eitaa logo
خوبان عالَم /مداحی ترکی و فارسی
5.9هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
7.4هزار ویدیو
30 فایل
#منبرهای کوتاه و جذاب ؛گلچین کلیپ های مذهبی#مداحی ترکی و فارسی و ... همه در خوبان عالم ؛ شما هم دنبال کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوازدهم»» محوطه کمپ مثل همیشه شاپور سرگرم عیاشی و پاسوربازی خودش بود. بازم گعده گرفته بود و وسطش داشت جولان میداد و میگفت: داداش رو بازی نمیکنی خیالی نیست. لااقل جیگر داشته باش و قبول کن خیت شدی. پاسورباز مقابل با حالت مشکوک جوابش داد: یه کلکی تو کارت هست. نمیدونم چیه ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ات هست. شاپور پوزخندی زد و گفت: حالا هر چی. رد کن بیاد. اون جوان پاسورباز که شرط و بازی را باخته بود، دست کرد در جیبش و مقداری پول درآورد و داد به شاپور و تهش گفت: ولی ولت نمیکنم. حالا ببین کی گفتم. اما ... شاپور حواسش نبود که نادر از دور حواسش به آرزو بود و رفته بود تو نخش. از اون دختر چشم برنمیداشت و مرتب آمار میگرفت. تا دید آرزو با حالت ناراحتی یه گوشه از محوطه کز کرده و داره به کارای شوهر بی مسئولیتش نگاه میکنه و غصه میخوره. در چشمان نادر میشد شرارت و نقشه پلیدی که داشت، خوند. به خاطر همین حرکت کرد و رفت به طرف گعده ای که شاپور گرفته بود و مبارز میطلبید. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ازاون طرف، دراتاق شماره 3 ، بابک رفت و جلوی کسی که دراز کشیده بود و یک دستمال سفید جیبی هم روی صورتش بود نشست و گفت: تو دکتری؟ فرخ در حالی که هنوز پارچه روی صورتش بود با بی حوصلگی جواب داد: فرمایش! بابک گفت: از زیر دستمال جیبیت ویزیت میکنی؟ فرخ گفت: حرفتو بزن. چته؟ بابک نزدیکتر نشست و گفت: میخوام ازت چیز یاد بگیرم. فرخ با چندش گفت: پاشو برو گم شو تا ندادم خمیرت نکردند. بابک گفت: چه بد اخلاق! گفتم شاید پیشنهادم برات جالب باشه. فرخ گفت: میگی چه مرگته یا نه؟ بابک: تو به من یاد بده چطوری مردمو ویزیت کنم، منم خرجتو میدم. فرخ تا اسم کلمه خرج و پول را شنید، دستمال را از روی صورتش برداشت. بابک دید یک قیافه لاغر و شبیه معتادها و تکیده از زیر دستمال ظاهر شد. فرخ پرسید: خرجمو میدی؟ بابک: آره. حتی میتونم بیشتر پرداخت کنم اگر بیشتر یادم بدی. فرخ: چی میخوای یادت بدم؟ بابک: اول نمیخوای درباره قیمت طی کنیم؟ فرخ که خوشش آمده بود پاشد نشست و یه دست به سر و صورتش کشید و خنده کوچکی کرد و گفت: چرا. طی کنیم. بابک: تو به من روش سوزن زنی و پانسمان و این چیزا یاد بده... نه اصلا منو دستیار خودت بکن. هر کی میاد پیشت و یا تو میری پیشش، منم باشم و نگات کنم و یاد بگیرم. فرخ: خوبه. قبول. حالا چند میدی؟ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اونا داشتن قیمت طی میکردند و نادر هم در محوطه کمپ، روبروی شاپور نشسته بود و داشتند چانه میزدند. نادر: من چند میدم؟ تو چند چندی؟ شاپور: با 200 شروع کنیم؟ نادر: شروع کنیم. کارتها را تقسیم کردند و شروع کردند به بازی. نفس تو سینه همه حبس شده بود. حرکت دست و حس و حالت هر دو نفر برای بقیه جذاب بود. هر کسی از اون دور و بر عبور میکرد، وقتی میدید سی چهل نفر دور دو نفر جمع شدند که دارن بازی میکنند، مشتاق میشد که بایسته و تماشا کنه. یه ربع طول کشید و شاپور با اقتدار از نادر برنده شد و کل آن دویست تومانی که وسط گذاشته بودند را برداشت و بوسید و گذاشت توی جیبش. نادر که نه خوشحال بود و نه ناراحت، لحظه ای که میخواست از جمع جدا بشه، چیزی درِ گوش شاپور گفت. شاپور آهسته جوابش داد: چرا که نه! اگه جیگر کنی و بیشتر پوی بذاری، چرا نیام؟ نادر گفت: باشه. خبرت میکنم. جمعیت شکافته شد و نادر از جمعیت رد شد و رفت. ولی وقتی داشت میرفت، سرشو برگردوند و از دور یک بار دیگه به آرزو نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد و دور شد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد از سر جاش بلند شد و با کسانی که میخواستند از اتاقش خارج بشوند خدافظی کرد. هنوز ننشسته بود که سعید اومد داخل و گفت: قربان جلسه بعدی الان شروع میکنید؟ محمد گفت: بله. بگید بیان داخل! سه چهار نفر با سعید و مجید وارد شدن و نشستند اطراف میز و محمد جلسه را فورا شروع کرد. محمد باقیمانده چاییشو خورد و گفت: برادرا من اگر اینقدر درباره پروژه ترکیه و کمپ و اینا تاکید میکنم و هر روز از شما گزارش میخوام، علتش برای هممون روشنه. داریم به نتایجی میرسیم که اینقدر بی نقص و جذابه که میتونه معادله رو عوض کنه. توقع دارم با دقت و سرعت بیشتر عمل کنید. سعید گزارش بده ببینم چیکار کردین تا الان؟ سعید گلویی صاف کرد و گفت: قربان اجازه بدید آقا مجید شروع کنند. چون خلاصه وضعیت کل پروژه رو در داخل و خارج تجمیع کردند. مجید بسم الله گفت و شروع کرد: حاج آقا ما آذر و آبتین را بیست و چهاری بردیم زیرِ بار. پرونده های داخل و خارج و اماکن و اشخاص و همه چیزو درآوردیم. به آدمای دیگه هم مثل آبتین رسیدیم ولی این یارو خیلی نسبت به بقیشون حرفه ای تر عمل میکنه و میزان شکار و توجیهش بیشتره. محمد پرسید: آبتین تنهاست؟
بابک شروع کرد و از همان روز به شناسایی و آنالیز رفتارهای آدم های دور و برش پرداخت. قرار شده بود افراد بزن بهادر و ضد آخوند با رگه هایی از شاه دوستی و سلطنت طلبی به تیبو معرفی کند. به خاطر همین گوشی همراهش را برداشت و صفحه ای برای خود باز کرد و شروع به نوشتن اسامی و مشخصات برخی افراد کرد. چیزی به ذهنش رسید و برای اینکه تیبو و ساز و کارش را تست بزند، تصمیم گرفت که از معرفی افراد ایرانی شروع نکند و برای بار اول از یک نفر پاکستانی شروع کرد. فهمید که در اتاق 11 هست و آنجا برای خودش کبکبه و دبدبه ای راه انداخته. به اتاق 11 رفت و دید همه جمع شده اند و این پاکستانی که اسمش «قاهر» بود در حال ادب کردن دو نفر جوانی هست که در اتاق 10 زندگی میکردند. قاهر با داد میگفت: محکم تر بزنین تو گوش همدیگه. صد تا. بشمار. جوان اولی میدانست که اگر نزند توسط آدم های قاهر کتک بدی میخورد، به خاطر همین شروع به زدن کرد. نفر مقابلش هم شروع کرد و پس از هر سیلی که میخورد، یکی به صورت مقابلش میزد و مردم هم میشمردند. جمعیت: 22 ، 23 ، ... بابک با بغل دستی اش که پیرمردی افغانی بود دقایقی گفتگو کرد. بابک: اینا چرا دارن همدیگه رو میزنن؟ پیرمرد: قاهر خان گفته! بابک: قاهر خان همین سیبیلیه است؟ پیرمرد: بله. یواش تر حرف بزن. میشنوه ها. بابک: حالا چیکار کردن اینا؟ پیرمرد: میگن قاهر گفته غذاشونو بدن به یکی از نوچه های قاهر اما اینا ندادن و الان هم دارن تاوان پس میدن. بابک: عجب! نکبت چرا اینقدر فارسی قشنگ حرف میزنه؟ مگه پاکستانی نیست؟ پیرمرد: منم فارسیم خوبه. باید ایرانی باشم؟ بابک: چه میدونم والا. حساب کتاب دنیا به هم ریخته. عزت زیاد. بابک به محض اینکه از اون اتاق و جمعیت فاصله گرفت، گشت و گشت تا اینکه یک ساعت بعدش تیبو را پیدا کرد. تیبو و بابک شروع کردن به قدم زدن و صحبت کردن. بابک: تیبو خان یه نفر پیدا کردم اصل جنسه! تیبو: چه زود! خوبه. کیه؟ بابک: یه عوضی که جا زده پاکستانیه اما ایرانیه. تیبو: پس چرا جا زده که پاکستانیه؟ بابک: نمیدونم ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست. خیلی به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: بیشتر برام بگو. بابک: امروز یه گعده ای گرفته بود، نمیدونی چه غوغایی کرد! تیبو: چطور؟ بابک: زد دهن مهن دو تا جوون را سرویس کرد. ملت هم داشت مثل بید میلرزید و کسی جیکش درنمیومد. تیبو: آفرین! چرا تا حالابه چشم خودم نیومده؟ بابک: خلاصه همه جوره به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: گفتی اتاق چنده؟ بابک: اتاق 11 ، فکر کنم با نوچه هاش اومده. تیبو: دیگه بهتر. چند نفرن؟ بابک: باید باشن سه چهار نفر غیر از خودش! تیبو: عالیه. حله. برو بعدی را شناسایی کن. بابک: چی میشه حالا؟ تیبو: به تو چه؟ نگفتم سوالای الکی نپرس. فقط مطمئنی ایرانیه؟ بابک: آره تیبو خان. واسه رد گم کنی زده تو نخ پاکستان بازی! بابک اینو گفت و از تیبو جدا شد. کم کم داشت شب میشد و برای روز اول، شکار خوبی بود. به خاطر همین به خودش استراحت داد و رفت گرفت خوابید. فردا حوالی ظهر از خواب بیدار شد. خیلی ضعف کرده بود و تصمیم گرفت بزنه بیرون ببینه چیزی برای خوردن پیدا میشه یا نه؟ از قضا باید از جلوی اتاق 11 رد میشد. دید سوت و کوره و مردم دارن استراحت میکنن. بابک همون پیرمرد دیروزی را اونجا دید. بابک: قاهر خانتون دیگه معرکه نداره؟ پیرمرد: نیست! بابک(با تعجب): ینی چی نیست؟ پیرمرد: خودش و نوچه هاش نیستن. دمِ صبح یه نفر اومد دنبالشون و وسایلشون جمع کردن و رفتند. بابک: مامورای ترکیه؟ پلیس؟ پیرمرد: نه. آدم ترکیه نبود. با دستبند و مامور و این چیزا نیومد. من همین جا دراز کشیده بودم. اول قاهرو کشوند تو حیاط و باهاش حرف زد. بعدشم قاهر اومد دنبال نوچه هاش و با هم رفتند. بابک: باشه. راحت باش. بابک که از حرف های پیرمرد خیلی تعجب کرده بود، به فکر فرو رفت. تستش جواب داد و دید هر کسیو که معرفی کنه، همون شب تیبو شکارش میکنه و تمام! فکر دیگری به ذهنش رسید. لبخندی زد و گوشی همراهش را درآورد و کلیه اسم هایی که نوشته بود حذف کرد و تصمیم جدّی و تازه ای گرفت. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
16.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ربنای زیبا با صدای استاد شجریان 🌸🍃🌙🌟طاعاتون قبول درگاه حق 🌸🍃🌙🌟 صفحه ما را دنبال کنید 👇👇👇 https://eitaa.com/kolbeyeshadi ☔️☔️☔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قابل توجه دوستانی که تازه به جمع ما پیوستند. مستند داستانی تقسیم که در مطالب بالا خدمت شما عزیزان ارائه شده داستان و مستند اطلاعاتی است که توسط یکی از نویسندگان متبحر و خوش ذوق آقای محمدرضا حدادپور جهرمی نوشته شده است و روایتی است از تلاش پیجیده دشمن در حوادث اخیر که نهایتا منجر به جریان مهسا امینی شد. حتما دوقسمت اول