eitaa logo
مداحی ترکی و فارسی /خوبان عالم
5.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.5هزار ویدیو
36 فایل
#منبرهای کوتاه و بهترین #مداحی های ترکی و فارسی ... همه در کانال خوبان عالم ؛👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ روزی علامه امینی قدس سره صاحب کتاب ارزشمند الغدیر ، با جمعی نشسته بودند که عده ای از روحانیون اهل سنت اجازه ورود خواستند تا سوالی مطرح کنند . پس از اینکه به حضور آمدند عرض کردند: جناب شیخ ما معتقدیم امیرالمومنین (علیه‌السلام) خلیفه چهارم راشدین است و شما معتقدید اولی ، مگر نه اینکه امیرالمومنین مسلمان و پیرو رسول خدا بوده است ، پس اصرار شما به ارجحیت او نسبت به سه خلیفه قبلی چیست ؟ علامه جواب داد: مگر امیر المومنین هم مسلمان بود ؟ همه سکوت کردند، عالم سنی گفت: یعنی چه ؟ خب معلوم است که مسلمان بود . علامه گفت: نه ، من فکر میکنم که احتمالا امیرالمومنین اصلا مسلمان نبود !! مجددا عالم سنی گفت: چه میگویی شیخ؟ منظورت چیست؟ علامه گفت: مگر نه اینکه در قرآن آمده است: «وإن قیل لکم ارجعوا فارجعوا» [اگر درب خانه مسلمانی را زدید و باز نکرد برگردید]. ولی تا آنجا که من میدانم فلانی با لگد درب خانه را شکست ، و پهلوی دختر رسول خدا را که پشت درب بود شکست. آیا به نظر شما امیرالمومنین و فاطمه و اهل بیت رسول خدا مسلمان بودند ؟ در این هنگام عالم سنی سر به زیر افکند، و بی هیچ صحبتی مجلس را ترک کرد . @khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدار ملاقات تجربه گر با روح بیماری دیگر در بیمارستان 🔸 این قسمت: رشته به رشته، مو به مو هر روز ساعت ۱۷:۳۰ بازپخش: ساعت ۲۲:۳۰ و ۱۲:۳۰ روز بعد از شبکه چهار سیما 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @khoban_ir
encoded_16202652076075574189931.mp3
4.37M
🎙حاج مهدے رسولے 🌿نام ما را بنویسید عبد پریشانش نوکر آل علی و بے سرو سامانش
با عرض پوزش از دوستان که دیروز نتونستم داستان تقسیم رو خدمت علاقمندان درج کنم. امروز دو قسمت را تقدیم می کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و هفتم»» تهران- وزارت اطلاعات محمد پشت درِ اتاق معاون وزیر نشسته بود. با همون کت و شلوار و عینک و موهای یه ور زده اش. یه پوشه آبی رنگ با یه دفتر یادداشت بزرگ دستش بود. تا اینکه تلفن مسئول دفتر زنگ خورد و اجازه وجود دادند. محمد وارد دفتر معاون شد و در را بست. دو نفر دیگه هم در جلسه بودند. نشست و شروع به صحبت کردند. محمد گفت: خلاصه وضعیت پرونده رو خدمتتون ارسال کردم اما امروز برای دو تا مطلب خدمت رسیدم. قراره همه بچه های بدی که یه روز از خونه رانده و یا اخراج شده بودند به خونه برگردند. یا حتی بعضی ها را به خونه برمیگردونن. در فاز اول بهایی ها دارن برمیگردن. و پیش بینی ما برای فاز دوم، افزایش حضور توابین از انواع گروهک های منافقین باشه. به خاطر همین دارن بعضی ها را سفید میکنند تا بتونن برگردند. معاون پرسید: شش ماه گذشته چند نفر بهایی برگشتند؟ محمد گفت: تا الان حدود چهارصد خانواده متقاضی داشتیم اما فقط اجازه ورود بیست و یک خانواده را دادیم. ولی اینا برای این کار، یک بازه زمانی صد ساله تعریف کردند. بالاخره تلاش میکنند تعداد خانواده هایی که مدنظرشون هست وارد کنند حتی اگه شده در طول چند نسل. یکی از حضار پرسید: زاد و ولد در این خانواده ها چطوریه؟ محمد گفت: از ترازِ زاد و ولدِ والدینِ دهه شصت و هفتادی بیشتره. ضمن اینکه دست گذاشتن روی خانواده های با جمعیت حداقل پنج نفر به بالا! سکوت بر جلسه حاکم شد. محمد ادامه داد: پیشنهاد ما اینه که خیلی عادی و بدون هیچ تنشی، از ورود بی دردسر این خانواده ها جلوگیری بشه. هزینه ورود و اقامت اینها را در جنبه های مختلف باید افزایش بدیم. یکی دیگه از حضار پرسید: زمینه مشترک فعالیت این خانواده ها چیه؟ محمد جواب داد: زمینه مشترک اقتصادی ندارند. هر کدومشون مشغول به کار و فعالیت خاص خودشون هستند اما تا اینجا که وارد شدند، عموما خانواده هایی هستند که حداقل یک زن یا یک دختر اینفلوئنسر در اون خانواده هست. یک زن یا دختر فعال و شناخته شده اینستاگرامی. همون قبلی گفت: آره. اغلب اینفلوئنسرهای اینستا بهایی هستند. معاون وزیر گفت: مطلب دومتون هم به همین مربوطه؟ محمد گفت: خیر. مطلع شدیم که همین گروهی که تصمیم به برگرداندن بهایی ها به ایران گرفته، تلاش داره که دو تا کمپانی بزرگ فیلم سازی در ایران تاسیس کنه. یا بهتره بگم دو تا شبکه خانگی را تبدیل به کمپانی فیلمسازی کنه. بخاطر همین گزارش کاملی داریم از سفر دو تا مدیر عامل شبکه های خانگی به خارج از کشور و دیدار با عامل اصلی سلطنت طلبها که یک خانم بهایی و حرفه ای هست و ماموریت پیدا کرده که ژانر زن را در ایران فعال کنه. معاون وزیر پرسید: ینی موضوعات و ریز موضوعات مربوط به زن. درسته؟ محمد جواب داد: دقیقا. اون دو تا مدیر عامل که با هم برادر هستند و در داخل و خارج از کشور، سرمایه و املاک زیادی دارند متعهد شدند به ساختن صدها ساعت فیلم و سریال با متن های از پیش تعیین شده. معاون پرسید: لابد هر چی فیلم مخاطب پسند و اصطلاحا باحال و پرطرفدار هست قراره از آستین اینا دربیاد. محمد ادامه داد: با برنامه پنج ساله ای که اینا دارن، علاوه براینکه ذائقه مخاطب به طور کلی تغییر میکنه، باعث نوعی ارتش سازی مخفی و نانوشته میشه که زمینه فرهنگیشو کاملا آماده کردند و فقط منتظر جرقه اجتماعیش هستند. یکی از حضار پرسید: چه ارتشی؟ محمد جواب داد: ارتش مخفی و آزاد زنان! یکی دیگه از حضار پرسید: سابقه هم داشته؟ محمد گفت: در طول دو سال اخیر، موضوع اکثر فیلم های این دو شبکه خانگی زن بوده و اصلا به خاطر همین این دو شبکه خانگی از طرف بهاییت انتخاب شده. جلسه باز هم در سکوت فرو رفت. محمد گفت: در این خصوص شما بفرمایید چیکار کنیم؟ معاون گفت: اطلاع رسانی! روشنگری. با دستگاه های نظارتی فیلم و سریال وصدور پرونه های نمایش و... صحبت کنید. پیوست امنیتی ماجرا را براشون تشریح کنید. محمد که در حال یادداشت بود گفت: چشم. اما بنظر نمیرسه کافی باشه. یکی از حضار گفت: به تمدید پروانه اون شبکه ها نمیشه دست زد. فکر اونجاش نباشید. یکی دیگه هم گفت: قطعا پولها از طریق معاملات صوری و قراردادهای قانونی نوشته میشه. میشه حداکثر رو مسئله پولشویی و مبادلات ارزی که دارند دست گذاشت.
سه روز از دیدار سوزان با آلادپوش گذشت. پیتر با سوزان تماس گرفت و با هم قرار گذاشتند. قرار شد در پیاده رو با هم قدم بزنند. همین طور که با هم قدم میزدند، پیتر سر صحبت رو باز کرد: اتفاقات داره سریعتر از اون چیزی که فکرش میکردیم رخ میده. به روزهای قیام سراسری داریم نزدیک میشیم. فکر میکردم دیرتر از این حرفها باشه اما اشتباه میکردم. سوزان گفت: چه عجله ای هست؟ چی باعث میشه که من و تو به عنوان بازوهای مشورتی سازمان، از تصمیمی شوکه بشیم و اطلاعی ازش نداشته باشیم؟ پیتر گفت: میفهمم چی میگی. نمیدونی من اون بالاها با یه مشت پیرمرد عملیِ دائم الخمرِ لوده و بیسواد چی میکشم؟ شازده هم دلش به اینا خوشه! میگه فلانی مشاور بابام بوده ... فلانی باباش بافورِ بابا بزرگمو چاق میکرده ... فلانی ننه جونش رقاص دربار بوده ... فلانی بهایی هست و اگه بهش حرف بزنی، انگار به اسب شاه گفتی یابو! سوزان گفت: ولی طرفِ من و سازمان مجاهدین همه چیو ردیف کردم. آلادپوش و سازمانشون منتظر جرقه اَن. پیتر پرسید: تو اطلاعی از سازماندهی نیروهاشون در ایران داری؟ اونجا همه چی درسته؟ سوزان گفت: من مشکل خاصی نمیبینم. همه چی برای اسمِ رمز آماده است. میشه بپرسم تو چرا ذهنت درگیره؟ پیتر گفت: آخه طرفِ ما هیچی ردیف نیست اما دستور اومده که آماده باشین! سوزان گفت: میشه یه پیشنهاد بدم؟ پیتر گفت: بگو! سوزان گفت: متن مصاحبه و سخنرانی شاهزاده آماده است؟ پیتر گفت: اطلاع ندارم. چون متنش هم دست ما نیست. سوزان گفت: نمیتونی کاری کنی که متن را بتونیم خودمون بنویسیم. پیتر توقف کرد و گفت: چرا ... میتونم پیشنهاد بدم ... چرا؟ چیزی شده؟ سوزان گفت: داریم زمانو از دست میدیم. من الان باید همه چی رو بهت بگم. پیتر گفت: چی شده سوزان؟! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 دو روز بعد، پیتر به واسطه کماندار با شازده ملاقات کرد. شازده معمولا ملاقات های کاری را در دفتر شخصیش که بین خودشون به اسم دفتر پاتی معروفه، برگزار میکنه. فضای دفتر مملو از عکس های جوانی شازده و باباش هست و هیچ خبری از دیگر خاندان پهلوی نیست حتی فرح! شازده به پیتر گفت: کماندار گفت درخواست ملاقات داشتی. خودمم میخواستم ببینمت. پیتر گفت: در خدمتگذاری حاضرم. کماندار به پیتر اشاره کرد که حرفتو بزن که شازده کار داره. پیتر گلویی صاف کرد و گفت: واسطه من در سازمان منافقین ... شازده فورا پرسید: همون دختره که با آلادپوش ارتباط داره؟ پیتر گفت: بله قربان! سوزان. اسناد و مدارکی به من رسونده که نشون میده مریم رجوی و کلا سازمان مجاهدین هنوز به پیمان نوین معتقد نیستند و قصد دارن سازِ خودشونو بزنن. شازده گفت: چیز عجیبی نیست. رو اونا حساب نکردم. مگه مغز خر خوردم که رو اونایی حساب کنم که برام هزینه دارن؟ پیتر گفت: خب اگه رو اونا حساب نکردیم، پس کیا قراره پیاده نظام ما بشن؟ ما خودمون امکان جنگ شهری داریم؟ شازده گفت: معلومه که نداریم. فعلا نمیدونم. ذهنم درگیر ورودِ بهایی ها به ایران بود و نتونستم اینو پیگیری کنم. پیتر گفت: خب بهایی ها قراره ... ؟ شازده دستی رو زانوی کماندار گذاشت و گفت: اقتصاد و فرهنگ. کارِ بهایی ها اقتصادی و فرهنگی هست. چیزیاز هر حمله نظامی مهمتر. مگه نه کماندارِ عزیز؟ کماندار به نشان احترام، دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت: بله الهی قربونتون برم. شازده هم خنده ای کرد و گفت: سیا چطوره؟ پیتر دید که اگه بحث بره به طرف خوش و بشِ، دیگه نمیتونه اینا رو جمع و جور کنه، فورا گفت: قربان بنظر ما رو مریم رجوی حساب نکنید اما مخالف فرسایشی شدنِ برنامه ها هستیم. داریم زمانو از دست میدیم. شازده رو کرد به طرف پیتر و گفت: اوکی. موافقم اما بهترین زمان کدومه؟ آمریکا هم میگه زمانشو شما پیشنهاد بدین. اگه نتونیم زمانِ درست و به موقع اعلام کنیم، دیگه طرح هایی که برای براندازی به سازمان سیا ارائه دادیم، تمدید نمیشه. اونا بازخورد میخوان. میگن هنوز رژیم ایران داره به امنیتیش مینازه. میگن حرکت خاص اعتراضیِ مدنی مشاهده نمیشه. میگن یه کارِ عملیاتی تر میخوان. پیتر گفت: قربان! من الان برای همین اینجام. با محاسباتی که سوزان کرده و اسنادی که من دیدم، فقط میتونیم از ظرفیت تجزیه طلب ها استفاده کنیم. شازده گفت: به حرفم گوش میدن؟ پیتر گفت: لازم نیست به حرف شما گوش بدن. مهم اینه که بتونیم از لاکِ خودشون بیاریمشون بیرون. شازده تو فکر رفت. پرسید: ایده خاصی دارین؟ ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و هشتم»» یک ماه گذشت. در جلسه ای که سوزان با پیتر داشت، قرارهای آخر رو گذاشتند. پیتر گفت: تو آلادپوش رو متقاعد کن که امشب یا فرداشب با رابطِش ارتباط بگیره و حرف های آخرو بزنن. سوزان گفت: صحبت کردیم. من ظرفیت مهمِ تجزیه طلب ها را بررسی کردم. فعلا هیچ کدومشون توانِ عملیات جدید ندارند. ولی مطلع شدم که کُردها قراره یه کارایی بکنند. چون آمریکا و اسراییل به کُردها گفتند که یا سه تا گروهی که هستند باید یکی بشه یا دیگه از کمک تسلیحاتی و مالی خبری نیست. اونا هم نشستند و توافق کردند. تصمیم گرفتند از نیروهای داخلیشون استفاده کنن و دعوا رو به عمق خاک ایران ینی تهران و شیراز و اینا بکشونن. بخاطر همین از آلادپوش و یکی دو نفر دیگه دعوت کردند که همفکری کنند. پیتر گفت: به درد ما نمیخورن. قابل کنترل برای ما نیستند. شاهزاده هم زیر بارِشون نمیره. اونا هم زیرِ بارِ شاهزاده نمیرن. راستی آلادپوش نگفت پیشنهادش به کُردها چیه؟ سوزان فورا گفت: نه ... پرسیدم اما ایده خاصی نداشت. پیتر جواب داد: پس الان همه دست به دست هم دادن تا کومله و پان کوردها رو بندازن جلو! سوزان گفت: دقیقا. آمریکا و اسراییل و دار و دسته مریم رجوی و البته شاهزاده با سکوتش و حمایت رسانه ای که از اونا میکنه. همشون میخوان کومله رو بندازن جلو. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 سه روز از دیدار پیتر و سوزان گذشت. سوزان تو آپارتمانش نشسته بود. روسری گلدار قشنگی سرش بود و داشت قرآن میخوند که گوشیش زنگ خورد. آلادپوش بود. لحظه ای که میخواست گوشیو برداره، حس کرد که صدای درِ آسانسور اومد. فورا قرآنو برداشت و میخواست مخفی کنه که فکری به ذهنش رسید. گوشیو برداشت و بدون اینکه سلام کنه گفت: بذارحدس بزنم کجایی! بنظرم همین دور و برا هستی. درسته؟ آلادپوش خندید و گفت: از کجا فهمیدی؟ سوزان گفت: ینی تا درو باز کنم میبینمت؟ آلادپوش گفت: باز کن! سوزان برخلاف همیشه، با روسری و درحالی که قرآن کوچیکشو به سینه اش چسبیده بود، پشت در رفت و درو باز کرد. آلادپوش تا سوزان رو دید گل از گلش شکفت و سلام کرد و وارد خونه شد. تا روسری و قرآن رو دید با تعجب از سوزان پرسید: چیکار میکردی؟ سوزان گفت: قرآن میخوندم. باورت میشه؟ آلادپوش گفت: بس کن بابا! روسری چی میگه این وسط؟ سوزان گفت: این اولین باره که تو آپارتمان من مهمونم شدی و اجازه دادم بیایی تو خونه ام! من تو خونه و تو خلوت خودم با خدا و قرآنم دوستم. نگا نکن بیرون و تو رستوران و جلسات و اینا روسری نمیپوشم و عقیده و اسلام و این چیزا را حساب نمیکنم. نه. بهتون احترام میذارم که مطابق عرف خودتون عمل میکنم. آلادپوش گفت: خیلی عجیبی تو! شاید سوالم مسخره بیاد اما دوس دارم بدونم یه دخترِ مسلمون فوق العاده باهوش و خوشکل و مبارز، دقیقا مشکلش با رژیم چیه؟ سوزان جواب داد: من مطرودِ عقیدتی رژیم هستم. وگرنه رژیم نه مثل تو بابا و مامان و عمو و زن عمومو آواره کرده و نه مثل پهلوی و بقیه، خورده و برده داشتیم. مبارزه من، مبارزه اعتقادی هست و تا دَهَن عقاید رژیمو صاف نکنم، دست برنمیدارم. من با قرآن دوست نبودم. با روسری و این چیزا هم خیلی دوست نبودم. میخوام ببینم میشه با همینا با رژیم جنگید یا نه؟ دارم مطالعه میکنم. آلادپوش چشماش گرد شد! زبونش بند اومده بود. لحظاتی سکوت کرد. یه لیوان آب خورد و بعدش گفت: سوزان تو از چیزی خبر داری؟ از جلسات من و دوستای کوردم اطلاع داری؟ سوزان که داشت از توی یخچال، شربت آماده رو بیرون میاورد گفت: وا ... معلومه که نه! چطور؟ چرا میپرسی؟ آلادپوش گفت: آخه تو همیشه یکی دو قدم جلوتری! سوزان که داشت لیوانِشو پر میکرد پرسید: منظورت چیه؟ واضح بگو ببینم چی میگی! آلادپوش گفت: اینا هیچ بهانه ای برای جرقه اجتماعی ندارن الا همین چیزی که الان رو سرت انداختی! سوزان با تعجب نگاهی به روسریش انداخت و پرسید: حجاب؟! آلادپوش گفت: آره. همین. حجاب. این پاشنه آشیلِ رژیمه. حتی کارشناس سازمان سیا هم گفت که اگه مسئله حجاب اجباری حل بشه و حتی به طرف بی حجابی اجباری حرکت کنیم، علاوه بر اینکه ماهیت و ظاهرِ اجتماعیِ دینی رژیمو ازش گرفتیم بلکه حتی طرفداران رژیم هم ازش سرخورده میشن و دیگه ازش حمایت نمیکنن. چون اگه رژیم زیرِ بارِ حذف حجاب اجباری بره، خانواده های مذهبی و ارزشی زیادی رو از خودش ناامید میکنه و از حمایت اونا در مشکلاتش محروم میشه. سوزان گفت: چه جالب. پس جلسه پر باری بوده! خب حالا از کجا میخوان شروع کنن؟ الادپوش گفت: کارشناس سازمان سیا که از آمریکا اومده بود گفت سال 78 مسئله امنیتی راه افتاد. سال 88 سیاسی بود. سال 98 معیشتی و اقتصادی بود. الان باید مسئله اجتماعی بشه و بهترین بهانه اش همین حجاب و مسئله زن هست. سوزان گفت: خوبه. هوشمندانه است. خب پیشنهادشون چی بود؟
محمد گفت: دقیقا. حتما پیگیری میکنم. اما این الان از ناتوی فرهنگی یه چیزی بالاتره! با بچه های مجازی و میز فرهنگیِ فیلم و سریال حرف زدم. حرفایی زدند و دردلهایی کردند که حس کردم شده مثل اول جنگ که با سیم خاردار و تفنگ تپانچه ای میخواستیم به جنگ توپ و تانک و موشک صدام بریم. جسارت نباشه اما دیگه از اقدامات ناپخته فرهنگی نهادهای هم عرض و سوزوندن فرصت ها و سوژه ها و همچنین عزل و نصب های من درآوردی مدیران فرهنگی دیگه چیزی نگم بهتره. بذارین همین جا بگم که وقتی بچه های ما مشغول کنکور بودند، بچه های اونا درگیر هنر و موسیقی و سینما بودند. بچه های ما فنی و مهندسی و پزشکی و اینا قبول میشدند اما اونا بچه هاشون رو میفرستادند مدارس و موسسات هنری وابسته به بعضی سفارتخونه ها. معاون وزیر گفت: چقدر وقت داریم؟ محمد جواب داد: قراردادهاشون رو بستند. کاراشون شروع کردند. نامه زدیم که مبادی ذی ربط حواسشون به متن فیلنامه ها و صدور پروانه ها باشه اما عنوان مجرمانه و عبور از خطِ قرمزِ مشهود به این چندتایی که تا الان برای اخذ مجوزش اقدام کردند تعلق نمیگیره! به خاطر همین دست و پامون بسته است. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 جلسه تموم شد و محمد به اتاقش برگشت. سعید و مجید فورا به اتاقش رفتند. محمد که مشخص بود خسته است و دلش گرفته، نفس عمیقی که بیشتر شبیه به آه بود کشید و گفت: هیچی ... میخواستین چی بشه؟ ... جلسه با گفتن این که باید بدیم کارگروه ها بررسی کنند و انشاءالله بتونیم کار فرهنگی قوی تر انجام بدیم که بتونیم مقابله به مثل کنیم تموم شد! دهان مجید و سعید باز مونده بود. محمد کُتش رو درآورد و رفت جلوی پنجره اتاقش. چند لحظه ای سکوت کرد و بعدش گفت: بچه ها رصد دقیق میخوام. از تک تک فیلنامه ها و افرادی که دارن با این اَبَر پروژه ضد فرهنگی همکاری میکنند. بدید بچه های رصد. ضمنا حواستون باشه که آمار اون صد نفری که ثریا وعده داده بود که حاضره رایگان ببره اروپا و آمریکا و عشق و حال کنند دربیارین. اونا واسه عشق و حال نمیرن. شک ندارم. مشغول باشید. وظیفه و تکلیفمون نباید زمین بمونه. از سوزان چه خبر؟ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 یک هفته گذشت. مازیار و سام در ویلای بزرگی که متعلق به مازیار بود با ده نفر تهیه کننده جلسه گذاشته بودند. محوطه بیرونی و سالن داخلی که جلسه بود، بیشتر از ده دوازده نفر محافظ غیر مسلح حضور داشتند. جلسه بعد از ناهار شروع شد. مازیار گفت: خوشحالم که میزبان متفاوت ترین تهیه کننده های کشورم هستم. تهیه کننده های جوان و کاربلدی که هرکدومشون کارهای خاص داخلی و خارجی درخشانی در کارنامه شون دارند. ما الان منتظر یک میهمان عزیز و ویژه هستیم که تا قبل از تشریف فرمایی ایشون دو تا نکته رو عرض میکنم. اولیش این که قراره با شما ده نفر در نیمه دوم امسال قرارداد های بزرگی ببندیم. برای کارهای متفاوت و کاملا سفارشی. و کارهای سفارشی نیاز به آدمهای خاص و سفارش شده داره. شما ده نفر برای پنجاه تا اثر سفارشی که متنش هم آماده است انتخاب شدید. ولی همه چیز به اینجا ختم نمیشه. پیش تولید این پنجاه تا اثر، با سایر کارها فرق میکنه بخاطر همین، همه شما باید به دوره توجیهی تشریف ببرید که در اروپا هست و احتمالا توسط سفارت انگلستان برنامه ریزی شده. یه نفر از تهیه کننده ها پرسید: چه نوع دوره ای هست؟ آموزشی یا چی؟ مازیار گفت: کاملا ماهیت آموزشی داره. و تا جایی که من اطلاع دارم، اونجا شما را با کارگردان هایی آشنا میکنند که قراره باهاشون کار کنید. یکی دیگه از تهیه کننده ها پرسید: پس کارگردان ها هم ما انتخاب نمیکینم؟ مازیار گفت: به شما افرادی رو پیشنهاد میدن. اگر قوی تر و همسو تر از اونا پیدا نکنید باید با همونا کار کنید. سام گفت: البته این نکته رو هم عرض کنم که این جمع با تیمی که خودتون قراره باهاشون کار کنید به اروپا میرید و در دوره ها شرکت میکنید. ینی مثلا هر نفر میتونه ده نفر از عوامل اصلی و کلیدی رو هم با خودش ببره. ولوله ای در این ده نفر افتاد. میشد برق خوشحالی رو از چشماشون فهمید. هنوز تو خوشحالیشون غرق بودند که صدایی اومد که گفت: بعلاوه خانواده های محترمتون! سام و مازیار تا اون مرد رو دیدند از جاشون بلند شدند و بقیه هم به احترام اون بلند شدند. مازیار به جمعیت گفت: معرفی میکنم ... جناب طالعی هستند. مدیر عامل هلدینیگی که سرمایه گذار داخلی این حرکت فرهنگی بزرگ هستند. همین طور که طالعی با غرور خاصش جلوتر میومد، همه دست به سینه جلوش دولا و سه لا میشدند و احترام میگذاشتند. طالعی بالای مجلس نشست. بعد از اینکه با همه خوش و بش کرد، با شوخی گفت: البته میتونین مجردی برین یا با دوست دختراتون برین. برای ما فرقی نمیکنه. اینو که گفت همه زدند زیر خنده.
