eitaa logo
مداحی ترکی و فارسی /خوبان عالم
5.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
7.5هزار ویدیو
36 فایل
#منبرهای کوتاه و بهترین #مداحی های ترکی و فارسی ... همه در کانال خوبان عالم ؛👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و یکم»» سوزان و آلادپوش در ماشین و در راه بازگشت از جلسه با سران پان کورد و کومله و... بودند که آلادپوش گفت: خیلی بد شد. وقتی اوضاع و احوال سرانِ دموکرات و کومله اینه، دیگه تصور کن اونایی که پشت مرز بودند و بهشون اینجوری حمله شد و لته پار شدند چجوریه؟ از اون بدتر، روحیه اونایی که کف خیابونی هستن و الان ایرانن و منتظر چراغ سبز اینا بودند، چقدر داغونن! سوزان گفت: یه چیزی ذهنمو اذیت میکنه اما ترسیدم جلوی اون پیرمرد بدبخت به زبون بیارم. آلادپوش گفت: معمولا تو حرفات دقیقه. چیه؟ بگو! سوزان گفت: ولش کن. مطمئن نیستم. میترسم بگم و تو هم به زبون بیاری و بهشون بگی و بدتر بشه اوضاع! آلادپوش گفت: حالا که اینطوری شد باید حتما بگی! زود باش. سوزان گفت: از وقتی اتحاد احزاب دموکرات کردستان انجام شده، به جای اینکه موفقیت های اونا بیشتر بشه، خاری و ذلتشون بیشتر شده! هر روز دارن میخورن. تا الان دو سه بار مواضعشون توسط رژیم و سپاه شخم زده شده. این بنظرم عادی نیست. آلادپوش: باور میکنی متوجه منظورت نمیشم؟ ینی چی؟ سوزان گفت: ببین! مثلا من و تو! از وقتی با هم آشنا شدیم، چقدر تونستیم به هم کمک کنیم و داره اتفاقات خوب برامون میفته. از دیدارت با شاهزاده بگیر تا تبادل اطلاعاتی که داشتیم. خب معمولا متحد میشن که براشون اتفاقات خوب بیفته و زورشون بیشتر بشه. اما دموکرات و کوردها روز به روز داره با این اتحاد بی فایده، دهنشون صاف میشه. بنظرت یه جای کار نمیلنگه! آلادپوش که به فکر فرو رفته بود گفت: من تا الان فرصت نکرده بودم این قضایا را از خارج از گود بررسی کنم. چرا. درسته. یه جای کار میلگنه. سوزان گفت: بهشون بگو ما دلیل اصرار آمریکا درباره اتحاد شما را نمیدونیم اما فکر میکنیم یا میخواستن از شرّتون راحت بشن که گفتن متحد بشید. تا گنده تر بشین و رژیم تهران بتونه راحتتر شما را بزنه. یا خودِ آمریکایی هم رودست خوردن و فکر اینجاشو نمیکردند. بیچاره پیرمرده! وقتی قیافه داغونش میاد جلوی چشمام، دلم براش میسوزه! آلادپوش گفت: خب چرا همون موقع که اونجا بودیم اینو نگفتی دختر؟! چقدر تو دس دس میکنی؟ ای بابا ... خب همینو میگفتی! من برم چی بهشون بگم؟ من که بلد نیستم به قشنگی تو تحلیل کنم! سوزان گفت: حالا دیر نشده. بذار بیچاره ها از شوک بیان بیرون. بعدا بهشون بگو! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 معاون وزیر به اتاق محمد اومده بود و داشتند با هم گفتگو میکردند. معاون وزیر گفت: محمد آقا من خودم اومدم اینجا که دو تا نکته رو به شما بگم. محمد: قدم رنجه کردید. بفرمایید. -من رو تک تک حرفایی که شما در خصوص جنایت فرهنگی که داره کاملا سازمانی شده در خصوص فیلم و سریال انجام میشه، فکر کردم و قبول دارم. میخوام بگم اونا خیلی نفوذ دارن. من و شمای امنیتی هم تا یه جایی حرفمون خریدار داره. تصمیم