را بخوانید بعد تصمیم بر خواندن ادامه داستان با خود شما عزیزان. برای دسترسی به قسمت های قبل کلمه { تقسیم } را جستجو کنید. کتاب های پرطرفدار حیفا،کف خیابان،ممحمد و ... از آثار ابن نویسنده بزرگ معاصر هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازنشر داستان حیرت انگیز و عجیب آیت الله درباره عالمی که نوازندگی میکرد کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه خصوصی به آقا 🔹نامه و هدیه عطیه عزیزی، دختربچه حافظ قرآن، به رهبر انقلاب که آقای ابوالقاسمی قول رساندن آن به ایشان را دادند. @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های (تلنگر آمیز) داستان زیبای فرار جوان از شهوت جنسی - استاد حسین کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 📝 معیار اصلی، نماز است. این نماز بالاترین ذکر است، شیرین‌ترین ذکر است، برترین چیز است.حال، برخی به دنبال ذکرهای ویژه‌ای می‌گردند که کسی نشنیده باشد!
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 نیکونام های پروردگار ( نسخه فارسی اسماءالحسنی ) 🎶 با اجرای گروه هم آوایی الغدیر طهران خوبان عالم 👈 عضوشوید
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل صوتی تحدیر قران مجید ☝️ @khoban_ir ♦️مشاهده متن قران جزء ۷ هر روز یک جز از قرآن به روش تحدیر(تندخوانی) در خوبان عالم👇👇👇 https://eitaa.com/khoban_ir ❌انتشار با لینک کانال مجاز است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قبض روح چگونگی ورود فرشته مرگ بر فردی که ناشکری میکرد 🔸 قسمت ششم: ازپافتاده ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65 🆔 @abbas_mowzoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 انواع خروج روح از کالبد بررسی سه نوع خروج روح از کالبد توسط کارگردان و تهیه کننده برنامه 🔸 قسمت ششم: ازپافتاده 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65 🆔 @abbas_mowzoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 طلوع مهر خدا و خدایی که همین نزدیکی است 🔸 قسمت ششم: ازپافتاده ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مرور اعمال نمایش نیک و بد اعمال در برزخ 🔸 قسمت ششم: ازپافتاده 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بخاطر مادرم ماجرای تجربه گری که مرگ را تجربه کرد و با بخاطر مادرش به دنیا بازگشت 🔸 قسمت ششم: ازپافتاده 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
📸 دعای روز هفتم خدایا کمکم کن روزه بگیرم کانال خوبان عالم 👇👇 @khoban_ir ♦️👈مشاهده فایل های ختم قرآن کریم
آموزش خواندن نماز شب🤲 برای عزیزانتون بفرستین 🌙 نماز شب خونا التماس دعا🤲 کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی هر روز در کانال خوبان عالم؛ همراه شما هستیم. https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
