eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
107 ویدیو
5 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 ⏰ چهارشنبه ۱۷ خرداد ماه ۱۴۰۲ 🔷 دیدار با خانواده شهید 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🌹 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۲۴ خرداد ماه ⏰ ساعت : ۱۷:۱۵ 🏠محدوده منزل: بولوار طبرسی اول(جنوبی) - بلوار شیخ صدوق - شیخ صدوق ۱ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۵ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
📸 از سلسله جلسات با محوریت خانواده با حضور موضوع: آسیب شناسی زوجین ⏰ جمعه ۱۹ خرداد ماه ۱۴۰۲ 🆔 @KhGShohada_ir
🌱 اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ 🌱 «جوادِ آمریکایی» ✍🏼 امروز انگار روز متفاوت‌تری بود! نزدیکی ظهر بود که پس از ساعاتی پر از استرس و هیجان و شوق وصال، بلاخره پسری با پوستی سفید و موهایی بور و چشم‌های درشت و آسمانی رنگ با ابروانی کمانی، با جثه‌ای ریز، چشم به جهان گشود.🪴 .. شبیه هیچ کدام از اعضای خانواده نبود. ذکر لب همه «لاحول‌ولاقوةالابه‌لله» بود و نه چیز دیگری! نوبتی هم که باشد نوبت اسم گذاری بود! مادر تصمیم گرفت که به یاد پسر ارشد جواد، نام این یکی را هم جواد بگذارد. .. و اینگونه شد که نام جواد ملکان متولد مشهد در ثبت احوال به تاریخ دهم خردادماه ۱۳۴۹، ثبت شد. 🔹جواد دومین پسر خانواده بود. اما با تمام برادر‌های قبل و بعد خودش فرق داشت! در حالی که روحیه‌ی پسرانه‌اش را حفظ می‌کرد کاملا مهربان بود و چیزی جزء محبت در دلش پیدا نمی‌شد. با اینکه به سن نوجوانی‌اش پا گذاشته بود اما جثه‌ و هیکلش هیچ تغییری نکرد! انگار همان جوادِ ریز و کوچک مانده بود و فقط قد بلند کرده بود؛ و به همین دلیل لباس مناسبی برای جواد پیدا نمیشد که سایز و فیتِ تنش باشد. ✍🏼 همیشه باید در لباس‌هایش دستی برده می شد و اندازوراندازی صورت می‌گرفت تا تن جواد در آن جا می‌گرفت! برای همین جواد تصمیم گرفت که آموزش خیاطی ببیند تا بتواند همان لباسی که دلش می‌خواست و توی هیچ بازاری پیدا نمی‌شد برای خودش بدوزد. .. با اینکه تمام پسرهای نوجوان اهمیتی به سر و وضعشان نمی‌داند اما جواد آدم منظمی بود و به نظافت خودش و اراسته بود خود و لباس‌هایش اهمیت می‌داد و همیشه در تمیزی زبان‌زد بود. 🌿 🔹آن لباس مرتب و کت قهوه‌ای رنگی که باب دلش بعد آموزش خیاطی دوخته بود و مقدار پول حقوقش را که به کفش فوتبالی نو و تازه داده بود با آن‌ موهای بور و چشمان آسمانی رنگ، جواد را آدم متفاوت‌تری کرده بود. این تیپ انقدر به او می‌آمد که در سن نوجوانی‌اش بین دوستان خود به «جواد آمریکایی» معروف شده بود. .. اما جواد خوش تیپ! 🍃 یک جوان پر از جرعت در لایه‌های زیرین شخصیت خودش پنهان کرده بود که فقط شب‌ها و نیمه‌شب‌ها میتوانستی به آن پی ببری... ✍🏼 آن هم طی مسافتی از مسجد موسی بن جعفر(ع) تا خیابان وحید که وظیفه‌اش شبانه پاس دادن بود. .. جواد جرعت را در هیکل ریز نمی‌دید و بیشتر در رفتار و اخلاق مردانه‌گی خودش را جست و جو می‌کرد...