نهایی رو من و شما نمیگیریم. سیاسیونی میگیرند که مشخص نیست اولویت هاشون از کجا و چطوری به اونت ابلاغ میشه! محمد گفت: متوجهم. من دارم از این میسوزم که بچه های ما و بقیه نهادهای هم عرض دارن زحمت میکشن. تحلیل و رصد و پایش و خلاصه همه جوره زحمت میکشن و کم نمیذارن. اما وقتی کار به قضایی کردن ماجرا میرسه و میخوایم حکم بگیریم و اقدام کنیم و پای میزِ محاکمه بکشونیم، میبینیم اصلا بدنه همراه نیست! چقدر بچه های سایبری و مجازی و ... روشنگری کنند؟ چقدر ما سرمایه گذاری کنیم؟ اصلا انگار تمام موضوعاتی که به مسئله فرهنگ و سینما و فیلم مربوط میشه، یه قفل گنده روش زدند که کسی نتونه سراغش بره. -خب وضعیت بدتر میشه وقتی انتصاباتی صورت بگیره که کار بیفته دستِ یه مشت نابلد! یه مشت آدم نسبتا خوبِ نابلد و ناشی! بنده خدا سقفِ فهمِ هنریش در حدِ دو سه تا نمایشِ آپارتمانیِ ضبط شده است اما داره اساسنامه برای تحول در رسانه مینویسه! هر چی هم بهشون میگیم و داد میزنیم فورا همه را میندازن روبروی خونِ سید مرتضی آوینی! خبرِ موثق دارم که یه کارگردانی که صرفا ارزشی هست و چند تا کارِ سبک و لمپن تو کارنامه اش داره، بهش گفتند ده پونزده تا فیلنامه بیار و یکی دو تا هم به انتخاب خودت ببر در مرحله پیش تولید و فعلا طرح نمیخواد بدی تا ببینیم چی میشه! ینی بهش گفتند تو رو خدا یه جوری آنتِنو پُر کن.
محمد گفت: که لابد همه بهایی های پرونده ما در اون موسسات عضو هستند و فعالیتی ندارن اما اونا را میدوشن و پولاشو هاپولی میکنن. درسته؟ دکتر گفت: دقیقا. مثلا در همین هفته اخیر، دو تا دختر رقاص در اینستا دوره افتاده بودند که واسه یه بیمار کبدی پول جمع کنند. علاوه بر پولهایی که فالورهاش واریز کرده بودند، دویست میلیون هم از یکی از همین موسسات واسشون واریز شده بود. مثلا این دویست میلیون میشه به اندازه چهار ماه تعهداتی که اون هلدینگ داده بود که اینا را صد سال تامین کنه. محمد گفت: یه دختری بود حامله بود و اینا ... اون چی شد؟ دکتر گفت: آره ... عروس زندیان منظورتونه. بله. اونم هست. پا به ماه هست و هر روز لایو داره و از تجربیات ماه آخرش میگه. از تجربیات جنسی و زناشوییش گرفته تا تکون هایی که بچش تو شکمش داره و... محمد: این چطوری ملّتو تلکه میکنه؟ دکتر: یه پیج واسه بچه اش که هنوز به دنیا نیومده زده و تبدلیش کرده به پیج مشاوره رایگان به خانم هایی که تازه طعم مادر شدن را تجربه میکنند. و از این طریق داره ماهانه حداقل دویست سیصد میلیون پول جابجا میکنه. جالبه که بالای نود درصد افراد پیجش آقایون هستند. تا دکتر این حرفو زد، خودش و محمد زدند زیر خنده! خنده تلخی که حکایت از حالم از گریه گذشته است به خود میخندم داشت. محمد گفت: پس همشون حسابی مشغولند. لطفا آمار همشون با آماری که پلیس فتا از اینا داره جمع کنید و بفرستید دادگاه و تشکیل پرونده. دکتر گفت: اطاعت. زیادند. همشو بفرستم؟ محمد گفت: آره. هر کدوم تو ایران هستند. اگه هم کسی در خارج از ایران هست، مثل همون انتری که سایت شرط بندی داشت، بفرست بچه های اون طرف روش کار کنند. ولی فعلا اولویت ما مرتبطین با پرونده خودمون هست. دکتر گفت: حتما. دیگه امری ندارین؟ محمد گفت: نه. خیر پیش. وقتی دکتر رفت، مجید اومد داخل. محمد تا دیدش گفت: تو چرا نمیری استراحت کنی؟ صدای نفس کشیدنت میشنوم. مجید گفت: دو ساعت پیش یه سِرُم زدم و بهترم. بیشتر نگران سلامتی شما هستم که ماسک میزنم. محمد گفت: مگه واکسن نزده بودی؟ مجید گفت: مادرم خامِ یه مشت واکسن ستیز شده بود. تا قانعش کردم که با هم بریم واکسن بزنیم طول کشید. اینم بعیده کرونا باشه. با اینکه یه کم کوفتگی دارم. محمد گفت: مادر خوبن؟ روبراهن؟ نگرانی داشتی بابتِ ناراحتی قلبیش و اینا برطرف شد؟ مجید جواب داد: همون جوری هستن. خیلی فرقی نکردن. با دعای خیر شما بهتر بشن. محمد گفت: بگو واسم ... از ... چی بود اسمش ... دختره ... مجید گفت: شبنم؟ محمد گفت: آره ... همین ... شبنم. مجید گفت: این عکسو ملاحظه بفرمایید. محمد دید یه دختر نیمه برهنه، کنار سه چهار نفر مرد ایستاده و دارن از روی نقشه، با هم حرف میزنن. محمد گفت: این دختره ... شبنمه؟ مجید گفت: بله. خودشه. اینا هم که دورش هستند، یه عده شون از ایران هستند و یه عده دیگه از کمپانی های غولِ تربیتِ خبرنگارِ بدونِ مرز در دنیان که مستقیما از اسراییل هدایت میشن. محمد گفت: خب حالا این دختره ... باباش اومده شده هلدینگ ... خودشم داره میاد ایران ... واسه شرکت در جشن! درسته؟ مجید: دعوت نامه رسمی موسسه فیلنامه نویسی رو تو پیجش گذاشت و نوشت «دارم میام پیشتون عشقیا» محمد گفت: این فتنه است. این دختره فتنه است. شک ندارم. مجید گفت: میخواستم اجازه بگیرم که بیست و چهاری خودم و تیم دو نفره واحد خواهران، سوارِ کار باشیم. محمد: موافقم. ببین چی دارم بهت میگم. یه تار مو ازش کم نشه. تمام جیک و پوکش میخوام. لحظه به لحظه ای که ایران هست باید رصد بشه. من تمام ذهنم درگیر حمله امشبه. امشب که بگذره و سپاه بزنه مقرِ غرب و شمال غربِ اینا رو بترکونه، رابطه اینا که الان داخلن، با پشتیبانشون در مرز قطع میشه و بی پدرتر و بی مادرتر میشن. الان واسه خودم هزار جور گرفتاری و برنامه دارم. مجید! این دختره فتنه هستا. حواست بهش باشه ها. مجید که رنگش داشت زرد میشد، ماسکش جابجا کرد و بهتر گذاشت رو صورتشو گفت: قربان تمام تلاشمو میکنم. ولی وقتی اینجوری میگین، هر کی باشه میترسه. من الان داره دست و پام میلرزه. محمد گفت: ببین من نمیدونم. از اولش سوژه خودت بوده و الان هم داره سوژه میاد آشیونه. خودت میدونی. هر کاری لازمه بکن. نترس. ولی حواست باشه. ما از حدودا یه هفته دیگه ... ینی سه چهار روز بعد از اینکه این دختره اومد ایران، داستان داریم. اینقدر داستان امسال عجیبه و برنامه ها براش دارن که تو عمر خدمتیم ندیدم... 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ادامه حرفای محمد رو آلادپوش در یک جمع بیان میکرد که سوزان هم کنارش نشسته بود. جمعی پنج نفره متشکل از سران کومله و پژاک و منافقین. نفرِ کومله گفت: ما حدود سه سال هست که برنامه ریزی کردیم. البته برنامه ما نبوده. برنامه مستقیمی بوده که از موساد و سیا گرفتیم. همه آموزش ها از جمله در آفریقا و جاهای دیگه تماما توسط اسراییل صورت گرفته.
