خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقامحمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت دهم 🔹رزمنده ی جبهه ی فرهنگی یادم کلاس دوم دبیرس
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت یازدهم
🔹از ساچمه تا ترکش
سال آخر دبیرستان بود.یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باندپیچی شده بود، اول میخواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده ، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشته اند تا با تفنگ بادی بزنند. یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش! در عکس رادیوگرافی، ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش، هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخم هایش، فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده میشد. در بهشت زهرا و قبل از شروع مراسم تشییع، زخم های تنش را که دیدم، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی زخمِ انگشت شستش! اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا!
یکی از ترکش ها از زیر کتفِ چپش بیرون زده بود و شاید محمودرضا با همان ترکش پریده بود.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت یازدهم 🔹از ساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود.
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت یازدهم
🔹مشتی بود.
مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت. بارها مهمانش شده بودم؛ معمولا هم دیروقت و نابهنگام. یک بار قرار گذاشتیم و بعد از تمام شدن کارش آمد دنبالم رفتیم خانه شان. در بین راه چند جا نگه داشت و میوه و آبمیوه خرید. به محل که رسیدیم نگه داشت. پیاده شد برود گوشت بخرد. گفتم:《ول کن!آخر شبی گوشت برای چه میخری؟یک چیزی میخوریم حالا!》 گفت:《نمیشود، من بخور هستم باید کباب بخورم!》می دانستم که شوخی میکند. خودش بی تعلق بود به این جور چیزها. می گفت:《اگر مجرد بودم زندگی ام روی ترک موتورم بود.》اهل تجمل نبود و با من هم که برادرش بودم تعارف نداشت، اما وقتی مهمانش بودم، سنگ تمام می گذاشت و پذیرایی مفصلی می کرد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت یازدهم 🔹مشتی بود. مشتی بود. سنگ تمام میگذاشت.
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت دوازدهم
🔹فیـلمشنـاس🎞
آمده بـود تبریـز.
من داشتم توی لپ تاپم قسمتی از سریال آمریکایی «فرار از زندان» را میدیدم.
آمد نشست و بی مقدمہ گفت:«می بینی چہ طور دارد آمریکا را تبلیغ می کند؟»
نمی دانستم سریال را دیده است.
من بار سومی بود کہ داشتم این سریال را از اول می دیدم، اما هیچ وقت درباره اش این طور فکر نکرده بودم.
همیشہ این سریال را بہ خاطر اینکہ زوایای تاریڪ سیاست داخلی آمریکا را بہ تصویر کشیده تحسین کرده بودم و این البتہ تبلیغی بود کہ خود شبکہ ی سازنده ی این سریال،درباره ی سریال کرده بود!
از حرفے کہ محمودرضا درباره ی سریال زد تعجب کردم.
بہ نظر من سریال تِمِ ضد آمریکایی داشت.
روی یکی دو سکانس سریال بحث کردیم و دیدم تحلیل دارد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت دوازدهم 🔹فیـلمشنـاس🎞 آمده بـود تبریـز. من داش
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت سیزدهم
🔹پشت پا به فوتبال و همه چیز!
در ایام نوجوانی، یک روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی کاشت جلوی من و گفت:《وایستا،می خوام دریبل بزنم.》گفتم:《بزن ببینیم!》ایستادم و به راحتی دریبلم زد. گفت:《دوباره》و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم. توپ را برداشت زد زیر بغلش و گفت:《این دریبل مال زین الدین زیدان بود!》بعد گفت:《زیدان دو سه تا حرکت دیگر هم دارد.》و گفت بیاستم تا نشانم بدهد. سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم. آن موقع ها فوتبال عشقش بود. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد. معلوماتش درباره ی دنیای فوتبال خوب بود. همه ی اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن ها و مربی تیم هایی که به تبریز آمده بودند.
خاطرم هست از منصور پورحیدری امضا گرقته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت، گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید! نامه ی اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد. آن روزها آن قدر غرق فوتبال بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود؛ جوری که حتی در امتحانات خرداد لطمه ی جدی خورد. محمدرضا اما وقتی رفت سپاه، فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محو شد که انگار قبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت. بعد از آن، من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشا کند یا اسمی از بازیکن یا تیمی بیاورد.
