eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
844 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
78 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم حاج آقا گفت :می خواهیم بریم سفر تو شب بیا خونھ مون بخواب،بد زمستانی بود . .سرد بود، زود خوابیدم ساعت حدود دو بود ؛در زدند فکر کردم خیالاتی شده ام در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهہ آمده اند آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم! انگار کسی نالھ می کرد. از پنجره کھ نگاه کردم، دیدم آقا مهدی تویِ آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفتھ به سجده🤍🌱! [شهید‌مهدی‌زین‌الدین✨] .
حسن ظن به خدا🪴 بزار مردم جلو راهت دیوار بزنن، نگران نباش ، خدا پرواز میده:)🌿
آقا 💔 نبردیم حرمممم:)🪴
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است صاحب ماهم در قیامت هم قیامت می کند..🪴
امروز اول ماه صفر است خون ریزی وصدقه ودود کردن اسفند فراموش نشود. ان شاءالله با خواندن این دعا در اول ماه صفر ازبلا دور بوده ، حاجت روا شوید: نیت کنید. سبحان الله يافارج الهمّ ويا كاشف الغم فرّج همي ويسرّ أمري وأرحم ضعفي وقلة حيلتي و أرزقنی من حيث لاأحتسب يارب العالمين حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند هر كس مردم رااز اين دعا باخبركنددر گرفتاريش گشايش ايجاد می شود «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
هیچ وقت یادم نمی رود علاقه اش را به سادات و این موضوع را که چقدر دلش میخواست سید باشد... یک بار ذوق زده برایمان تعریف کرد که خواب حضرت زهرا س را دیده✨ در خواب حضرت زهرا س عمامه ی مشکی روی سرش گذاشته و گفته بودند : اینقدر غصه نخور تو هم سیدی! ‌ «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
#توجه #خادم #مجازی♨️ عزیزان امام زمان عج سلام علیکم 💚 جهت خادمی امام زمان در کانال به ایدی زیر پیام دهید تا شرایط را به شما عرض کنم🙏💚 @khadeem12w پیام دهید و از ثواب خادمی بهرمند بشید یاعلی 💚 به چند خادم امام زمان عج نیاز داریم♨️
شبتون در پناه مهدی فاطمه 💚
🪴 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » 🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
💛 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
دعای_عهد.mp3
21.59M
بخوان دعای فرج را🕊 دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق دارد بال و پر دارد «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
پلکی زدیم و محرم تمام شد برسان اربعین این گدا را کربلا...💔 ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
🔴 یک دعای کوتاه برای ارتباط عاطفی بهتر با امام زمان عجل الله فرجه 🔵 یکی از بزرگان سفارش نمودند هر وقت احساس کردید از دور شدید و دلتون برای امام تنگ نیست و اون عاطفه و مهربانی لازم نسبت به امام زمان را ندارید، این دعای کوتاه رو بخونید بخصوص در قنوت نمازهاتون : 👈 لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک خدایا قلبم را برای ولی امرت نرم‌ و مطیع گردان 📚 فرازی از دعای معرفت در زمان غیبت «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
هر وقت بین گناه کردن و نکردن حجاب داشتن و نداشتن نماز خواندن یا نخواندن یا انجامشون و ملامت ملامت کنندگان و یا مسخره کردن مسخره کنندگان دو دل شدی این آیه رو یادآوری کن و از خدا طلب کمک کن... یوسف نبی علی نبینا و علیه السلام تقوا پیشه کرد و خدا راه فرار و خروج از صحنه گناه را براش فراهم کرد و رزقی بهش داد که کسی محاسبه اش نمی توانست کند... تصمیم بگیر برای خدا حرکت کن راه رو خدا برات باز می کنه «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
تا لحظاتی دیگر پخش زنده از حرم امام رضا (ع) ➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇 [🇮🇷] [ @rahiankhuz ] [🇮🇷]
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج علی فوتبال بازی می کرد عضو تیم محله حصیرآباد بود. اسم تیم را گذاشته بودند شهباز. البته در حین بازی به واجباتش اهمیت می داد. مثلا یکبار وسط بازی وقت اذان شد. بازی را تعطیل کرد و خودش کنار زمین فوتبال اذان گفت. به روایت مادربزرگوارشهید «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
1011556098_1286724046.pdf
142.2K
_درس اول📝 🔹 چطوری میشه خدا رو فراموش کرد ؟ کسی می‌دونه ؟! 🔹 کسایی که خدا رو فراموش میکنن چه شکلی اَن ؟🤔 «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
🕊 نمی‌دونم کجام نمی‌دونم دارم دنبال چی میگردم ولی منِ ادم بد رو جمع کن.. دارم له شما نزار اینطور بمونم :)
ادامه قسمت های ۱۱۸/۱۱۹ کپی📛
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
ادامه قسمت های ۱۱۸/۱۱۹ کپی📛
