قبول دارم باید خیلی مفصل و دقیق تر با ذکر منابع به این موضوع پرداخت اما بنای ما بر مختصر نویسی بوده و تحقیق شما دوستان. ما فقط در حد یه تلنگر انجام وظیفه میکنیم بقیه ش با خودتون 😎🤓

این روزها خبرهای تلخی از شهر غزه و جنایات این جانیان رسید که کام همه رو تلخ کرد.

مسوولان فرهنگی کشور ما هم در اقدامی انقلابی و اسلامی برای انجام وظیفه ی خطیرشان و بهبود فرهنگ جامعه و. از شخصیت های فراری که قبل از انقلاب فیلم بازی می‌کردند؛فرموده اند:اگر به کشور بیایند مشکلی برایشان بوجود نخواهد آمد. واقعا این همه تلاش برای حفظ فرهنگ کشور و انقلاب در برابر هجمه شیطانی ستودنی هست با وجود چنین مسوولانی دشمن ناامید خواهد شد!

واقعا که😒😒😒😒 این دولت بدنه ی انقلابی و پای کار انقلاب و جامعه رو داره ناامید می‌کنه

#سوء_تفاهم(۷) ♨️آزادی یا اسارت هر چیزی که انسان را وابسته کند و جلوی رشد و کمال او را بگیرد؛ممنوع است حتی خودِ علم؛ حتی علم توحید هم اگر انسان را اسیر خود کند می‌شود حجاب اکبر دین اسلام عالمِ آزاده میخواهد؛که حرف حق را بدون ترس از کسی بزند الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ #دغدغه_های_یک_طلبه

🌙 #مناجات #روضه #ماه_رمضان 🍃آمدم آمدم ای بنده نواز 🍃با تو امشب کنم راز و نیاز 🎙حاج #سعید_حدادیان #دغدغه_های_یک_طلبه

تا خدا هست و خدایی می کند، مجتبی مشکل گشایی می کند… #یاڪریم_آل_طاها💚 #میلاد_امام_حسن_مجتبی✨🌺 #مبارڪباد✨🌺

نقد برنامه زندگی پس از زندگی لطفا بادقت و بدون تعصب حتما گوش بدید #دغدغه_های_یک_طلبه

🌺 #میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع) 💐خوش اومدی که ما همه گداتیم 💐خوش اومدی منتظر نگاهتیم 🎙 #مهدی_رسولی #دغدغه_های_یک_طلبه

به حیف نون میگن: با بالش جمله بساز. میگه: یه گنجشک دیدم با تفنگ زدم به بالش!😃 میگن: نه این بالش، اون یکی بالش. میگه: با تفنگ زدم به اون بالش!😃 میگن: اصلأ بالش رو بی خیال شو؛ با تشک جمله بساز! میگه: تو شک داری زدم به بالش؟!😃 میگن: نمیخواد، اصلأ با پتو جمله بساز! میگه: پَه تــو شک داری زدم به بالش!😃 میگن: آقا اصلا با تخت جمله بساز! میگه: خیالت تخت، زدم به بالش!‎ 😂😂🤣😂😆😃😅🤣😂😁😄 ارسالی مخاطبین

🔘 داستان کوتاه درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ #دغدغه_های_یک_طلبه