از روزی که رفت سپاه، همه جوره دگرگون شد. به جرئت می گویم که همه ی تعلقات و علایقش محو شد. سپاه برای محمودرضا نقطه ی عطف بود. محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است. خیلی چیزهای حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت سیزدهم 🔹پشت پا به فوتبال و همه چیز! در ایام نو
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت چهاردهم
🔹تو شهید نمیشوی!
بعد از اینکه در سال ۱۳۸۲ به عضویت سپاه درآمد، از تبریز رفت. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضا به تبریز وجود داشت،وصلتش با خانواده ای تبریزی و به تبع آن، انتقال کارش به تبریز بود. علی رغم اصرارهای ما هیچ گاه به این کار تن نداد. در صحبت های مفصلی که آن اوایل با هم می کردیم معتقد بود برگشتنش به تبریز، مساوی با کوچک شدن ماموریتش است. چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی اسلام بود، بعد از اینکه این فرصت را به دست آورد، به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار می کرد. اصلا این ترکیب《نهضت جهانی اسلام》را من از محمودرضا یاد گرفتم و آن را اولین بار از زبان او شنیدم. حاضر نبود آمدن به تبریز را با چنین فرصتی عوض کند. ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه ی میدان و برگشتن به تبریز، به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن، نیروی قدس را انتخاب کرده بود. یادم هست یک بار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم، خیلی قاطع به من گفت:《من پشت میز بروم می میرم!》بعد از اینکه در تهران تشکیل خانواده داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود تبریز زندگی کند، گفته بود:《تو شهید نمی شوی!》
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت چهاردهم 🔹تو شهید نمیشوی! بعد از اینکه در سال ۱
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت پانزدهم
🔹خود شکنی مثل آب خوردن
محمودرضا شکسته بود خودش را و به راحتی می شکست خودش را. در این خصوصیت اخلاقی در اوج بود. بدون اغراق میگویم که به جز مقابل دشمن و آدم های زورگو، مقابل همه ی بندگان خدا این جور بود؛ افتاده و متواضع و بی ادعا. آن قدر تمرین کرده بود که خودشکنی برایش آسان شده بود. وقتی اولین بار حدود بیست سال مربی کاراته اش، استاد علی برپور را که سال ۱۳۷۰ با هم پیش ایشان تعلیم می دیدیم ملاقات کرد، خم شد و دست ایشان را بوسید؛ کاری که هیچ وقت من برای مربیانم نکرده بودم. حتی در برخورد با مردم عادی که شاید سلوک بسیجی اش را قبول نداشتند هم همین طور متواضع بود. اوایل دوره ی پاسداری اش در تهران، از این جور برخوردهایش با مردم، زیاد تعریف می کرد؛ برخوردهایی که موجب علاقه مندی مردم به محمودرضا می شد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت پانزدهم 🔹خود شکنی مثل آب خوردن محمودرضا شکسته
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت شانزدهم
🔹تحلیـل میکـرد.
روزنامہ خوان بود و کیھان را هر روز می خواند.تبریز هم کہ می آمد،اگر از خانہ بیرون میرفت با روزنامہ برمی گشت.در تھران هرروز یک کیھان عربی و انگلیسی هم میگرفت و بہ مھمانانی کہ داشتند میداد تا بخوانند. با کیھان مانوس بود.
سال ۸۵یا۸۶ بود کہ بہ من گفت مدتی است بہ جلسات هفتگی در منزل حاج حسین شریعتمداری می رود.از من هم دعوت کرد کہ با او بہ این جلسات بروم. من آن روزها در تھران درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بھانہ وقت اوردم.
محمودرضا بہ حاج حسین شریعتمداری علاقہ پیدا کرده بود. یادم هست کہ سادگی اتاقی کہ جلسات در آن تشکیل مےشد، کتابخانہ ایشان، وسعت مطالعہ و زبان تند وتیز شریعتمداری، توجہ اش را جلب کرده بود.