قسمت ۱۱۸ پیاده شدم خونمون، پیام اومد از طرف هانیه فرودگاه منتظره از جام پریدم و توخونع می چرخیدم و می گفتم هانیه من داره میااااااد چقد از اومدنش خوشحال بودم دوست داشتم پرواز کنم زنگ زدم یوسف رفتم گل فروشی براش گل خریدم فرودگاه رفتم استقبالش وای که چقد خوشحال بودم.... محکم بغلش کردم شوهرش بع ما می خندید فقط _بابا ولکنید همو قرارع ی ماه باشیم هروز می تونید همو ببینید بلافاصله گفتم: نهار خونه ما نه هم نداریم!!! کجا می خوایین برین؟! هانیه: خونه بابام میخوام برم راستش بچه ها رفتن خارج کسی نیست میخوام برم سر بزنم یکم منو اقا الیاس اونجا بمونیم +خیلی هم عالی می رسونمتون خونه بعدش نهار خونه ما اصرار های منو دیدن خندیدن و راضی شدن تو راه سجادی پیام داد: سلام جواب ازمایش مثبته الحمدلله مادر ان شالله هماهنگ می کنن پیام دادم: سلام الحمدلله ، ان شالله نمیدونستم برای کدوم اتفاق ذوق کنم رفتم خونه به مامان خبر رو دادم محکم بغلم کرد و گفت انشالله خیره مامان از رستوران غذا سفارش داد یوسف همه کار هارو ردیف کرد رفت سرکار بابا هم تازه از کار اومده بود مهمونا هم رسیدن بعد نهار هانیه رو بردم ت اتاق و ماجرا بهش گفتم ی ساعت هنگ بود باورش نمی شد با همون سجادی که جنگ داشتم تو دانشگاه الان قرارع زنش بشم محکم بغلم کرد و گفت خب پس بزن و بکوب داریم اومدنم خیر بوداااااا دفعه بعدی میام خبر بارداری میدی فک کنم زدم بهش گفتم چته ت دیونه اول خودت ایشالله _من؟! +ن پس من؟! _حالا از کجا می دونی شاید هستما! +وایسا ببینم یعنی چی؟ یعنی خاله شدم؟؟؟؟ راست میگی ؟ خندید و گفت: اره محکم بوسیدمش گفتم وای قربونت برم خدایا شکرت فدات شم نبینم هی بپر بپر کنی هاااا همش بگو الیاس بکنه هااا _اره بابا الیاس خیلی کمک میکنه بنده خدا خیلی مراعات می‌کنه +هومم خوبه وای خدا وای هانیه دختره یا پسر ؟ _راضیه هنو اندازه ی عدسه هاا بچمم دوماهشه ! + وای راست میگی من کلییی خوشحالم براتتتت _فعلا تو بگو من خیلی خوشحالم برات واقعاً!! +من دیگه هرچی خدا بخواد! _چی شد برام تعریف کن دیونه... وای خدا چقد خنده داره حتی فکرشم خنده داره تورو و سجادی سر سفره عقد +واا هانی جون مگه چش!؟ _نه بابا ولی خیلی خوبه همه چیز خداروشکر
قسمت ۱۱۹ +ولی من خیلی می ترسم هانیه _آه راضیه باز شروع کردی به فکر های منفی دیونه بابا از لحظه لذت ببر انقدر وسواس و منفی بافی نکن خب +باشه حرص نخور برات خوب نیست فک کنم امشب زنگ میزنن به مامان برای مراسم عقد و خرید حلقه.... _منم که الان گریه می کنم راضیه جونم داره میره خونه بخت +حالا انگار دارم میرم جهنم اشکاشو دیونه.... _وی چقد بی احساس هردومون زدیم زیر خنده پنج روز بعد..... قرار شد که امروز بریم برای خرید حلقه و بعدش بریم ی صیغه محرمیت خونده بشه که آخر هفته خبطه عقد ما حرم حضرت معصومه خونده بشه مامان هم رفته بود خونه مامان بزرگ منم تنها میرم سجادی زنگ زد +الو سلام ،راضیه خانوم پایین منتظریم _سلام اومدم پفی کشیدم ای بابا حداقل احوال پرسی می کردی خب درو باز کردم بوق زد فق زهرا رو اورده بود با خودش تو دلم گفت از دست تو کمیل این الان شیطون بازی اش گل میکنه سوار شدم سلام کردم با خوش رویی سلام کرد گفت خوبین؟! +ممنون شما خوبین؟! زهرا: حالا وقت واسه شما دوتا قناری هست بریم باز تو خیابون جلو مردم دیر میشه محکم زدم بع زهرا گفتم زیر گوشش: دیونه این حرفا چیه میزنی نکن لطفا کمیل انگار از رفتار زهرا خوشش نیومد ی نگاهی به زهرا کرد دیگه زهرا ساکت شد، پیاده شدیم رفتیم داخل پاساژ طلا فروشی چشمم پر بود کدومو انتخاب کنم آخه ؟ رفتیم داخل ی مغازه ی چند قدمی از من فاصله گرفت گفت: راحت باشین هر کدوم که دوست دارین انتخاب کنید +ممنون راحتم من،، زوم کردم رو حلقه ها یکی چشمم رو گرفت خیلی خوشکل بود شبیه یک برگ بود که شبیه به حلقه شده رگه های این برگ با طلای سفید تزئین شده.. نگاهش کردم گفتم: آقای سجادی این قشنگه؟ _کجا ببینم؟ +اون دیگه _اها اره قشنگه سریع به مغازه داره گفت بیارتش رو کردم گفتم: حالا صبر کنید قیمت کنیم.. بعد _قیمت چی؟ خب ازش خوشتون اومده فکر پولش نکنید... دیگه ساکت شدم حلقه کردم تو دستم خوشکل بود _قشنگه، فکنم فقط من موندم بی حلقه! لبخند ارومی زدم گفتم : نه خب شماهم انتخاب کنید _ من طلا نمی پوشم ! یچیز ساده کافیه ، یکم مکث کرد با لحنی طنزی گفت همین که نشان بده ما زن داریم کافیه خندید و رفتم در گوش زهرا یچیزی گفت و رفت اون طرف تر پول حلقه رو حساب کنه... رفتم پیش زهرا گفتم: خب نمیشه شما طلا بگیری من نقره زهرا: حرفا میزنی راضیه جونااا! بیا بریم باو تازه باید به کمیل عادت کنی عاشق چیز های ساده است... لبخندی زدم و ساکت شدم رفتیم مغازه دیگه که حلقه های نقره داره رفتارش....
در پناه امام زمان عج 💚
🪴 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » 🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»