eitaa logo
مداحی ترکی و فارسی /خوبان عالم
5.2هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
45 فایل
#منبرهای کوتاه و بهترین #مداحی های ترکی و فارسی ... همه در کانال خوبان عالم ؛👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ازحفظ‌خوانی عجیب قرآن در برنامه رمضانی شبکه سه 🔺داوران روی هر آیه‌ای که از دور انگشت گذاشتند، قاری آن را خواند. این جریان واقعا چیه. چشم بندی است؛ شعبده بازی یا ارتباط قلبی با آیات یا.....
373.2K
🌱بسیار آموزنده 🌱 عاقبت فرد کینه ای و آخرت وحشتناک او ... 📚استاد مرحوم
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠هنوز من نبودم آگاهی از اتفاقاتی که پیش از تولد تجربه گر رخ داده است💠 🔺تجربه گر: الهام موحدی🔺 ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گواهان حضور روح ▪️تایید حضور روح تجربه‌گر مرگ موقت در محل کار توسط همکاران 👤تجربه‌گر: آقای رحمان امیریوسفی ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظره فقط یکبار دلتــ بشکنه وآه بکشے تاهزاران گناه تـو روفراموش کنه ... 🏻 این کلیپ رو از دست ندین فوق العــاده است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ @khoban_ir
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از نجات یک زن از موجودات وحشتناک برزخ به واسطه ذکر "یا حسین" 👤تجربه‌گر : خانم سمانه مختارزاده ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه‌ی حضرت جبرئیل به حضرت آدم علیهماالسلام! 💠 حضرت آیت‌الله بهجت «قدس‌سره» : می‌گویند که اولاد حضرت آدم [علیه‌السلام] زیاد شده بودند؛ (هزار و صد [سال تقریباً] عمر کرده بوده)؛ زیاد در محضر او قال‌ و قیل می‌کردند و آدم ساکت بود و ابداً هیچ حرفی نمی‌زد. یک دفعه ملتفت شدند و گفتند : ما این‌ همه شلوغ‌ کاری می‌کنیم ، پدر ما ابداً یک کلمه‌ای نمی‌گوید و همانطور نگاه می‌کند. تعجب کردند! [گفتند آقا! بابا! شما اینجا ساکت و صامت اینجا نشسته‌اید و هیچ نمی‌گویید]؛ ما این‌ همه سر و صداها می‌کنیم، این‌ همه بازی‌ ها می‌کنیم، این‌ همه کارها می‌کنیم. . ⭕ حضرت آدم [علیه‌السلام] به اینها فرمود: آن وقتی که جبرئیل ما را به این زمین آورد، به من فرمود : اگر می‌خواهی برگردی به همان جایی که از اول بودی، به همان بهشتی که از اول بودی، فَأَقْلِلْ کَلامَکَ؛ کم سخن بگو. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عذاب بی نماز در دنیا و آخرت + عذاب قبر بی نماز، عذاب برزخ و قیامت کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
🔸بعضی دعاها عجیب به دل می شینه: ⬅️ خداوندا: نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی … میان این دو گم شده ام هم خودم و هم تو را آزار می دهم هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ... 🙏امین یارب العالمین🙏 هرکی رو از ته دل دوست داری بفرست براش دعای زیبایی است کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت هفتم»» داخلی-خانه امن آبتین بابک از رختخوابش بلند شد. قدی کشید و نگاهی به ساعتش انداخت. از جاش بلند شد و بعد از اینکه دست و صورتش شست و موهاشو شونه زد، از پله ها اومد پایین. همین طور که میومد پایین، صدای کسی رو شنید که پشتش به بابک بود و داشت در آشپزخونه کار میکرد. تا متوجه حضور بابک شد، برگشت و سلام و احوال کرد. هاکان، مردی حدودا 30 ساله، با بدن ورزشکاری رو به بابک کرد و پرسید: با سر و صدای من بیدار شدی؟ بابک: نه. اختیار داری. هاکان: مخلص شما هاکان هستم. شما هم آقا بابک هستید. درسته؟ بابک: بله. خوشبختم. هاکان: آبتین سلام رسوند. رفت دنبال کاراش. از حالا به بعد ما باهمیم. بابک: آذر ... هاکان: اونم دیگه نمیبینی. اونا کارشون تا پشت درِ این خونه است. هر کس از این در اومد داخل و با من صبحونه خورد، دیگه باید با دنیای قبل از اون خدافظی کنه و فقط نگاهش رو به جلو باشه. بابک که نمیدونست چی باید بگه، با تعجب گفت: درسته. جناب! نگفته بودند اوضاع اینجوریه. من وسایلمو گم کردم و اونا یه کمک دادن که یه شب شام بخورم و با خانوادم هم حرف بشم و یه جا بخوابم. همین. ببخشید کار خاصی باید بکنم؟ هاکان: تو پاتو از اینجا بذاری بیرون، اگه به دست پلیس وحشی و احمق ترکیه بیفتی، پدر پدر جدت را درمیارن! چی خیال کردی بابک خان؟! بابک: میدونم. یه بار از دستشون فرار کردم. میدونم چه جونورایی هستند. الان میگی چیکار کنم؟ هاکان: چقدر هولی تو! حالا بذار یه صبحونه بزنیم و یکی دو تا چایی بخوریم بعدش درباره اونم حرف میزنیم. در مکانی نامعلوم، آبتین و اون دو نفری که در حال شنود تماس بابک و خانوادش بودند نشسته بودند و با هم حرف میزدند. آبتین: زبان بدنش به شدت صادقانه است. این منو میترسونه. یه نفرشون گفت: حالا قرار نیست که فورا استخدامش کنیم. میشه بیشتر روش کار کرد. نفر دوم گفت: مکالمه با مادر و خواهرش هم عادی بود. دادیم تحقیق کنن اما دو سه بار گوش دادم. مورد خاصی نداشت. آبتین: به نظرم کار من تمام شده. دیشب سپردمش به هاکان. هاکان الان منتظر ماست که طبق معمول، تا صبحونه اش خورد، یا کارشو تمام کنه و خلاص! یا توجیهش کنه و بفرستتش مرحله بعد. نفر دوم گفت: ما تا اطلاعات خانوادش نیاد نمیتونیم تصمیم قطعی بگیریم. نفر اول گفت: آبتین چرا عجله کردی؟ خب میذاشتی دو سه شب دیگه! ما تا اطلاعات خانوادش نرسه نمیتونیم کاری بکنیم. اومدیم و خانواده ای در کار نبود و همه صداهایی که شنیدیم پوشش باشه! آبتین: خب تمامش کنین. برای من که فرقی نداره. قوم و خویشم نیست که نگرانش باشم. یه چیزی تو این پسر دیدم که به نظرم رسید به دردمون میخوره. حالا ببین هاکان چی میگه؟ اگه اونم تاییدش کرد که صبر میکنیم تا نتیجه تحقیق درباره مادر و خواهرش بیاد. این دو سه روز اونجا بخوره و بخوابه. اگرم دیدیم که تو زرد از آب دراومد، جوری خلاصش میکنیم که انگار هیچ وقت نبوده و به دنیا نیومده. اون دو نفر نگاهی به هم انداختند و چیزی نگفتند. تو خونه امن آبتین هاکان داشت چایی میریخت و حواسش به بابک هم بود. براش اس ام اس اومد. متن پیامک این بود: نظرت دربارش چیه؟ جواب هاکان این بود: نظر خاصی ندارم. خیلی معمولیه. از این پیامک و جواب هاکان، 48ساعت گذشت. یکی از اون دو نفری که درباره بابک تحقیق میکرد به همکارش گفت: جواب تحقیق درباره بابک اومد. یکی از متهمان شب های اغتشاش معرفی شده و دنبالشن. بعید نیست که برای خونشون هم مامور گذاشته باشن که بگیرنش. دوستاش نمیدونن که هنوز ایرانه یا زده بیرون. اینم عکس خواهرش هست. مادرش چون از خونه بیرون نمیاد و فکر کنم مریض باشه، ازش عکس نداریم. همکارش گفت: همین قدر خوبه. بسه. حالا مگه میخواد برامون چیکار کنه؟ اینم مثل بقیه. به هاکان پیام بده که کارای اولیه رو شروع کنه. هاکان براش اس ام اس اومد. خوند و گوشیشو گذاشت تو جیبش. رفت سراغ بابک. بابک رو مبل نشسته بود و داشت تلوزیون تماشا میکرد. هاکان گفت: باید صحبت کنیم. بابک با تعجب گفت: بفرما آقا. هاکان گفت: مشخصات کاملت رو اینجا بنویس. امروز میگم برات گذرنامه بگیرن و حداقل برای سه ماه اقامتت درست بشه. بابک با تعجب و خوشحالی گفت: واقعا؟ بگو جان بابک! هاکان: بنویس تا بگم امروز فردا ردیف کنند. بنویس تا دو تا لیوان شربت بریزم بیارم که کلی باهات حرف دارم. بابک قلم و کاغذو گرفت و شروع کرد فرم رو پر کرد. خیلی هم تلاش کرد مثلا خوش خط بنویسه و همه اطلاعاتش دقیق باشه. هاکان با دو تا لیوان شربت آب پرتقال اومد و نشست کنار بابک. هاکان گفت: دو تا جمله بهت میگم که تا آخرین روزی که با ما کار میکنی، به دردت میخوره و اگه رعایت نکنی، ممکنه با زندگی خودت بازی کنی! بابک پرسید: کار سختی میخواید پیشنهاد کنین؟