افراد کمدین و ضعیفالایمان بسپاریم مدام خرابکاری میکنند
💠هرکسی با تقواتر و دیندارتر باشد سیاستمدارتر است و برای اقتصاد جامعه نجاتدهندهتر است. مدیریت ولایی و علوی، مدیریتی بسیار هوشمندانه و توأم با تقواست اما سطح درک مردم در طول تاریخ بهقدری نبوده که پابهپای این مدیریت بیایند. حضرت ولیعصر(عج) هم زمانی ظهور میکند که وقتی مدیریت ولایی و الهی خود را اعلام کرد، مردم بفهمند.
🔹نجات اقتصاد کشور کار چه کسانی است؟ افراد باتقواتر یا افراد بیتقواتر؟ چنددرصدِ مردم معتقدند که دین و تقوا راه نجات اقتصاد کشور است؟ تقصیر ما طلبهها این است که بخشهای سیاسی، اقتصادی و معیشتی دین را به مردم آموزش ندادهایم.
💠خیلی از مردم موقع انتخابات به تقوای افراد توجه نمیکنند چون معتقدند «دین ربطی به فهم و مدیریت ندارد!» فکر میکنند دین یعنی فقط نمازخواندن، گریه و زاری و زیارت و... لذا تصور میکنند که مدیریت، مقولهای جدای از دین است.
🔹دین عقل انسان را رشد میدهد. اگر مردم کارها را به انسان کمدین و ضعیفالایمان بسپارید در واقع کار را به فرد ضعیفالعقل سپردهاند که دائم خرابکاری میکند. مردم روزی به این رشد میرسند و به امام زمان(ع) حق میدهند که باتقواترین افراد را بهعنوان وزرای خود انتخاب کند. چون مردم درک میکنند که اگر کسی تقوا و ایمان و دین نداشته باشد عقل درستی ندارد که با آن مدیریت کند! وقتی مردم این حقیقت را بفهمند، میتوان حکومت و دولت ایدهآل داشت.
👤 علیرضا پناهیان
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خشتـــ بهشتـــ
#یک_قرار_عاشقانه[❤️💚] { #سرساعت8 } 💛هر جا هستی همین الان دلت راهی صحن و سرای حرم امام رئوف کن و سل
سلام رفقای ناب☺️🍃
قرارعاشقانمون سر ساعت #8 ❤️ ازدور سلام😔✋
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_پنجم
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے❓
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـ...
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــ.
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
✍ ادامه دارد ....
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_ششم
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم
علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد
_اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده
محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم.
اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم
ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ
منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما
با ورود ما بہ داخل محضر همہ صلوات فرستادند
_فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت سفره ے عقد
دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت.
_مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند
_هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود
عاقد علے و صدا کرد
آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ
_با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست
باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم
استرس تموم جونم و گرفتہ بود.
_دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و جارے کنہ
علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت:
بخونید استرستوݧ کمتر میشہ
قرآن رو باز کردم
_"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم"
یــــس_والقرآن الکریم...
آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم
تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم
_براے بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم❓آیا وکیلم❓
همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود
چشمامو بستم
خدایا بہ امید تو
_سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها
"بلہ"
_صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ
علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم
از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالے و تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت.
با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع
"بلہ"
_فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ
دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
سرشو آورد بالا و چادرمو کشید عقب و خیره بہ صورتم نگاه کرد
حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید.
دستشو فشار دادم و آروم گفتم:
زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکنـ.
_متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ
مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ
اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت
دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو
دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ
خندیدم و گفتم:انشا اللہ
علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید
_بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ
مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان اینا گفت
خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم...
✍ ادامه دارد ....
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
میلادی: Saturday - 18 August 2018
قمری: السبت، 6 ذو الحجة 1439
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹سالروز ازدواج امیر المومنین با حضرت زهرا علیهما السلام (بنابرقولی)، 2ه-ق
🔹مرگ منصور عباسی لعنة الله علیه، 158ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️3 روز تا روز عرفه
▪️4 روز تا عید سعید قربان
▪️9 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️12 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🔴اگر میخواهید نذری کنید فقط #گناه نکنید.
مثلانذرکنید🌸 یک روز #گناه نمی کنم هدیه به آقا #صاحب_الزمان (عج) از طرف خودم🌸.
یعنی ازطرف خودتان عملی را برای سلامتی وتعجیل در #فرج آقا #امام_زمان (عج) انجام میدهید که یکی از🌸 مجربترین کارها برای آقا است.🌸
#شهید_مدافع_حرم_مجید_سلمانیان🌹
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﻼﯾﻨﻪ ...❤
ﮐﺎﻓﯿﻪ ...
ﺩﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﮐﻨﯽ ...
ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﮏ ﺗﮏ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺪﯼ ﺧﻂ ﻫﺎ ﺷﻠﻮﻏﻪ ﻭ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯿﺎﺩ،
ﺍﺯ ﭘﺴﻮﺭﺩ " ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ " ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻦ ...❤
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﻮﺭﺩ ﺣﺴﺎﺳﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﻮﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ !💗
ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ !
ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﻝ ﻣﺎ رو ﻭﯾﺮﻭﺱ ﮔﺮفته....❌❌
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•🌸
5170dc3b7c0f8ea3851e713da2e402675c8f3339.mp3
8.54M
🎤 #کربلایی_جواد_مقدم
🎶 یادگار کربلایم کربلایم کربلایم...