📕 شخصی همراه خانواده اش با کشتی مسافرت می نمود . در وسط دریا کشتی گرفتار توفان و امواج سهمگین شد و شکست و تمام سرنشینان آن غرق شدند مگر زن آن شخص که محکم به تخته پاره ای چسبیده و به ساحل رسید . در آنجا جوان راهزن و فاسقی که از هیچ گناهی فروگذار نمی کرد، زندگی می نمود . وقتی که چشمش به آن زن افتاد، خوشحال شد و به طرفش رفت و پرسید تو از جنّی یا انس؟ گفت : من انسانم . جوان فاسق به آن زن نزدیک شد و همین که خواست دست خیانت به سوی آن زن دراز کند ... دید آن زن مضطرب شده و می لرزد ، پرسید: چرا مضطربی؟ آن زن اشاره به آسمان کرد و گفت : از خدایم می ترسم ، پرسید : هرگز گرفتار این گونه گناه شده ای؟ گفت : نه، به عزّت خدا سوگند که هرگز این گناه را مرتکب نشده ام ، گفت: تو هرگز چنین کاری نکرده ای، چنین از خدا می ترسی و حال آن که به اختیار تو نیست و تو را به جبر به این کار وا می دارم ! پس من اولایم به ترسیدن و سزاوارم به خائف بودن، پس برخاست و از عمل خود پشیمان شد و به درگاه الهی توبه نمود . او آن زن را رها نموده و به سوی خانه خود روان شد . در بین راه به راهبی برخورد و با او همسفر گردید ؛ وقتی که مقداری راه رفتند، هوا بسیار گرم شد و نور خورشید آنها را اذیت نمود. راهب به آن جوان گفت: دعا کن که خدا ابری بفرستد تا بر ما سایه افکند، جوان گفت: من در پیشگاه خدا خجلم، زیرا علاوه بر آن که حسنه ای ندارم ، بلکه غرق گناهم . راهب گفت من دعا می کنم و تو هم آمین بگو ، چنین گردند، بعد از مدت کمی، ابری بر سر ایشان پیدا شد و سایه افکند . مقداری از راه با هم بودند تا بر سر دوراهی رسیدند و با هم وداع نمودند، جوان به راهی رفت و راهب به راه دیگر روان شد، ناگهان راهب متوجّه شد که، بر بالای سر جوان سایه افکنده است ، فوری خودش را به آن جوان رساند و گفت: تو از من بهتری، زیرا که دعای من با آمین شما مستجاب شد، بگو چه کرده ای که مستحق این کرامت شده ای ؟ جوان قضیه خود را نقل کرد، راهب گفت: چون از خوف خدا، ترک معصیت او کردی، خدا گناهان گذشته تو را آمرزیده است، سعی کن که بعد از این خوب باشی . خداونـدا پشیمانم پشیمـان کجــا رو آورم از زخم عصـیان سیاهیهای دل زارم نموده بکن رحمی بر ای زار پریشان 📘برگرفته از : کتاب بازگشت از بیراهه کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این اولین باری بود که تو این چهارساله، یکی از تجربه‌گران درباره اسراف آب تو تجربه‌ش چیزی دیده. خیلی از ماها بهش مبتلاییم، از اسراف آب و برق گرفته تا گاز و بنزین و چیزای دیگه مثل غذا و.... جالب اینجاس این تجربه‌گر خودش دچار وسواس بوده، بعد از تجربه وسواسش رو میگذاره کنار. و حمام چهل دقیقه‌ایش به پنج دقیقه تغییر پیدا میکنه. وسواسی‌های عزیز از این تجربه استفاده کنن. وقتی خدا گفته اگه شک داری نجسه یا پاک، پاکه، دیگه بیخیال شو، اگه. هی شستی هی سابیدی این اسراف و گناهه قسمت‌های قبلی و حتی سالهای قبل👇👇👇 کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان علامه طباطبایی و مرتاض هندی که با نگاه مردم را از زمین بلند میکرد کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
💕«محبت» مکملی دارد به نام «احترام»💕 ⭕️ و در کنار هم معجونیست که هر کدام اثر دیگری را «ضمانت» خواهد کرد... با اکرام بزرگان برکت را به زندگی بیاوریم.💞 ┅═•خانواده 💍•═┅ 🌸@topweb🌸
حکایت شب اول قبر😰😨 آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : چند شب بعد فوت آیت الله شیخ مرتضی حائری، ایشان را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ فرمودند: وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند،ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. ...😰 eitaa.com/joinchat/1715666944C70f1d03c55