✍🏼 در همین زمان‌‌های طلایی به اوج رسیدن جواد بود که صداهای غریبه‌ای آرامش کشور را به هم ریخته بود! صدا صدای هشت سال جنگ تحمیلی عراق به ایران بود... 🔹جواد که آدم دغدغه‌مندی بود، دلش هیچ آرام نمی‌گرفت. پس جواد دست به کار شد. از این مسجد به آن مسجد، از این پایگاه به آن پایگاه... انقدر رفت و آمد تا بلاخره یک‌جا در مسجد دلش بند شد. اما فقط که رضایت و کارهای اداری نبود! .. ✍🏼 جواد خیلی ریزتر از آن بود که به جبهه و در دل جنگ برود! از مسجد برگشت اما نه ناامید بلکه فکرهای دیگری به ذهنش رسیده بود! شاید مراجعه به مسجد و یا پایگاه دیگز و دست‌کاریِ شناسنامه و یکسال بزرگ کردن و اجبار کردن مادر برای رضایت آن تاثیری در جثه‌ی ریز او نداشت اما مهم این بود که هیچ وقت دست از تلاش برنداشت تا اینکه خودش را به جبهه برساند! .. جبهه رفتن جواد در سنِ ۱۷ سالگی، دقیق همان وقتی که تازه پا در ایام جوانی میگذاشت رغم خورد و خودش را به خط مقدم کردستان رسانید و بعد چند وقت هم به جزیره‌ی مجنون پیوست برای اسلام، ناموس کشور و وطنش که و وطن مادری‌اش بود...🌾 🔹در طی یکسالی که جواد عمر گران‌بها و تکرار نشدنیِ جوانی را در جبهه می‌گذراند چندین بار بود که مرخصی میگرفت تا دیداری با مادر و پدر دلتنگش تازه کند اما فقط این یک بار بود که شد آخرین مرخصی گرفتن و به سمت مشهد برگشتن... ✍🏼 حرف‌های جواد عجیب بود! جواد چیز‌هایی را می‌دید که مادر نمی‌دید! چیزهایی را می‌شنوید که کسی نمی‌شنوید! جواد نه تنها در جنگ سرد جان می‌داد بلکه جنگ روانی و نرم هم کم تاثیر در روحیه‌ی جواد نگذاشته بود... صدای آهنگ و جشن عراقی‌ها در حالی که نخلستان‌های ایرانِ‌جان در دل آتش میسوخت و خاکستر میشد! دیدن موش‌ها و نبود امکانات بهداشتی و کمبود غذا و آب... .. اینها کم آدمی را مرد نمی‌کند! جواد آمده بود تا خداحافظی کند، تا خودش را و خانواده‌اش را تا همیشه به خدا بسپارد و برگردد. بر یک چشم به هم زدن ده رو مرخصی تمام شد! حالا جواد ۱۸ ساله شده بود! سن قانونی و انگار مردی شده بود برای خودش... 🔹اما برگشتن جواد به جزیزه‌ی مجنون همانا و دست روزگار و خوش پسندی‌های بی‌موقع‌ و بی‌رحمش همانا! بگذار ساده بگوییم و بنویسیم! هنوز ده روز از اتمام مرخصی جواد نگذشته بود که جواد در تاریخِ ۸ مهرماه ۱۳۶۶، بدون دست و شاید صورت سفیدِ همچون ماهش برگشت اما نه به خانه و نه به آغوش خانواده! بلکه به معراج شهدا و آرامگاه ابدی‌اش بهشت‌رضا...🥀 رفت... یا بهتر است بگوییم جوادها رفتند تا ایرانِ‌جان برای من و تو و امثال ما بماند🪴 🆔 @KhGShohada_ir
🌹🌹 |به مناسبت عید قربان| 🔹شماره کارت جهت مشارکت: ۶۰۳۷ ۹۹۷۵ ۳۷۵۳ ۰۲۴۹ به نام: کانون خادمین گمنام شهدا ❌با پست و کردن سهیم باشیم❌ 🆔 @KHGSHohada_ir
