خواهر کوچیکم به شونهام تکیه داد و گفت: «نرو. اینجا خیلی گرم و نَرمه، آرومم!»، طولی نکشید که پلکهاش گرم شد و خوابید. موهاش رو نوازش کردم و به خودم فکر کردم، به منه بیشونهی امن، برای آروم گرفتن و با خیالِ راحت خوابیدن..
خیآلِخوش.
خواهر کوچیکم به شونهام تکیه داد و گفت: «نرو. اینجا خیلی گرم و نَرمه، آرومم!»، طولی نکشید که پلکهاش
همین که ساجده گفت، و مرگ بر فاصلهها.
خیآلِخوش.
ء.
اگر میدانستم این جهان این همه هیاهو دارد،
شاید پاهایم را سستتر بر خاک میگذاشتم!
اما حالا که اینجا هستم،
میان عطر چای دمکشیدهی جنوب،
و موجهای خروشان خلیج.
من، ساحلنشینِ شوریده،
شیفتهی زمزمههای چاووشی،
دلبستهی واژههای درویش.
من، سوختهی آفتاب،
غرق در اعماقِ رویاهایم،
و شیرینی زمزمههای شبانه،
امشب، رو به دریای درونم میایستم و به تو نگاه میکنم،
همراهِ بیصدا، که در این طوفان زندگی دستم را رها نکردی.
از تو ممنونم، ای منِ خسته اما زنده، و حالا، در این شبِ بهاری.
برایت میگویم: تولدت مبارک، ای آبیِ اقیانوس."
145.8K
پسر شراب را در لیوان و اشکهایش را بر گونه
میریخت، و دلتنگیاش را اینگونه فریاد میزد...
"سومفروردین ماهِ صفرچهار."
تنها کار موردعلاقهام این روزها دیدن عکسهای آدمهاست، از دیدن لحظات ثبتشدهی آدمها خوشحال میشوم، البته کاملاً خوشحال که نه، شاید نیمهخوش، ربعِ خوش، شاید هم نقطهی از خوش، نمیدانم. هر چه باشد باعث میشود کمتر به خاتمه دادن به این زندگی فکر کنم.
أين يستريح المُتعبون من أنفُسهم؟
آنان که از خودشان خسته شدهاند، کجا آرام میگیرند؟
- جبرانخلیلجبران.