از این زبان تند و تیز هم تعبیر خاصی میکرد. محمودرضا یادداشت ها وتحلیل های حسین شریعتمداری و سعداللہ زارعی و چند نفر دیگر را دنبال میکرد. بہ من هم توصیہ میکرد مطالب این چند نفر را بخوانم.
بہ پایگاه جھان نیوز علاقہ داشت و تحلیل هایش را تعقیب میکرد.گاهی پیامک می داد کہ مطلب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.
اطلاعات سیاسی اش بہ روز بود.این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند؛درباره خبر یا تحلیلی که مے خواند،با دیگران هم حرف می زد. یکی از هم سنگر هایش می گفت:«وقتی محمودرضا از مسائل سیاسی حرف می زد، من حرف هایش را بہ خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل، برای بچہ ها بازگو میکردم. »
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت شانزدهم 🔹تحلیـل میکـرد. روزنامہ خوان بود و کی
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت هفدهم
🔹صاف صاف
از هم پول قرض می گرفتیم. هر وقت پول لازم داشتم، اگر هیچ طوری جور نمی شد، به محمودرضا زنگ می زدم و جور می شد. این طور نبود البته که همیشه پول داشته باشد، اما با این همه نمی گفت (ندارم). همیشه می گفت:《 جور میشه، یه شماره کارت بده.》و بعد از یک ساعت پیامک می داد که (واریز شد.) می دانستم که این جور وقت ها از کسی برایم قرض گرفته است. این از خصوصیاتش بود. به دفعات پیش آمده بود. هیچ وقت هم نشد که طلبش را بخواهد. یکی دو هفته قبل از آخرین سفرش به سوریه، پیامک داده بود که مبلغی پول لازم دارد و آخرش هم نوشته بود:《زود برمی گردانم.》چند ماه قبلش، من کمی بیشتر از این مبلغ از او قرض کرده بودم و قرار بود تا آخر خرداد ۱۳۹۳ برگردانم. برایش نوشتم:《نمی خواهم برگردانی؛ بگذار من با تو صاف کنم بعدا.》 در جوابم نوشت:《صافیم》، در حالی که نبودیم. محمودرضا واقعا از دنیای خودش صرف نظر کرده بود.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت هفدهم 🔹صاف صاف از هم پول قرض می گرفتیم. هر وقت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت هجدهم
🔹مرد کار
زیاد درباره ی کارش از او سوال نمی کردم اما می دانستم که پر کار است. به قول خودمان، توی کار اهل دودر کردن نبود. کارش را واقعا دوست داشت. وقتی تهران با هم بودیم، از تماس های تلفنی زیاد، از چشم هایش که اغلب بی خواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانه روز، از صبح خیلی زود سر کار رفتن هایش یا گاهی دو سه روز خانه نرفتنش، می دیدم که چطور برای کارش مایه می گذارد. در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرمانده ی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به تصویب رسانده بود. در سفری که قبل از سفر آخر به سوریه داشت، به خاطر تخلیه ی بار، کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛ طوری که وقتی برگشت نمی توانست پشت فرمان بنشیند. می گفت:《 آنجا برای این کمردرد رفتم دکتر،مسکنی بهم زد که گفت این مسکن، فیل را از پا می اندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد.》 سفر آخر را هم با همین کمردرد رفت و در عملیاتی که به شهادت رسید، جلیقه ی ضد گلوله را به خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش حق مجاهدت و کار برای انقلاب را ادا کرد و رفت. من اعتقاد دارم شهادتش مزد پر کاری اش بود. بعد از شهادتش دو بار به پادگان محل کارش در تهران رفتم. با یکی از همکارانش به اتاقی که کمد وسایل شخصی محمودرضا در آن بود رفتیم. روی کمدش این جمله از امام خامنه ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود:《در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید، همان جا را مرکز دنیا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه ی کارها به شما متوجه است.》
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت هجدهم 🔹مرد کار زیاد درباره ی کارش از او سوال ن
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت نونزدهم
🔹همه مان را رنگ کرد و رفت.!