°•○بسم رب المهدی○•° ✨شهید دفاع مقدس علی اصغر وطن خواه✨ او در ۲۵ خرداد ماه در سال ۱۳۴۶ به عنوان فرزند دوم خانواده در شهرستان قوچان چشم باز کرد👶🏻 که سال های زیادی در مشهد ساکن اند.. پسری با شخصیت انقلابی بسیار مهربان و با ادب و درس خوان بود👦🏻 او در سن ۱۴ سالگی تاپایان دوره راهنمایی درسش را خواند📚 وبعد از آن به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح مقدماتی پرداخت..👳🏻 علی اصغر برای رفتن به جبهه تلاش میکرد💪 پدر با رفتن پسرش راضی بود اما مادر نه..!🥺 با هزار بهانه گیری در اخر مادر هم رضایت داد.😍 و در سال ۱۳۶۳ به جبهه رفت🚶🏻 علی اصغر قبل از اعزام از مراکز حلال احمر آموزش دیده بود👲🏻 و در جبهه با مسئولیتی که بر عهده داشت حدود ۶ ماه خدمت کرد که یک بار در این مدت به مادر زنگ زد📞 👩‍👦گفت:( مادرجان ببین اگه شما بخوای من برمیگردم ولی اول این حرف منو گوش بده حتما شما روضه امام حسین رفتین🥲 زمانی که توی مکان تاریک خواستن یارانشون همراهی کنن و خیلیا امام رو ترک کردند💔 اگه شما بگی من میام مثل کسانی که دررجنگ امام حسین‌رو ترک کردند..) مادر تا این را شنید با تمام وجودش راضی به خدمت پسرش در جبهه شد🥺❤️‍🩹 و ۲ روز بعداز مکالمه مادر👩‍👦 در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۶۳ علی اصغر به سمت امدادگر در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش💣 کتف و گردن روحش به دیدار سیدالشهدا پرواز کرد🕊 مادر خوابی میبیند👀که در زیر زمین خانه صدام نشسته و یک قدمی اش چاه بزرگی حفر شده بود🕳 وبا ترس از خواب بیدار میشود😰 صبح روز بعد مردی با لباس شخصی خبر آورد که در معراج شهدا پیکر منتظراست⚰🇮🇷 مزار علی اصغر در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شد..🖤 🤲برای ظهور منجی بشریت و شادی ارواح مطهر شهدا،صلوات🤲 🆔 @KhGShohada_ir
🔰پویش نذر غدیر 🔹️طرح سنت علوی🔹️ پخت و پخش ۲/۰۰۰ غذای نذری در حاشیه شهر مشهد 🔻به مناسبت عید سعید غدیر شماره کارت جهت مشارکت: ۶۰۳۷ ۹۹۷۵ ۳۷۵۳ ۰۲۴۹ به نام: کانون خادمین گمنام شهدا 🔹️با انتشار و کردن سهیم باشیم 🆔️ @KhGShohada_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰پویش نذر غدیر 🔹️طرح سنت علوی🔹️ پخت و پخش ۲/۰۰۰ غذای نذری در حاشیه شهر مشهد 🔻به مناسبت عید سعید غدیر شماره کارت جهت مشارکت: ۶۰۳۷ ۹۹۷۵ ۳۷۵۳ ۰۲۴۹ به نام: کانون خادمین گمنام شهدا 🔹️با انتشار و کردن سهیم باشیم 🆔️ @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹عید دیدنی صمیمی با خانواده و 🔔 زمان: فردا یکشنبه ۱۱ تیر ماه ⏰ ساعت : ۱۶:۳۰ الی ۱۹:۰۰ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا یکشنبه ساعت ۱۲ ظهر 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
📸 از سلسله جلسات با محوریت خانواده با حضور به مناسبت روز ازدواج ⏰ جمعه ۲ تیرماه ماه ۱۴۰۲ 🆔 @KhGShohada_ir
📷 ⏰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ماه ۱۴۰۲ 🔷 دیدار با خانواده شهید 🆔 @KhGShohada_ir
📷 عید دیدنی صمیمی با خانواده شهدا و جانبازان سادات🌹 ⏰ یکشنبه ۱۱ تیر ماه 🔷 دیدار با خانواده: شهید جانباز شیمیایی آقای 🆔 @KhGShohada_ir