نفر دیگر کومله گفت: تمام نیروهایی که در ایران داریم، از استان های مرزی فرستادیم تهران و کرج و فعال کردیم. تماما یا مسلح هستند و یا ظرف یک هفته آینده مسلح میشن. کار را تمام میکنیم و پرونده سیاه جمهوری آخوندی رو میبندیم. در حال صحبت کردن بودند که یک نفر سراسیمه وارد جلسه شد. فورا سراغ یکی از کومله ها رفت و چیزی درِ گوشش گفت. همین طور که اون درِ گوشش حرف میزد، چشمای مردک گردتر میشد. یه لحظه از سر جاش بلند شد و گفت: با من بیایید! همه بلند شدند و به اتاق کناری رفتند. مانیتوری در دیوار نصب بود و همه جلوی اون ایستادند. مانیتور داشت جزغاله شدن و سوختن سربازهای کومله رو نشون میداد. خرابی های گسترده ... ماشین و موتورهایی که آتش گرفته بود ... جنازه هایی که روی زمین افتاده بودند و نیمه سوز و یا تماما سوخته بودند. نفر اصلی نتوانست خودش را کنترل کند. زانوهاش شل شد و همونجا زانو زد. فورا زیر دست و پاشو گرفتند. سوزان فورا با یه لیوان آب، به طرف اون مرد دوید و مردها را کنار زد و آب را به مرده داد. مرده که داشت دستاش میلرزید، تلاش میکرد لرزش فَکِش هم کنترل کنه اما نمیتونست. زیر لب میگفت: سوخت ... همه پایگاه مستقر در اقلیم رو سوزندند ... با پهباد ... با موشک ... سپاه همشو خاکستر کرد. هنوز صحنه ها و داد و بیدادهایی که در فیلم بود، فضای اون اتاق را وحشتناک تر کرده بود. همه وا رفتند. حتی آلادپوش هم وا رفت. با دیدن اون صحنه ها آلادپوش داشت قالب تهی میکرد. پیرمرد با حسرت میگفت: سوخت ... همش سوخت ... بگید عقب نشینی کنند ... بگید از مرزهای ایران دور بشن... نذارین خبرش پخش بشه... یکی دیگه از پیرمردها گفت: شایعه مرگ خامنه ای رو که پخش کردیم، خیلی روحیه به بچه هایی داد که داخل ایران هستند. تا مدتی هم اوضاع خوب بود. حتی شبکه های زیادی هم همراهی کردند اما وقتی خامنه ای اومد و سخنرانی کرد، بازم روحیه بچه ها بد شد. اگه از این افتضاح خبردار بشن ... اگه بفهمن که دیگه عَقبه نظامی ندارن ... خیلی اوضاع بدتر میشه. همون پیرمردی که سوزان بهش آب داد گفت: گزارش مفصلی تهیه کنید و بگید رژیم، زن و بچه کوردها را زیرِ آتش موشک و پهباد برده. اسمی از مرکز نظامی و لشکری که سوخت، نیارید. همین حالا بگید کار کنن تا امشب خبر یورش وحشیانه رژیم تهران به اقلیم و کشتن زن و بچه های بی پناه پخش بشه. اینو گفت و بقیه لیوان آب رو خورد و از سر جاش بلند شد. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استدلال مهدی نصیری برای اختیاری کردن حجاب در مناظره با : حجاب رو اختیاری کنیم فقط پنج سال اول با شوک رو به رو می شویم...🤔 🔺و اما پاسخ دختران انقلاب را بشنوید https://eitaa.com/khoban_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج آقا قرائتی پاسخ شنیدنی و زیبا به کسانی که منکر قیامت هستند.. 👌زیبا و تاثیر گذار کلیک کنید👇👇👇 کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آیت الله بهجت(ره) . . در مورد مرگ😭😭 کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آیت الله مجتهدی تهرانی: تاثیر منفی یک تارک الصلاة در خانه (بسیار زیبا) کوتاه و جذاب های مذهبی مشاهیر و بزرگان کلیپ های مذهبی و ... همه در خوبان عالم👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آگاهی روح تجربه گری که در برزخ به زمان فوت بستگان خود