مازیار گفت: خیر مقدم میگم خدمت جناب طالعی عزیز. از طرف گروه تهیه کنندگان بدون مرز و دگراندیش سینمای ایران از تشریف فرمایی شما و حمایتی که از فرهنگ و اهالی سینما دارین ممنونم. سام هم گفت: منم به عنوان عضو خانواده بزرگ فرهنگ و رسانه به شما خیر مقدم میگم. میدونم که وقتتون خیلی باارزش هست. لطفا بفرمایید. استفاده کنیم. طالعی لبخندی زد و گفت: منم خوشحالم که در جمع شما هستم. حکومت که حواسش به شماها نیست. مردم هم اینقدر گرفتار خودشون هستند که حد و اندازه نداره. ما باید به فکر هم باشیم. اینا تاریخشون سر اومده. میذارن میرن. اما ایران مال ماست. فرهنگ غنیِ پارسی متعلق به ماست. کجا بریم ما؟ هنوز خیلی کار داریم. اتفاقا اومدم که تا آخر عمرم تلاش کنم و به این وضعیت سر و سامان بدم. یک جبهه متحد فرهنگی از اهالی سینما تشکیل بدیم و روی مهم ترین موضوعی که عصر و انقلاب های بزرگ آینده به اون تعلق داره، کار کنیم. یکی از حضار پرسید: جسارتا کدوم موضوع؟! طالعی گفت: زن. همه شما باید برید دوره ببینید تا یاد بگیرید که چطوری باید درباره این موضوع کار کنید. موضوع خیلی پیچیده و حساسی هست. باید همه زندگیتون بشه زن و ژانر زنانه. گفتم قراردادها و پیش پرداخت ها انجام بشه که با خیال راحت برید اروپا و آموزش های لازم رو ببینید. با شخصیت های بزرگ آشنا بشید. لذت ببرید و با انقلاب پیشِ رو آشنا بشید. و بعدش برگردید و شاهد شاهکارهای سینمایی از شما باشیم. همه با دقت و لذت به حرفهای طالعی گوش میدادند. طالعی در قسمت آخر حرفاش گفت: میخوام کاری کنید که هر کس کوچکترین زاویه ای با بهاییت داره، در طول کل تاریخ، متهم به زنبارگی بشه. مثل ناصر الدین شاه. اسمشو میخوام لجن مال کنید. و انتظار آخرم اینه که بگردید و از چهره های جوان و نابازیگر برای پروژه ها استفاده کنید. جمعیت قابل توجهی اینفلوئنسر داریم که دارن میان ایران و بعضیا هم اومدند. تعدادیشون رو در این دوره ها که به انگلستان و ترکیه میرین، میبینید. دخترا و زنان خیلی آماده و هماهنگی هستند. برای اینکه حساسیت ایجاد نشه، بغیر از نقش های اول و اصلی، از اینا استفاده کنید. ما به اینا قول کار و همکاری در پروژه ها رو دادیم. حتی به صد یا صد و پنجاه نفر از اونا ... چند سال پیش پول خوبی دادیم که دیگه در اینستا کار نکنند تا حکومت رو اونا حساس نشه اما بهشون قول دادیم که در پروژه ها ازشون استفاده کنیم. برای همه نوشیدنی خنک آوردند. طالعی گفت: حتی اگر مجوز تولید ندادند ... و یا مجوز تولید دادند اما مجوز اکران ندادند هیچ اشکال نداره. زحمات شما به باد نمیره. با سه چهار تا از بهترین وی ا ُدی های خارجی صحبت میکنیم و با زبان های زنده دنیا اکران میکنیم. خلاصه هیچ جوره راه بسته نیست. خیالتون راحت. فقط با خیال راحت برید دوره و بعدش هم برگردین و با قدرت تولید کنید. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
📸 دعای روز بیست‌ودوم ماه رمضان خدایا کمکم کن رضایت‌تو جلب کنم
داستان راستان - فصل چهارم.mp3
13.52M
⭕️روایت شب 🔸سائلی آمد و کمک خواست. امام مقداری انگور به او داد. سائل گفت به‌جای انگور به من پول بدهید... 🔸قسمت چهارم «داستان راستان» با صدای بهروز رضوی https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقت موعود بشارت ظهور حضرت مهدی عج به تجربه گر 🔸 این قسمت: نذر انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱کانال حیات پس از زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نورخدا هست روایت شنیدنی تغییر سبک زندگی تجربه گر بعد از تجربه 🔸 این قسمت: نذر انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱کانال حیات پس از زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کبر و غرور تکبر و غرور چه بلایی بر سر پذیرش اعمال می‌آورد 🔸 این قسمت: نذر انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱کانال حیات پس از زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
41.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بهشت برین تجربه گری که جایگاه 14 معصوم برایش تصویر شد 🔸 این قسمت: نذر انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱کانال حیات پس از زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شیرینی لحظه جان دادن اعمال نیک تجربه‌گر مرگ را بر او آسان کرد 🔸 این قسمت: نذر انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱کانال حیات پس از زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و نهم»» بابک به استقبال یکی از گروه هایی رفت که برای آموزش به لندن اومده بودند. در رستوران فرودگاه نشسته بود و در حال خوردن قهوه اش بود که از یکی از گوشیهاش پیامی دریافت کرد. نوشته بود «1» متوجه شد که تا یک دقیقه دیگه باید با محمد ارتباط بگیره. خطشو عوض کرد و منتظر موند تا محمد باهاش ارتباط بگیره. محمد: سلام. روز بخیر بابک: سلام آقا محمد. نوکرم. محمد: چطوری؟ چه خبر؟ سرما خورده بودی بهتر شدی؟ بابک با تعجب جواب داد: آقا دم شما گرم! پریشب یه آمپول زدم و الان بهترم. حاجی خیلی دقیق آمارمو داریا. محمد: پس فکر کردی میفرستمت تو دهن شیر و ولت میکنم؟ بابک: خدا از بزرگی کمِت نکنه. جونم؟ امر؟ محمد گفت: این چندمین گروهه که داره میاد لندن؟ بابک گفت: سومین گروهه. با این گروه که بیان، میشه 55 نفر تا حالا اومدن. البته با خانواده. محمد گفت: خیلی خب. همون هتل قبلی دیگه؟ بابک: آره. چطور؟ محمد: هتلشون عوض کن. البته واسه گروه های بعدی. یه بهانه ای بیار و هتلشون عوض کن. بابک: نمیگی که چرا اما چشم. عوض میکنم. محمد: نه اتفاقا بهت میگم چرا ... چون از دوره های بعدی احتمالا آدم گنده هاشون میان. باید یه جای بهتر براشون اجاره کنی. بیست و چهاری در خدمتشون باش. آمار جلساتشون با ثریا میخوام. هی ول نکن برو. بیشتر دل بده به کار. بابک: چشم. به خدا مریض بودم که اونطوری شد. محمد: داره 58 ثانیه مون تموم میشه. حواست باشه. دیگه تاکید نکنم. بابک: چشم ارباب. چشم. اینو که گفت، قطع شد. بابک هم خطشو فورا عوض کرد و نشست تا هواپیما بشینه. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد در حال مطالعه گزارش سعید بود. سعید روبروش ساکت نشسته بود و داشت با خودکارش روی یه تیکه کاغذ، نقاشی محمدو میکشید. محمد سرشو بالا آورد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود این سه تا فیلنامه مصوب نشه؟ مگه کارشناس فرهنگی خودمون نگفته بود شائبه همجنس بازی در دو تا نقش اول که خانم هستند درفیلنامه وجود داره؟ سعید گفت: درسته. حق با شماست. محمد عینکشو درآورد و گفت: دومی چرا تایید شده؟ چرا به این مجوز دادند؟ مگه کارشناس خودمون ننوشته که این فیلنامه به بهانه بررسی تاریخی تشکل های زنانه، داره بی قانونی و سرکشی را به اسم جنبش مدنی جا میزنه؟ باید حتما نقش اول، روسریشو بزنه سرِ چوب تا بفهمن که این بوداره؟ ینی از نمادسازی روسریهای سفید که از میخِ در و دیوارِ اتاقها آویزون شده چیزی نمیفهمن؟ اونم مالِ کی؟ دوره رضا شاه! سعید با تاسف گفت: متوجهم. محمد صداشو بلندتر کرد و گفت: این سومیه که از همش ضایع تره! چرا این مجوز گرفته؟! ای خدا من نمیدونم اینا فکر کجا میکنن که فله ای مجوز میدن؟ کارشناسِ خبره ما در حوزه هنر اینجا نوشته این فیلنامه که به اسم و بهانه مریخی بودن و این چیزاست، داره از بالا و مثلا از مریخ، به همه روابط انسانی و اسلامی و محرم و نامحرم میخنده و علنا داره میگه مریخ دستِ زنا هست و روی کره زمین هم قرار بوده زنا همه کاره بشن و اگه مردا نبودن، حکومت جهانی زنانه تشکیل میشد! به اینم مجوز دادن؟ داریم مگه؟ سعید سرشو انداخت پایین. محمد دیگه حرفش نمیومد. اما دلش طاقت نیاورد و گفت: هر چی ما حرص میخوریم و نظر کارشناسی و مستدل میذاریم رو درخواست مجوزها و میشینیم این و اونو میبینیم و دوره های توجیهی برای متولیان فرهنگی میذاریم و هزار تا دستورالعمل و ابلاغیه مینویسیم و در قالب تحلیل و خبر، ناب ترین و دسته اول ترین حرفا رو بهشون میزنیم، اینا انگار نه انگار! ما شدیم پلیس بد! شدیم حرص بخور معرکه! آخرشم متدین ها میان میگن چرا نهادهای نظارتی و امنیتی نظارت نمیکنن؟! آخه ... لا اله الا الله! سعید همچنان سرش پایین بود. محمد گفت: همشو صورت جلسه کن. همه نظرات کارشناسی و برگه ابلاغیه ما و مخالفت ما با این بسته های محتوایی معارض با قانون و عرف و دین جمع کن تا بفرستم تهش معاون وزیر یا حتی خود وزیر تصمیم بگیره. چیکار کنم؟ به کی بگم دیگه؟ سعید سرشو آورد بالا و گفت: چشم. آقا شما از بابک خبر دارین؟ محمد گفت: آره. چند دقیقه پیش حرف زدم باهاش. چطور؟ سعید گفت: از زندیان حرفی نزد؟ چون چیزی که میخوام بگم درباره زندیانه. محمد گفت: نه. چیزی نگفت. چی شده؟ سعید جواب داد: زندیان دیشب وارد ایران شده. الان هم آمارشو دارم. تهرانه. محمد گفت: عجب! منتظرش بودم. راستی مجید رو پیج های بچه های زندیان کار کرد؟ سعید گفت: بگم خودش بیاد؟ محمد گفت: بگو بیا ببینم چیکار کرده؟ چند لحظه بعد مجید وارد شد. ماسک زده بود. محمد پرسید: خیر باشه ان شاءالله! مجید گفت: بزرگوارید. یه کم تهِ گلوم میسوزه گفتم احتیاط کنم. شاید ویروسی باشه. محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟
آلادپوش گفت: نمیتونن تا اول مهر صبر کنند که مدارس و دانشگاه ها شروع بشه. قرار شده از همین تابستون شروع کنند تا وقتی رسید به اول مهر، مدارس و دانشگاه ها هم درگیر بشن. بعدش بستگی به عملکرد رژیم داره. اگه به بهانه بیماری و آنفولانزا و این چیزا مدارس و دانشگاه ها رو تعطیل کرد، ینی درست زدیم و اگه شهریور و مهر بگذره و به آبان و آذر بکشونیم، کار رژیم تمومه. اینو گفت و شربتشو برداشت و سر کشید. سوزان پرسید: اما اگر تعطیل نکنه و عجله ای هم برای جمع کردن کف خیابون نداشته باشه چی؟ آلادپوش گفت: نمیدونم. خب طبیعتا وقتی فرسایشی بشه، خیلی به ضررمون تموم میشه. چون آمریکا و اسراییل و ما و شما و همه مجبوریم برای اینکه آتیشش خاموش نشه، تند تند کاغذامون رو کنیم و آدمامون بسوزونیم و ... حتی دوس ندارم بهش فکر کنم. سوزان پرسید: خب مریضین که ریسک کنین؟ این که گفتی، حداقل پنجاه درصدش ریسک خالصه. حتی بیشتر. شاید هفتاد هشتاد درصدش. آلادپوش ته مانده شربتش هم خورد و گفت: چیکار کنیم پس؟ مجبوریم. نه تنها ما. بلکه همه اپوزیسیون و مخالفان رژیم درحال پیر شدن هستیم و جذب نداشتیم. بدنه ما خسته و فرسوده است. مجبوریم دست به این قمار بزنیم. یا میگیره یا ... سوزان گفت: یا همتون به فنا میرین! خب احمق جون این همون چیزیه که اون مامور اسراییلیه و نوردخت و اینا میخوان. میخوان همتون سرتون بخوره به سنگ و هر چی برگ برنده دارین رو کنین و تهش هم هیچ! چرا خودتون به کشتن میدین اُسکلا؟ آلادپوش گفت: نه ... کشتن نیست ... این بار کارِ رژیم تمومه. قرار شده همه پشت هم باشیم. قرار شده از چهار طرف حمله کنیم. سوزان گفت: از ما گفتن بود. خودت میدونی که تا حالا حرفی نزدم الا اینکه خوبیِ تو و بقیه رو خواستم. وایسا ببینم ... نکنه مریم هم متقاعد شده که بیاد وسط؟ آلادپوش گفت: برای همین اینجام. من فردا پس از سالها با مریم دیدار دارم. نظرت چیه؟ چیکار کنم بنظرت؟ سوزان: بنظرم قرارتو بنداز عقب. بگو دارم مشورت و امکان سنجی میکنم. بگو یه ایده تپل دارم. بذار فعلا همه اظهار نظر کنند تا کومله هم شروع کنه و ببینیم چه تخم دو زرده ای میخوان بذارن. صبر کن فعلا. دیر نمیشه. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 چهار روز بعد... جلسه محمد با سایر معاونت ها برگزار شد. سر ساعت. محمد شروع کرد و نیم ساعتِ اولِ جلسه رو جوری مدیریت کرد که همه گزارشاتشون رو بدن. یکی از مدیریت فجازی گفت. یکی دیگه از تحرکات میدانی داخلی و خارجی گفت. یکی از گزارشات مردمی حرف زد. یکی هم تمام خلاصه وضعیت های شش ماه اخیر رصد و پایش رو مطرح کرد. بعد از اینکه همه حرف زدند، محمد شروع کرد و گفت: ما دیروز به همه مبادی ذی ربط نامه زدیم و هشدار دادیم که علاوه بر زیاد شدن تحرکات مرزی دشمن در شمال غرب و غرب کشور، همه دستگاه ها در هشیاری کامل باشند. مطابق اطلاعات موثق، همین تابستان، ینی شهریور و مهرماه برنامه هایی توسط سرویس های معاند به همکاری گروهک های برانداز و تجزیه طلب برای بر هم زدن نظم و امنیت عمومی پیش بینی و طراحی شده. لطفا هماهنگ عمل کنید. بهانه دست کسی ندید. مخصوصا در موضوعات مرتبط با بانوان خیلی احتیاط کنید و از هر عملی که باعث تحریک احساسات عمومی به نفع دشمن بشه پرهیز کنید. لطفا به ستاد کل نیروهای مسلح، ستاد امر به معروف و نهی ازمنکر، کلیه ادارات و نهادهای دولتی و حتی مرتبط، نامه پیرو و عطف بزنید و هشدار بدید. حتی به اعزه محترم روحانی و ائمه جمعه نامه بزنید و براشون جلسات اگاه سازی در خصوص مقوله زن و آزادی های اجتماعی و مسائل مدنی و امثال اون برگزار کنید. این وضعیت تا جلسه بعدی باید ادامه داشته باشه. همه باید توجیه باشند. علی الخصوص جامعه متدینین. اگر اتفاقی افتاد، هیچ اجتماع و راه پیماییِ خودجوشی نباید برگزار بشه. باید تماما هماهنگ بشه. چرا که دشمن اینبار خیلی پیچیده تر قراره عمل کنه. بعلاوه ادمین های کانال ها و سوپر گروه های مجازی. از هر جبهه و جناحی که باشند. حتی بنظرم تا فرصت داریم چند جلسه آگاه سازی برای ادمین ها برگزار کنید و گوشی رو بدید دستشون تا حساب شده پست بذارن. با کسی شوخی نداریم. شرایط کاملا حساس اعلام شده... ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour