♥️
به خدا دوست داشتنِ «تـو»
دست من نیست
خُب خودت بگرد ببین
مهرت را کجاي دلم انداخته ای
♥️
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
۴گام بسیار مهم تا داشتن آرامش
گام اول
برای آرام کردن ذهن: دست از قضاوت خود و دیگران بردارید، در این صورت هیاهوی ذهنتان آرام می شود
گام دوم
زاویه ی دید و نگرش خود را تغییر بدهید
مدیریت کردن زیاد، و برنامه ریزی افراطی نداشته باشید و بیش از سعی درکنترل کردن اطرافتان نداشته باشید، با این کار اضطراب از شما دور خواهد شد
گام سوم
دست از شرح حال دادن نسبت به کارها و وقایع گذشته بردارید و آن ها را توجیه نکنید
این کار شما را از نشخوار ذهنی باز می دارد
گام چهارم
در زندگی دیگران سرک نکش و زیاد پی گیری نکن
هر چه کمتر بدانید کمتر اذیت می شوید و آرامشتان بیشتر خواهد شد
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
💟 #حباب
حبابها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند
"افکار امروز"
نقش مهمی در "فردای تو" دارد
تکرار اشتباه , دیگر اشتباه نیست
انتخاب است....
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
قشنگترین حس زمانیست که؛
یه اتفاقِ خوب برات میفته🌱
و تو مطمئنی که اون اتفاقِ خوب
یه پاداش از طرف خدا بوده برای تو
امروزتون پُر باشه از این
اتفاقهای خوب....🌷🍃
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
وقتی خدا رنگ واقعی بعضیا رو بهت نشون داد ،
سعی نکن دوباره رنگ امیزیشون کنی
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
#داستان
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ
ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ !
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ" : ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ"!!!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
من نه عاشق بودم؛
و نه دلداده به گیسوی بلند؛
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا
از پس دیوانگی ام می فهمید...
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦
دلم دلتنگ می شود
برای رفتن از کوچه باغ خانه ی تو
همان جا که دلم قراری تازه می کرد
یک جوی آب زلالی داشتیم
که کودکی هامان در آن بازی می کرد
وقتی اندوهی در دل تلنبار می شد
آن تو بودی که مرا نوازش می کرد
آن دیوار های خشتی،
آن در پشتی یادت هست
آن روزهای قشنگ
آن راه تنگ را می گویم
آن جا که من و تو می دویدیم
برای گرفتن پرنده های زرنگ را یادت هست
من یادم هست
که از این کوچه رفتی
و چطور یک دل را تنها گذاشتی
#باراد
✦••┈❁🥇❁┈••✦
@khoda_emza
✦••┈❁🥇❁┈••✦