آگاه شد 🔸 این قسمت: طعم میوه ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 طعم بهشتی روایت تجربه‌گر از زیبایی وصف نشدنی باغ و طعم میوه های بهشتی آن 🔸 این قسمت: طعم میوه هر روز ساعت ۱۷:۳۰ بازپخش: ساعت ۲۲:۳۰ و ۱۲:۱۵ روز بعد از شبکه چهار سیما 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تلنگر تجربه‌گرانی که با یک عامل بیرونی تجربه خود را به یاد می‌آورند 🔸 این قسمت: طعم میوه ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پرهیز تاثیر تجربه نزدیک به مرگ بر مراقبت بر اعمال در تجربه گران 🔸 این قسمت: طعم میوه ⚜انتشار این پست ثواب جاریه دارد. 😱گلچینی از بهترین های حیات پس از زندگی👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3821666398C3a7954ba65
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze27.mp3
4.02M
فایل صوتی تحدیر قران مجید ☝️ ♦️مشاهده متن قران جزء ۲۷ هر روز یک جز از قرآن به روش تحدیر(تندخوانی) در خوبان عالم👇👇👇 https://eitaa.com/khoban_ir ❌انتشار با لینک کانال مجاز است #تحدیر
این برنامه پربازدیدترین و تاثیرگذارترین بخش از قسمت‌های زندگی پس از زندگی در پخش چندین ساله هست. توصیه می کنیم از دست ندهید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خداوند برای چه کسانی صلوات می فرستد؟ عالم ربانی مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین گرایلی رضوان الله تعالی علیه از اساتید برجسته حوزه علمیه خراسان و امام جماعت سابق مسجد گوهرشاد و از شاگردان مرحوم آیت الله کوهستانی رضوان الله تعالی علیه __________________________ ➬@khoban_ir «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️چراخداحاجت بعضیارو دیرتر میده⁉️ پاسخش رواز امام علی علیه السلام بشنوید‼️ 🌸فقط_حیدر_امیرالمومنین_است 🆔 @khoban_ir
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت سی و دوم»» تهران-برج میلاد دو تا دختر حدودا هفده ساله پایین برج میلاد ایستاده بودند و در حالی که نسیم ملایمی هم میوزید و سرهایشان را برهنه کرده بودند، از پایین به بلندای برج میلاد نگاه میکردند و حرف میزدند: -تا حالا از اینجا ندیده بودمش! -وَوو ... خیلی باحاله. -بنظرت اگه بیفته ... یا مثلا یه تیکش کنده بشه، چی میشه؟ -نمیدونم. وحشتناکه. -بنظرت میتونیم؟ جلومون نمیگیرن؟ -بنظرم آره. چرا نتونیم؟ -بنظرت کاری که ما میخوایم بکنیم بیشتر سر و صدا میکنه یا مثلا اگه یکی بیاد و برج میلادو بترکونه؟ -نمیدونم. یه کم هیجان دارم؟ -ترسیدیا -نه به خدا ... نترسیدم ... هیجان دارم ... -بنظرت بعدش معروف میشیم؟ -پس چی خیال کردی؟ تا حالا کسی وجود نکرده بیاد این بالا و لخت بشه! -بریم ... تابلو نکن -باشه ... بریم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 لواسان مجید در خانه امنی که در یکی از فرعی های لواسان بود مستقر شده بود. خانه امن آنجا متشکل از دو طبقه که در هر طبقه چهار اتاق، و یک حیاط فوق العاده سرسبز بود که در دو کوچه پایین تر از ویلای مهشید قرار داشت. یکی از خانم های عملیات با کد 500 که خانمی قد بلند و لاغر اندام بود، از روی سیستم برای مجید درباره عکس یک خانم اینطور میگفت: اسمش مهشید هست. مهشید اصل. بهایی. بسیار جدی و خشک. استاد مسلّم بازیگری و نویسندگی هست که همیشه سگش همراهش هست و بدون سگش تا الان دیده نشده. مجید پرسید: میشه عکس سگش هم ببینم؟ 500 گفت: حدس میزدم اینطور بگید. بخاطر همین یه نمونه از سگش سفارش دادم و آوردم. مجید گفت: نکنه همینه که تو حیاط هست؟ 500 گفت: بله. خودشه. یک سگ پشمالود و کوچیک که از نژاد سگ های آرامِ استرالیاست. مجید گفت: دلیلی داره که همیشه با سگش هست؟ چون با این عکس ها که دارین نشون میدین، حتی تو کلاس درس و جلوی شاگرداش هم حضور داره! 500 گفت: اطلاع ندارم. فرصت نشد درباره علت وابستگی بیش از حدش به سگش تحقیق کنم. مجید پرسید: مجرده؟ 500 گفت: علی الظاهر بله. طلاق گرفته. یک پسر داره که در آمریکا موسیقی میخونه. ویلای مهشید دو تا کوچه بالاتره. از پریشب تا الان بیش از هشتاد و پنج نفر به این ویلا اومدند و مستقر شدند. مجید پرسید: تصویر ویلا را دارید؟ 500 جواب داد: بله. میتونید از مانیتور دوم، تصویری که به صورت زنده و تمام وقت با کوادکوپتر از ویلا میگیریم مشاهده کنید. مجید سراغ مانیتور دوم رفت. با کنترلی که از کوادکوپتر با بُرد بلند و تصویر فول اچ دی داشتند اطراف ویلای مهشید به خوبی میچرخید و تصاویر را با کیفیت بالا میفرستاد. مجید دید که در حیاط جلوییِ ویلای مهشید، سه چهار نفر مرد چارشانه و محافظ مراقب اوضاع هستند. از 500 پرسید: این سر و صدای زیادی که میاد چیه؟ مربوط به حیاط پشتیِ ویلا هست؟ تصور را اون طرف نبرید. فقط لطفا توضیح بدید چیه ماجرا؟ 500 گفت: بله متاسفانه. یک استخر بزرگ در حیاط دوم وجود داره که هفتاد هشتاد تا زن و دختری که در ویلا هستند، با وضعیت نامناسب در حال شنا و سِرو مشروب در اطراف استخر هستند. مجید گفت: لطفا خودتون حواستون به تصاویر و تحرکات در اون حیاط پشتی باشه. دیگه مطلبی هست که بدونم بهتر باشه؟ 500 جواب داد: مطلب خاصی نه. فقط یادتون باشه که مهشید خودش تا الان نیومده ویلا و این خانما هم از اقصی نقاط ایران جمع شدند. پیش بینی ما اینه که ممکنه بالغ بر دویست نفر بشن. مجید گفت: آمار مهشید را دارم. رفته هتل پیشِ مهمونش. شبنم طالعی. احتمالا با هم میان ویلا. لطفا مراقب اوضاع باشید و هر گونه تحرکاتی که داشتند خبرم کنید. مجید بلند شد و در حال رفتن به اتاق خودش بود که به گوشی همراه خانمی که در حال تعقیب و مراقبت از مهشید بود تماس گرفت. مجید: سلام. خسته نباشید. 400 : سلام. تشکر. مجید: حرکت کردند؟ 400 : بله. دو ساعته که دارن الکی تو شهر میچرخن. مجید: شما کجایین؟ 400 : من تو ماشین آمبولانسی هستم که دو تا خیابون با اونا فاصله دارم. مجید: بنظرتون هوشیار هستن و دارن مثلا اقدامات احتیاطی میکنند و میخوان بدونن کسی تعقیبشون میکنه یا نه؟ 400 : بعید میدونم. بیشتر مثل اینه که مهشید داره تهرون رو به شبنم نشون میده. مجید: شبنم کار خاصی هم میکنه؟ 400 : فقط عکس میگیره. مجید: خانم میشه بگید دقیقا اونا کجا هستند؟ دختره داره از چی عکس میگیره؟ 400 جواب داد: از بلوار کشاورز دارن میان بالا. دقیق مشخص نیست شبنم از چی عکس میگیره! مجید: بسیار خوب. مراقب باشید. اینو گفت و قطع کرد. 500 به مجید اطلاع داد که دو تا ماشین بزرگ توزیع غذا در حال وارد شدن به ویلا هستند. مجید از روی مانیتور خودش در حال رصد ماشین و آدماش و پلاکش و ... بود. فورا پلاک ماشین ها را داد برای استعلام. سعید پیام فرستاد و نوشت: ماشین ها متعلق به رستوران بزرگ هلدینگشون هست.
