eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷 قسمت با من سخن بگو اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم ... اما کم کم حواسم بهشون جمع شد ... دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست ... و بهشون توجه نکرد ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟ ... با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود ... اگر مسخره ام نمی کرد ... جواب درستی هم به دستم نمی رسید ... و در نهایت ... جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم ... بدون اینکه سوال من رو بدونه ... داشت سخنرانی می کرد ... - اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه ... نزول وحی و هم کلامی با فرشته وحی ... فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ... اما قلب انسان جایگاه خداست ... جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره ... مگه اینکه خود انسان ... بهش اجازه ورود بده ... قلب جایگاه خداست ... و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه ... این جاده دو طرفه است ... خدا رو که در قلبت راه بدی ... این رابطه شروع بشه و به پیش بره... قلبت که لایق بشه ... اون وقت دیگه امر عجیبی نیست... خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه ... و شیطان مثل قبل ... با خطواتش حمله می کنه ... خیابان خلوت ... داشتم رد می شدم ... وسط گل کاری ... همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گل کاری خارج شم ... به قوی ترین شکل ممکن گفت ... بایست ... از شوک و ناگهانی بودن این حالت ... ناخودآگاه پاهام خشک شد ... و ماشین با سرعت عجیبی ... مثل برق از کنارم رد شد ... به حدی نزدیک ... که آینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ... و چند هفته رفت توی گچ ... این آخرین باری بود که شک کردم ... بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ... درگیر خطوات بشم ... هنوز هم با منه ... مرزهای باریک اونها... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست ... اما اون روز ... رسیدیم مشهد ... مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیه جلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کلام عمرم رو به زبان آورد ... .ادامه دارد... 💛نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني💛 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
#حسین_جان♥️•° هَمیشـ🍃ـہ↻ فَلسفہ ے عاشقے✨/• همین بوده‌ ست↶ ڪه مَن بہ یـ[💭]ـادِ تو و تو پَناهِ من هستے💔° #شبتون_حسینی💛 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 تا فرصت هست از همه توانمان استفاده کنیم برای بهتر شدن، مهربان تر شدن... حیف است هر روز بگذرد و هیچ تغییری حاصل نشود... اجازه ندهیم امروز همانی باشیم که یک عمر بوده ایم... #سلام🍁 #صبحتون_بخیر🍃 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۱ مهر ۱۳۹۷ میلادی: Wednesday - 03 October 2018 قمری: الأربعاء، 23 محرم 1440 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹تخریب حرم امام حسن عسکری و امام هادی علیه السلام در سامرا، 1427ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️11 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️26 روز تا اربعین حسینی ▪️34 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️36 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ✅ با ما همراه شوید👇👇👇 ʝσɨŋ↓ ✾•| @shahid_Ali_khalili_313
🔻خوشا به حال کسی که پشت سر آقای خامنه‌ای نماز می‌خواند «حمدالله» علاقه‌ زیادی به آقا داشت و همیشه می‌گفت «مادر! خوشا به حال کسی که پشت سر آقای خامنه‌ای نماز می‌خواند». تا اینکه وقتی شهید شد، آقای خامنه‌ای بر پیکر وی و شهید «محمود کاوه» نماز خواندند. #شهید_حمدالله_جلیلیان
✨آیت الله بهجت ره : انسانی که نان خشکی او را سیر میکند، و یا با سبزی وماست وپنیر میتواند زندگی کند, این همه حرص و طمع به دنیا و مال دنیا برای چه؟! 📚در محضر بهجت،ج۱،ص۳۱۴ ʝσɨŋ↓ ❁•| @shahid_Ali_khalili_313
#آهـ_ڪربلآ💔 #اربعیـن🏴 اشڪ هایم،بغـض هایـم دَردهایم را،بِبیـن😓🖐 دوسـت دارم،زائرت باشم حـسین جان،اربعـین😭💔 #تروبه_جان_مادرت_اسمم_رو #ازقلم_نندازےحـسین_جانم💔🕊 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🍁 بـهـشـت بـدون حـســاب 🍁 🌸✨ رسول خدا صلوات‌الله‌علیه فرمودند: روز قیامت که میشه خداوند متعال دو بال به بعضی ها مرحمت مےکنن مثل جعفر طیار، با این بالشون پرواز میکنن ، از اینور به اونور 🌸✨ ملائکه میگن شما از کجا اومدین ؟ در بهشت هنوز وا نشده! آیا شما حساب رو دیدین؟ میگن نه . از پل صراط رد شدید؟ میگن نه ، ما پل صراط هم ندیدیم. جهنمو دیدین؟ میگن ما جهنمم ندیدیم میگن ما اصلا هیچی ندیدیم 🌸✨ ملائکه میگن امّت کدوم پیغمبر هستین شما؟ میگن ما از امت پیغمبر آخر الزمانیم. ملائکه میگن قسم میدیم شما را به خدا بگید که عملتون در دنیا چی بوده، که متسحق این نعمت عظما شدین؟ میگن ما دو خصلت داشتیم ، یعنی در ما این دو خصلت بود ، خدا ما رو به واسطه اون دو خصلت به این منزله عظما رسوند 🌸✨ ملائکه میگن اون دو خصلت چی بوده که به واسطه اون دوتا خصلت ، شما دوتا بال پیدا کردید اومدید تو بهشت؟ میگن: ❶ ما اگه خلوت مےکردیم حیا مےکردیم که گناه کنیم ❷ به کمی که خدا برای ما روزی کرده راضی بودیم "از بیانات آیت الله مجتهدی(ره) " ʝσɨŋ↓ 🕊 •| @shahid_Ali_khalili_313
🌟🕊🌟 رفیقبُد❗️ روی گونه هایم بگذار دستهایت را❗️ شاید از داغِ احساسش خشڪید آدمے ترین آبشار دنیا❗️ #رفــیق_شہـــــیدم🕊✨ #علــــے_آقا💛 #امربه_معروف_ونهی_ازمنکر ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313 🌟🕊🌟
ادامه داســـ📕ــتان نسل سوخته👇👇👇
خشتـــ بهشتـــ
🇮🇷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🇮🇷 قسمت #سی_و_ششم با من سخن بگو اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می اف
🌷 🌷 قسمت تلخ ترین عید توی در خشک شدم ... و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم... صد و هشتاد درجه تغییر کرد ... چشم هایی که از شادی می درخشید ... منتظر تکانی بود ... تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه ... و سرازیر بشه ... - چی شدی مادر؟ ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... - هیچی ... دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی ... بی حس و حال بود ... تا تکان می خورد دنبالش می دویدم... تلخ ترین عید عمرم ... به سخت ترین شکل ممکن می گذشت ... بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من ... چشم ها و پاهام ... همه جا دنبال بی بی ... اون حس ... چیزهایی بهم می گفت ... که دلم نمی خواست باور کنم ... عید به آخر می رسید ... و عین همیشه ... یازده فروردین ... وقت برگشت بود ... پدر ... دو سه بار سرم تشر زد ... - وسایل رو ببر توی ماشین ... مگه با تو نیستم؟ ... اما پای من به رفتن نبود ... توی راه ... تمام مدت ... بی اختیار از چشم هام اشک می بارید ... و پدرم ... باز هم مسخره ام می کرد ... - چته عین زن های بچه مرده ... یه ریز داری گریه می کنی؟ ... دل توی دلم نبود ... خرداد و امتحاناتش تموم بشه ... و دوباره برگردیم مشهد ... هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم ... تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن ... . . ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 ʝσɨŋ↓ ❥·| @shahid_Ali_khalili_313