⚫ #زمینه_شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
⚫️ #پیشنهاد_دانلود👌
°•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💬 #مـا_هـــــم_آره😉
ما هم دنبال اینیم که خوشگلا نگامون کنن😊
آره کی از امام زمان عج تو این عالم خوشگل تر؟!
🌀ما هم دوست داریم لباس مارک دار بپوشیم😍
چه مارکی از هیئتی و مذهبی بودن بهتر
💈ما هم یه عطر مخصوص و خوب داریم😎
اما واسه اینکه روش پیغمبر عطر زدن بوده نه واسه کسی دیگه
🖲ما هم دنبال یه مکان خالی میگردیم😯
که بشینیم با خدا و اهلبیت(ع) حرف بزنیم و از بدی هامون توبه کنیم
♻️ما هم دور همی با هم میریم بیرون و خیلی خوش میگذرونیم😋
اما واسه رفع خستگی نه برای گناه و...
💝ما هم یه جنس مخالف خوب میخوایم☺️
اما اولا از خدا میخوایم دوما واسه ازدواج و کامل شدن دین😉❣
🔔 ما هم آره...
ولی نه با گناه و دوری از خدا...
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
فروارد کنید خیلی کمیم😩
براتون سورپرایز دارن😌🙃
#فروارد فراموش نشه🌷🍃
#حرف_دل_مدیر
#حدیث_روز
◾️ امام محمد باقر علیهالسلام فرمودند:
🌻امر به معروف و نهى از منكر راه و روش پيامبران و شيوه صالحان است.
🌻و فريضه بزرگى است كه ديگر فرايض به واسطه آن بر پا مى شود،
🌻و راهها امن مىگردد و د رآمدها حلال مىشود و حقوق پايمال شده به صاحبانش برمىگردد،
🌻زمين آباد مىشود و (بدون ظلم) حق از دشمنان گرفته مىشود و كارها سامانمىپذيرد. ✨
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
خشتـــ بهشتـــ
#یک_قرار_عاشقانه[❤️💚] { #سرساعت8 } 💛هر جا هستی همین الان دلت راهی صحن و سرای حرم امام رئوف کن و سل
سلام رفقای ناب☺️🍃
قرارعاشقانمون سر ساعت #8 ❤️ ازدور سلام😔✋
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هفتم
_خوب دیگہ ، با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو ببریم...
علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پاییـݧ
ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ
از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
_پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ
ماهم با ماشیـݧ علے
در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم
لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود
دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنید❓
لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓
دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.ݧچہ ایرادے ولے یجورے نگاه میکنید کہ انگار تا حالا منو ندیدید
خوب ندیدم دیگہ
چشمهام گردو شد و گفتم:ندید❓
خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق
خوب حالا میخواید حرکت کنیم❓مامانینا رفتـݧ ها...
_خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم.
پس کجا میریم❓
امروز پنجشنبست ها فراموش کردے❓
زدم رو دستم و گفتم:
وااااے آره فراموش کرده بودم
بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده...
خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے
جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت.
_إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید❓
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ...
إ وااا چیشد❓
اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ
إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓
هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم
_رسیدیم بهشت زهرا
رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک
مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گلهار گذاشتیم روش
اسماء❓
بلہ❓
میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓
خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓
از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام
خندیدم و گفت ایشالا کہ خیره.
یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم
علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم
بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
_واے کہ تو چقد خوبے علے
دستم گذاشتہ بودم زیر چونمو بهش خیره شده بودم
یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد
و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے❓
سلام نیم ساعتہ
إ پس چرا بیدارم نکردے❓
آخہ دلم نیومد...
_آخ علے بہ فداے دلت حالا دستمو بگیر بلندم کـݧ ببینم
دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم
علے نمیتونم خیلے سنگینے
إ پس مـنم بیدار نمیشم
باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ
دستم و گرفت و گفت کجا❓دلت میاد برے❓
سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره
دوتاموݧ زدیم زیر خنده
_در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود
داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پاییـݧ شام.
_علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم
دستشو گرفتمو گفتم بدو پس
از پلہ ها اومدیم پاییـݧ
باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ
رفتم سمتش
سلام بابا رضا خستہ نباشے
پیشونیمو بوسید و گفت
سلامت باشے دختر گلم
با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ
فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا❓
مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید
_دوتاموݧ زدیم زیر خنده
علے انگشتش و بہ نشونہ ے تحدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ
فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ
بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده.
آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه❓
✍ ادامه دارد ....
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_هشتم
_آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ❓
خانومم همینطورے گفتم
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓باشہ علے آقا باشہ...
إ اسماء بخدا شوخے کردم
باشہ حالا قسم نخور
آخہ آدمو مجبور میکنے
خب ببخشید
نمیبخشم
إ علے
إ اسماء
_فاطمہ اومد پیشمو.دستش و گذاشت رو کمرشو وگفت:دارید پشت سر مـݧ غیبت میکنید❓بستہ دیگہ بیاید سفره رو آماده کردم.
_آخر هفتہ عقد اردلاݧ بود. نمیدونم بہ زهرا چے گفتہ بود کہ هموݧ جلسہ اول قبول کرده بود.
با علے دنبال کارهاے خودموݧ و مراسم اردلاݧ بودیم
_تولد امام رضا نزدیک بود و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونـݧ و همونجا هم ثبتش کنیم
لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز
حلقہ هامونو یہ شکل سفارش دادیم.علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت
_مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بود.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.
اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم
_بلیط قطار واسہ ۸صبح بود
مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم
علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند نگاهم میکرد
علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے❓باز چہ نقشہ اے تو سرتہ ها❓
از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•