[ - یوسف هل تحبنی ؟ " - لا لا احبک ] .
- یوسف ، تا الان یکبار هم بهم دوستتدارم نگفتی ؛
+ چون دوست ندارم .
- آها " چاقو را برمیدارد به بهانهیِ کمک کردن و از عمد دستش را میبرد "
+ زن چیکار کردی ؟ چیشده ؟ یکی چسبِ زخم بیاره ، ببینم دستتو، بده ببوسمش دور دستات، ولش کن نمیخواد کاری بکنی خودم تموم میکنم همه رو .
- منم دوست دارم یوسف ، منم دوست دارم .
- امروز -
مامان بزرگم امروز بابابزرگُ " شایبی : پیرِمن " صدا میزد ؛ اون لحظه دلم خواست منم با لباسِ گلگلی و موهایِ سفید کنارِ محبوبم بشینمُ و به چشمایی که دور تا دور اونا چروکیده نگاه کنمُ گونشو ببوسم و بگم :
- شایبی ؛ تجی نشرب شای سوا ؟
هدایت شده از . درخفايخویش .
وقتی شروع ِ امروز با گریه بوده ؛
خدا به داد بقیش برسه .
مشترکِ گرامی ؛
همراهِ قدیمیِ شما که راحت از او دلکندید
سخت به بغلِ شما نیاز دارد، عجیب دلتنگِ شماست و مرورِ
خاطرات حجمِ زیادی از بغض را در گلویِ او نگهداشته است ؛
جهتِ لغو کردنِ رفتنِ شما از پیشِ او جمله یِ
" دوستتدارمعمیقوسخت " را ارسال کنید .
با تشکر '
مشترکِ گرامی ؛
اگر که گفتنِ این جمله جهتِ لغوِ سفرِ
همیشگیِ شما برایتان سخت است ؛
لطفا آهنگِ مرا ببخشِ قربانی که
درکوچهپسکوچههایِ شهر با همراهِ
قدیمی میخواندید را بفرستید .
بیستُچهارساعتِ دیروزُ چهار ساعتُ پنجاهُ دو دقیقه از امروز
را با مرورِ خاطراتُ بوسهها و آغوشهایِمان گذراندم .
حالا که چمدان را بستهای و قصدِ سفر کردهای ،
نمیشود این حجم از خیآلُ خاطرات را با خودت ببری ؟
من به تنهایی از پسِ این همه غمُ دلتنگی بر نمیام .
کاش عصایِ جادویی داشتمُ هر عاشقِ جدا گشتهزِ معشوقی
که میومد پیشم ، یه آواداکداورا میگفتمُ بهم میرسیدن .