محمد گفت: خبر دارین زندیان و دار و دسته اش بالغ بر صد نفر نابازیگرِ معلوم الحال و بعضا فاسد وارد فیلمهایی کردند که سرمایه گذاری بهاییت و چند تا سفارتخونه دنبال خودش داره؟ ضمن اینکه همشون هم جشنواره های داخلی رو تحریم کردند و چسبیدند به شبکه های خانگی! چند وقت قبل ... رابطِ ما ... اسمش بابکه ... بغل دستِ یه بهاییِ همه فن حریف تو لندن کاشتیمش ... خبر داد که مامورِ ارتباط گیری با جمعی از فیلمسازان و مستند سازانی شده که برای جشنواره های داخلی کار میکنند. مامور شده که اونا را شناسایی کنه و باهاشون ارتباط بگیره و ازشون با تطمیع و یا تهدید بخواد که به جای شرکت در جشنواره های داخلی، فقط و فقط برای جشنواره های خارجی کار تولید کنند. -بیشتر با چه موضوعاتی؟ محمد جواب داد: موضوعات حقوق بشری ... محیط زیست ... مخصوصا موضوع زن! -چرا ما جذبشون نکنیم؟ محمد آهی کشید و گفت: منم حرفم همینه اما بیچاره بچه های خودمون که یا رسانه ملی اونا را راه نمیده ... یا دستگاه هم عرضِ ما واسشون پرونده درست کرده و داره شوتشون میکنه تو بغل انگلیس و آمریکا و بهاییت ... باورتون میشه به یه متخصص و سازنده انیمیشن کودک گفتن تو آدم جمهوری اسلامی نیستی چون دیده شده که در فلان جا قلیون کشیدی؟ یا مثلا به یه نویسنده گفتند چون از اولش نیومدی زیرِ بلیطِ ما و همه افتخارات را داری به فلان نهاد نسبت میدی، معلوم میشه که آدمِ مورد داری هستی و شده کیسِ یه مُشت آدم خوشحال! حالا همون نویسنده از سینمای لبنان و ترکیه اومدند دنبالش و چون آدم ارزشی بوده قبول نکرده با اونا کار کنه. اما اینجا دارن به راحتی از دستمون میپرونن و بهش میدون نمیدن. از این نمونه ها که باعث شده خیلی ها دلسرد و ناامید بشن ازکار کردن، خیلیه. -درسته متاسفانه. نفوذ در سطح بالا و گسترده ای وجود داره. در همه لباس ها و قیافه ها و پست ها و مقام ها. مطلب دومم اینه که پیام داده بودی که درباره دموکرات ها و اینا چیزی میخوای بگی. محمد گفت: بله. عرض میکنم. فقط من اجازه میخوام که قضیه نفوذ فرهنگی و پرونده ای که از بهاییت داریم به یه کسی دیگه واگذار کنم اگه اجازه بدید. -نه آقا. چی واگذار کنم؟! فعلا بگو ادامه بدن. یه فکری به حالش میکنیم. دموکراتو بگو چی بود ماجراش؟ محمد: آهان. سوزان طبق نقشه پیش رفت و داره کاری میکنه که رابطه منافقین با سلطنت طلبها شکرآب بشه. تا الان هم خوب پیش رفته اما هنوز نتیجه نداده و تیر آخر مونده. اما تیری تو تاریکی انداخته و با طرح یه سوال، داره کاری میکنه که کم کم دموکرات های کردستان فاتحه اتحاد و حتی فاتحه رابطه با آمریکا را بخونن. -چقدر ممکنه این سوال بگیره؟ منظورم اینه که بازدهیش در کوتاه مدته یا درازمدت؟ محمد گفت: الان دموکرات ها و کومله و ... نمیتونن تصمیم بگیرند. بخاطر همین ما نیاز داشتیم که علاوه بر زمینگیر شدن اونا در مرحله نظامی، در اتاق فکرشون هم چند دستگی ایجاد کنیم. با فکت هایی که سوزان تو ذهن اونا انداخته، فعلا درگیر خودشونن و حتی بعدا هم که به خودشون بیان، دیگه آدم سابق نیستند. چون سوزان جوری چیده که هرکسی بشنوه، برداشت میکنه که همه چیز علیه اتحاد اونا هست و باید بخاطر بقای بیشتر، اول از تسویه حساب با خودشون شروع کنند. -این خیلی عالیه. کمترین نتیجه اش اینه که وقتی از اون بالا آب گلالود شد، میشه عمله هاشون رو تو ایران راحتتر به جون هم انداخت.
محمد گفت: دقیقا. سوزان کارخودشو کرده. الان نوبت ماست. در بهترین شرایط هستیم. دشمن تجزیه طلب کلی نیرو وارد ایران کرده. الان نیروها حسابی آسیب پذیر هستند. با مدیریت اینترنت، ارتباطشون با خارج تا حدود زیادی قطع شده. بخاطر رسانه ای شدن حملات موشکی و پهبادی به مقر دموکرات ها دیگه انتظار کمک از اونا برای عمله های داخلی بی معناست. پس الان ما هستیم و یه مشت بی کس و کارِ پا پتیِ کف خیابونی! -درسته. ضمنا احتمالا از فردا ... حوالی عصر ... کشته سازی های سریالی رو شروع میکنند. قرار گذاشتند که همه کشته ها دختر باشه ... همشون از قومیت های مختلف باشند ... از کُرد و ترک و بلوچ و عرب بیشترین کشته باشه. پیش بینی ما اینه که در یک بازه زمانی پنجاه روزه، حداقل از قتل ده تا دخترِ جوان حرف بزنن و بندازن گردن نظام! محمد گفت: خب الان وارد زنانه ترین بحران اجتماعی و امنیتی شدیم. راستی ... همین فردا ... آره ... دقیقا فردا عصر ... گردهمایی غیر قانونی زنان نابازیگر و اینفلوئنسرها داریم که ... شاید بخوان فتنه رو از اونجا شروع کنند. -بعید نیست. مهمون خاصی دارن؟ محمد: بله. دختری خبرنگار و از چهره های ژورنالیستی بین المللی که بهایی هست و جدیدا هم اعلام ازدواج به سبک همجنس بازها کرده. -با کی؟ محمد: با ثریا. -ممکنه همین دختره که چهره بین المللی هم هست، اصل اساس فتنه باشه! حواست بهش هست؟ محمد: بله. حواسم بهش هست. یکی از باهوش ترین بچه ها را با دو نفر از خانمای عملیات گذاشتم سایه به سایه اش حرکت کنند. معاون وزیر با شنیدن هوشیاری محمد و تسلطش به امور خیالش راحت شد و قدری راحتتر روی صندلی نشست. محمد دمنوشی برای هر دو نفرشان ریخت تا کمی سرحال تر بشوند. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour