داستان دو عدد پیتزا
دو عدد پیتزا، یک بطری نوشابه، چند کیلو میوه، یک جعبه شیرینی و... وقتی پول را حساب کرد سوار ماشینش شد و به سمت کتاب‌فروشی حرکت کرد، می‌خواست کتاب مفیدی که خیلی تعریفش را شنیده بود بخرد، تا قیمت کتاب را دید تعجب کرد، به نظرش بسیار، بسیار گران بود به همین خاطر کتاب را سر جایش گذاشت و برگشت. مدتی بعد در خانه جلوی تلویزیون جعبهٔ پیتزا را بازکرده و با اشتها می‌خورد. فاکتور قیمت خوراکی‌هایی که امشب خرید، چندین برابر قیمت کتاب بود! به جسمش خوب می‌رسید و گرانی خیلی اذیتش نمی‌کرد؛ اما به روح و روانش خوب نرسید. همیشه بهانه‌ای هست که کتاب نخواند؛ چون کتاب جزو ضروریات زندگی و خرج‌های اصلی‌اش نیست.
۷
سلام، روزتون بخیر
کتاب خوبتون به دستم رسید🌱
به محض باز کردنش گذرا به فهرستش نگاهی انداختم
باوجودیکه وقتی عنوان کتاب رو دیدم تصمیم به تهیه ش گرفتم و اطلاعات دیگه ای نداشتم
ولی فهرست موضوعاتش رو که دیدم گل از گلم شکُفت...
چون باوجود علاقه وافرم به مطالعه از این موضوع که چرا بعدش فقط کلیاتش تو ذهنم مونده اندوهگین میشدم و احساس میکردم هزینه و وقتم به هدر رفته😔
داستان دو عدد پیتزا هم متاسفانه واقعیت تلخ اکثر ماست
خواستم بگم من باوجود نداشتن درآمد و پول تو جیبی خیلی خیلی ناچیز یه کمد پر از کتاب دارم
چون همیشه اولویتم با خرید کتاب بوده
حتی گاهی از دوستم پول قرض میکنم و دلی از عزا درمیارم با خرید کتاب😅
و اونوقت ماهیانه با همون مبلغ ناچیز، خورد خورد پولشو بهش بر میگردونم🙃
تازه اولین اقدامم بعد از خرید کتاب هم اینه که جلد چسبی میخرم تا جلدشون کنم
دلم میخواد همیشه کتابهام تمیز و نو بمونند😍
هیچ چیزی مثل کتاب واقعا حال منو خوب نمیکنه
یقین دارم با خوندن کتاب خوب خوانی علاقه و پشتکارم در این راستا دوصد چندان خواهد شد...