هیچ وقت "التماس دعا" نمی گفت. یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم. هیچ وقت "قبول باشه" هم از او نشنیدم. می دانستم شهادتش حتمی است، برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم؛ اما سکوت کرد و هیچ وقت حتی از سر شکست نفسی نگفت مثلا 《ما لایق نیستیم》 یا 《ما را چه به این حرفها!》 هیچ وقت از معنویات حرف نمی زد. تا جایی که می توانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی. سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچک ترین حکایتی از تقوای او داشته باشد، همیشه پرهیز می کرد. معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه، همه را رنگ کرد و رفت.!
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت نونزدهم 🔹همه مان را رنگ کرد و رفت.! هیچ وقت "ا
🔴سیری بر زندگی محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیستم
🔹مهیای نبرد نهایی
اهل مطالعه بود.مخصوصا در مورد بیداری اسلامی و مسائل مربوط به آن، هر کجا چیزی پیدا می کرد، حتما می خواند مثل کتاب یا مقاله های تحلیلی روزنامه ها و پایگاه های خبری تحلیلی. وقت هایی که با هم از تهران به سمت اسلامشهر می رفتیم، توی ماشینش سر صحبت را باز کردم تا حرف بزند. وقتی حرف می زد با دقت گوش می دادم. حتی سعی می کردم بعضی از حرف هایش را حفظ کنم! مثل همیشه بحث کشیده میشد به اتفاقات کشورهای منطقه مثل سوریه و عراق و بحرین.
حرفهایش مثل تحلیل های ژورنالیستی یا نظر کارشناسان برنامه های تلویزیونی نبود، یادم هست که می گفت بحث های تلوزیون درباره ی سوریه به دور از واقعیت است. می گفت واقعیتی که آنجا می گذرد، غیر از این حرف هاست. هر چند تحلیل های مطبوعاتی را می خواند و من هم خواندن مطالب بعضی تحلیل گر ها مثل سعدالله زارعی را توصیه می کرد، ولی ببشترین استناد را درباره ی بیداری اسلامی به سخنرانی های آقا می کرد. گاهی نظر خودش را هم می گفت. یک چیز خاصی که توی حرف های محمودرضا بود این بود که هر چه درباره ی بیداری اسلامی می گفت، بدون استثنا به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) ربط پیدا میکرد. یک بار پشت فرمان گفت:《به نظر من این دست خداست که ظاهر شده و دارد دیکتاتورهایی را که حکومتشان مانع ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) است یکی یکی از سر راه بر میدارد.》 ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و مبارزه برای حکومت آن حضرت، اصلی ترین حرفی بود که محمودرضا توی بحث هایش می زد و مدام هم تکرارش می کرد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
🔴سیری بر زندگی محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیستم 🔹مهیای نبرد نهایی اهل مطالعه بود.مخصوصا در م
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیست و یکم
🔹خوف تکفیر از سپاه خمینی
یک بار عکس هایی را که خودش آنجا از دیوار نوشته های تکفیری ها ورزمندهای ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد.بین آنها عکس یکی از رزمنده های ایرانی بودکه داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت.به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت:این بعد از نوشتن شعار،زیرش نوشت:《جیش الخمینی فی سوریا》.این را که گفت زد زیر خنده.گفتم:《به چی میخندی؟》گفت:《تکفیری ها از ما و نام امام خمینی(رحمه الله علیه)خیلی میترسند.》بعد تعریف کرد که:《یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش آنجا را ترک کرده بودند،متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آن طرف میدوید.رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟گفت پسرش مجروح است و در خانه افتاده،ولی کسی نیست که کمک کند.باتعدادی از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست.هیکل درشت،ریش بلند و لباس چریگی به تن داشت.یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود.تا متوجه ما شد شروع کرد به داد و فریادکردن و هرچه از دردهانش درآمد نثارماکرد!همینطور که داشت فریاد میزد و بدبیراه میگفت،یکی از بچه ها رفت نزدیکش وتوی گوشش گفت:میدانی ما کی هستیم؟ماایرانی هستیم.این را که گفت دیگرصدایی از طرف درنیامد!》
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
✅ تلگرام
▶️https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
✅ ایتا
▶️https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
✅ روبیکا
▶️https://rubika.ir/kheymegahevelayat
✅ سروش
▶️http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ توییتر
▶️https://twitter.com/kh_Velayat