فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸#کلیپ_مهدوی
📝کار کردن برا امام زمان سخته
🔺هیئتی که در ان ذکر امام زمان نباشد باطل هست .
استاد #رائفی _پور
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
••
هر وقت خواستید روضه علیاکبر«؏» بخوانید
نگویید میخواهم روضه علیاکبر«؏» بخوانم
بگویید میخواهم روضه جان کندنِ حسین«؏»را بخوانم...
#شیخشوشتری
@shohadae_sho 🖤🌙
دل نوای نینوا دارد.mp3
3.53M
#مداحےتایمـ🏴🥀
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
دلنواےنیـنوادارد..
آرزوےکربـلادارد..🥀🖤
#میثـممطیعے
#محــرم
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔•°👆🏻
🔺چهار) عدالت و مبارزه با فساد (2)
🔹وسوسهی مال و مقام و ریاست، حتّی در عَلَویترین حکومت تاریخ یعنی حکومت خود حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کسانی را لغزاند، پس خطر بُروز این تهدید در جمهوری اسلامی هم که روزی مدیران و مسئولانش مسابقهی زهد انقلابی و سادهزیستی میدادند، هرگز بعید نبوده و نیست؛ و این ایجاب میکند که دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سهگانه حضور دائم داشته باشد و بهمعنای واقعی با فساد مبارزه کند، بویژه در درون دستگاههای حکومتی.
«بيانيه گام دوم»
#كلام_رهبري
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
@shohadae_sho 🖤🌙
#حدیث_روزانه🌤
#رزق_معنوی🌾
•|حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام:|•
☆| به خدا سوگند!
حتی اگر دست راستم را هم قطع کنید🖐🏻
تا ابد از دین و امامم دفاع میکنم.
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
♡به نام معبود عاشقان♡
.
#عالم همه در طواف #عشق است و دایره دار این طواف، #حسین است.*
.
🍃حسین(ع)، #ناجی است.
ناجی اسلامی که سرشار از ناخالصی و ناپاکی گشته بود.
اسلامی که از هرم شعله های #بِدعَت و #رِخوَت و نِخوَت، سوخته و تنها خاکستری بر باد رفته از آن برجای مانده بود.😔
اسلامی که خلیفه ای بی پروا و یاوه گو را اعلی تر از عزیز جان #پیامبر و #خون_خدا می دانست.🤦♀
.
🍃حسین(ع)،ناجی است.
ناجی بی نوایانی آشفته دل، که نغمه ی #ظلمت_نفسی از ذره ذره ی وجودشان، به افلاک برخواسته است.
مردمانی که سیاهی در شریان هایشان رخنه کرده و کنون، به قداست اشک بر حسین(ع) پناه جسته اند.
.
🍃حسین(ع)، #عاشق است ومعشوق.
#حق است و حقیقت.
حسین(ع)، #راز است.
رازی عطرآگین. مملو از #عطر_بهشت.
رازی که با خون #درآمیخته.
رازی که کشفش، سرآغاز #حیات است و شرط وصال.
حسین(ع)، آبگینه ی تمام نمای #یار است.
حسین(ع)، مکتبی #ارجمند است.
.
🍃حسین(ع) را باید زیست.
حسین(ع) را باید #نفس کشید.
حسین(ع) را باید یافت.
.
پ.ن: * شهید سید مرتضی آوینی
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
#تاسوعای_حسینی تسلیت باد😔
#تڪحرف🤞🏻
رفتی روضه
رفتی هیئت
نوکری کن
اگه کاری نبود
کفش های
گریه کن هارو
مرتب کن :)
#نوڪرۍبراۍاربابمانوڪرےنیستآقاییہ🙃🖤
@shohadae_sho🖤🌙
4_5893495179440031374.mp3
5.24M
#مداحیتایم🎙
عالمبہبرادرۍعباسندیده
برگشت"حُسین"بہخیمہاما...
خمیده،خمیده،خمیده🥀💔
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ_مهدوی
📝 تکلیفمون با #امام_زمان (شخصیت حبیب)
👤 استاد #رائفی_پور
#نشر_حداکثری
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
Clip-Panahian-RisheHayeAshoora.mp3
2.06M
#کلیپ_مهدوی
🎵اگر ریشههای عاشورا را بررسی نکنیم ...
🔻ماجرای شیعیانی که نمیتوانند #امام_زمان را تحمل کنند!
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
هدایت شده از 🖋🎙 شیعھ
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_یکم
مجید سعی میکرد با هر دو دست مانع هجوم پدر شود و نمیخواست دست روی پدر بلند کند و باز حریف جنون به پا خاسته در جان پدر نمیشد که انگار با رفتن نوریه از خانه، عقل از سر و رحم از دلش فرار کرده بود که به قصد کُشت مجید را کتک میزد و دستِ آخر آنچنان مجید را به دیوار کوبید که گمان کردم استخوانهای کمرش خُرد شد و باز تنها نگاهش به من بود که دیگر نفسی برایم نمانده و احساس میکردم جانم به گلویم رسیده و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.
نه ضجههای مظلومانهام دل پدر را نرم میکرد و نه فریاد کمک خواهیام به گوش کسی میرسید و نه دیگر رمقی برایم مانده بود که بر خیزم و از شوهرم حمایت کنم و پدر که انگار از کتک زدن مجید خسته شده و هنوز عقده رفتن نوریه از دلش خالی نشده بود، به جان جهیزیهام افتاده و هر چه به دستش میرسید، به کف اتاق میکوبید. سرویس کریستال داخل بوفه، قابهای آویخته به دیوار، گلدانهای کنار اتاق و تلویزیون را در چند لحظه متلاشی کرد و حالا صدای خُرد شدن این همه چینی و شیشه و نعرههای پدر، پرده گوشم را پاره می کرد و دیگر فاصله ای تا بیهوشی نداشتم که مجید به سمتم دوید و شانههایم را در آغوش گرفت تا قدری لرزش بدنم آرام بگیرد و من بیتوجه به حال خودم، نگاهم به صورت مجیدم خیره مانده بود که نیمی از موهای مشکی و صورت گندمگونش از خون پیشانی شکستهاش رنگین شده و لب و دهانش از خونابه پُر شده بود و باز برای من بیقراری میکرد که همین غمخواری عاشقانه هم چند لحظه بیشتر دوام نیاورد.
پدر از پشت به پیراهن مجید چنگ انداخت و از جا بلندش کرد و اینبار نه به قصد کتک زدن که به قصد اخراج از خانه، او را به سمت در میکشید و همچنان زبانش به فحاشی میچرخید که مجید با قدرت مقابلش ایستاد و فریاد کشید: «مگه نمیبینی الهه چه وضعی داره؟!!!» و خواست باز به سمت من بیاید که پدر نعره کشید و دیدم با تکه گلدان سفالی شکستهای به سمت مجید حمله ور شده که به التماس افتادم: «مجید، تو رو خدا برو! مجید برو، بابا میکُشتت...» و پیش از آنکه نالههای من به خرج مجید برود، پدر تکه سنگین سفال را بر شانهاش کوبید و دیگر نتوانست خشمش را در غلاف صبر پنهان کند که به سمت پدر برگشت و هر دو دست پدر را میان انگشتان پُر قدرتش قفل کرد. ترسیدم که دستش به روی پدر بلند شود و در این درگیری بلایی سرِ همسر یا پدرم بیاید که نالهام به هق هق گریه بلند شد: «مجید تو رو خدا برو... »
میدیدم که چشمان ریز و گود رفته پدر از عصبانیت مثل دو کاسه آتش میجوشد و میدانستم تا مجید را از این خانه بیرون نکند، شعله خشمش فروکش نمیکند و نمیخواستم پایان این کابوس، از دست دادن همسر یا پدرم باشد که هر دو دستم را کف زمین گذاشته و همانطور که از سنگینی قفسه سینهام نفسم بند آمده بود، ضجه میزدم: «مجید اگه منو دوست داری، برو... به خاطر من برو... تو رو خدا برو...» که دستانش سُست شد و هنوز پدر را رها نکرده، پدر طوری یقهاش را گرفت و کشید که پیراهنش تا روی شانه پاره شد. شاید سیلاب گریههایم پایش را برای ماندن مردد کرده بود که دیگر در برابر پدر مقاومتی نمیکرد و من هم میخواستم خیالش را راحت کنم که از پشت گریههای عاشقانهام صدایش زدم: «مجید! من خوبم، من آرومم! تو برو...» و دیگر صدایش را نمیشنیدم و فقط چشمان نگرانش را میدیدم که قلب نگاهش پیش من و حوریه جا ماند و با فشار دستهای سنگین پدر از در بیرون رفت.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