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 شهید سید احمد علی هاشمی اهل روستای نصرآباد در اطراف تربت جام بود. 🏠 قبل از انقلاب هم در مشهد و هم در تربت جام فعالیت میکرد و در برهه ی انقلاب ،برادرش به شهادت رسید.✨ این سید بزرگوار💚 ابتدا بسیج و سپس کمیته و پس از آن در نیرو انتظامی مشغول به کار شد. او از طرف بسیج و کمیته به جبهه اعزام شده بود و در جبهه ی کردستان برا نجات جنازه و اسلحه ی شهیدی از چنگال کومله ،خود را به آب انداخته و جانبازی مختصری را نصیب خود کرد.❤️‍🩹 💍ازدواج ایشان با بانویی از سادات طباطبایی مشهد ،توسط معرف صورت گرفت . پس از ازدواج برای کار راهی تربت جام شده و در روستای نصرآباد ساکن شدند.از این سید بزرگوار ،چندین فرزند👨‍👩‍👧‍👦 به یادگار مانده که در هنگامه ی شهادت یک سال از ازدواج دختر بزرگ ایشان میگذشت و دختر کوچک ایشان،شش ساله بود. ⚜از خصوصیات اخلاقی ایشان میتوان به: رفاقت با بچه هایش🤹‍♂ و شوخ طبعی اش اشاره کرد. ایشان قبل ورود به نیروی انتظامی از همسر خود رضایت گرفته و گفته بود:«اگر ناراضی هستی،نمی روم».🤷🏻 ⚜ماجرای شهادت ایشان از زبان 🧕همسرشان،شنیدنی است:« حاج آقا،در هنگام عزیمت به ماموریتی در بیرجند ،گفتند که هفتاد و یک روز دیگر شهید می شوم و این وعده ای بود که در دستخطش هم نوشته بود_ایشان قبل هرماموریت در دفتری📜 وصیت نامه می نوشتند‌_ و همان هم شد. اشرار در بازه ای از زمان،در شهر ها و روستا ها شلوغ می کردند . ایشان در صبح🌞 پنجشنبه ای بیرون رفتند و گفتند:«دعا کنید تو راه تصادف نکنم و شهید بشم» ، این سید بزرگوار و همکارانشان در پاسگاه ابتدای تربت جام ، با اشرار درگیر شدند❌ که در این درگیری حاج آقا به شهادت رسیدند .✨ بعدا گفتند که قاتل ایشان را کشتند. جنازه ی شهید را بنابر وصیت خودشان در بهشت رضای مشهد دفن کردیم⚰ چون ایشان وصیت کرده بودند ، مرا همانجا دفن کنید که می خواهید زندگی کنید ، ما هم قصد عزیمت به مشهد را داشتیم .🏠 بعد از شهادت ایشان ، چند سالی نصرآباد ماندیم و پس از قبولی بچه ها در دانشگاه به مشهد آمدیم ». ‌❤️⁩بانوی سادات از پس از شهادت می گوید:«به همان عشق قدیم،فکر میکنم با ما زندگی میکند،خوابش را می بینم.برا ازدواج بچه ها،با حاج آقا مشورت میکردم و خوابشان را می دیدم.خیلی از آشنا ها از حاجت گرفتن از شهید می گویند‌».‌❤️⁩ 🤲برای ظهور منجی بشریت و شادی ارواح مطهر شهدا،صلوات🤲 🆔 @KhGShohada_ir
📷 ⏰ جمعه ۱۶ تیر ماه ۱۴۰۲ 🔷 روستا نریمانی _ جاده سرخس 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🔰 مراسم وداع با پیکر 🔸به کلام: حجت الاسلام غلامی 🔹 بانوای: حاج محمد افتخاری ⏰زمان: جمعه ‌۲۳ تیر - ساعت ۱۷:۱۵ 🏠 مکان: میدان جمهوری اسلامی - شهید منتظری ۱۱ - فرهنگسرای شهید سلیمانی 🆔 @KhGShohada_ir
📸کارناوال شادی دهه کرامت؛🌱 🔸خرداد ماه ۱۴۰۲ 🆔 @KhGShohada_ir