eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
820 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
78 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
از دنیا گذشتن حینِ شهادت کار آسونیه! ولی الان تو باید واسه امام زمان؏ـج از دنیایِ خودت در حالی که [زنده ‌ای] بگذری ..! 🌱
❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت می‌کنی. سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن می‌نهد. 📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. 🕊🕊🕊
. نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ، قبلش فکر کن چرا داری نماز می خوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری. آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی. تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست… اذان ظهر به افق اهواز ۱۳:۱۵ _______________________ @Khodaaa112 خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر💔
اکنون اذان ظهر به افق اهـواز التمـاس دعا
31.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊حتما نگاه کنید🍃 فیلم کامل لحظه شهادت علی انصاری - شبکه الغدیر - مجاهدان
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
🕊حتما نگاه کنید🍃 فیلم کامل لحظه شهادت علی انصاری - شبکه الغدیر - مجاهدان
سعی کنید مستندش رو ببینید کامل خیلی زیباست ! یک همرزمی هم باهاشون بود شهید اسعد داشت حرف میزد میگفت یک چند ماه دیگه پدر میشم خوشحال بود دیشب اتفاقی دیدم ایشون هم شهید شدن شهید اسعد💚📿
همرزمش بود اگر مستند رو کامل ببنید این بود تازه اتفاقی فهمیدم اینم شهید شده20 سالش بود تا ازدواج کرده بود بعد از شهادتش بچه اش علی به دنیا اومد شهید اسعد
933صلوات تاکنون♥️🕊
●دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم عزاداری ایمه ،گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت که این اشکها و این دستمال روز قیامت برام شهادت میدن . ارادت خاصی به اربابش امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام داشت .تاکید بسیار زیادی بر خوندن زیارت عاشورا با ذکر صد لعن وسلام داشت.میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل زیارت عاشورا بخونی و ارباب نظر نکنه . ●شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر حفظ و قرائت قرآن بامعنی و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد 🌷
🔹🌸🍃 #🍃🌸🔹 خدایا، از مال دنیا، چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم، خدایا، تو خود توبه ی مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم. 🌹 🥀
‼️ رفــیق!😉 وقتی‌بہ‌دلت‌میفتہ‌ڪہ‌برگـردی! وقتی‌شوق‌پیدا‌می‌ڪنی‌برای‌ترڪ‌ گناه‌همش‌ڪارخداست...!🌺🙂 مگہ‌میشہ‌خدایــی‌ڪہ‌شوق‌توبہ روبہ‌دلت‌انداختہ؛ نبخــشہ..!؟🙂⁉️
🔸ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ می‌خوﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ بیفکنند، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! 🔹 برادرانش ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ می‌خندﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ! 🔸 ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ "ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ." 🌟الَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه ❓ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ✨ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶
شیطان به صورت مداوم....! یا انسان رو مایوس میکنه😞 یا انسان رو مغرور میکنه !💪🏼 - 🖇- کدومِ‌شی،مؤمن؟🚶🏻🌿
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ اى مردم شما همگى نيازمند به خداييد + کاش یادم نرود کاش یادم بماند کاش مدام تکرار کنم کاش بفهمم ، فقط محتاج تواَم...♥️ سوره فاطر|۱۵🌱🤍
خوشـابه‌حال‌تویےکه‌کنارجانانے بدابه‌حال‌منے‌که‌اسیـرزندانم... تودرسعادت‌محضےتویے‌که‌مےخندے منےکه‌بندگناهم‌منےکه‌گریانم... هفتمین سالگرد شهادتت(به قمری) مبارک🖤 🕊🕊🕊
🌸دعای روز چهارشنبه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم 🌸الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاساً، وَ النَّوْمَ سُبَاتاً، وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً، لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِي مِنْ مَرْقَدِي وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً، حَمْداً دَائِماً لا يَنْقَطِعُ أَبَداً، وَ لا يُحْصِي لَهُ الْخَلائِقُ عَدَداً، 🌸اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ، وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ، وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ، وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ، وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ، وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ، أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ، وَ انْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ، وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ، وَ تَدَانَى فِي الدُّنْيَا أَمَلُهُ، وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ، وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ، وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ، وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ 🌸فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ لا تَحْرِمْنِي صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ، اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعاً: اِجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ، وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِكَ، وَ رَغْبَتِي فِي ثَوَابِكَ، وَ زُهْدِي فِيمَا يُوجِبُ لِي أَلِيمَ عِقَابِكَ، إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَاءُ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ✨هیچ عملی نزد من محبوب‌تر از گریه کردن از خوف من نیست. من برای چنین کسی در اعلاترین مکان بهشت جای می‌دهم که به هیچ کسی نخواهم بخشید.✨ 🌟خداوند در ثلث سوم شب فرشته‌ای به آسمان زمین می‌فرستد و او ندا می‌دهد، آیا توبه‌کننده‌ای هست که من آن را سمت عرش بالا برم؟ آیا سؤال‌کننده و دعاگویی هست من به عرش برم تا مستجاب شود؟ با روشن شدن آسمان این فرشته به مکان خود باز می‌گردد.🌟 📚شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج1
✨میفرمادکه؛ فقط ‌‌یکبار کافۍاست.. ازته دل روصداکنید دیگر ماݪ ‌خودٺان‌نیستید! ____ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
‏🌹آقا امام باقر(ع)فرمودن: ✨برای طلب رزق، این ذکر رو تو سجده‌ی نماز واجبت بخون: «يا خَيْرَ اَلْمَسْئُولينَ و يا خَيْرَ اَلْمُعْطِينَ اُرْزُقْنِی و اُرْزُقْ عِيالی مِنْ فَضْلِكَ اَلوَاسِع فَإِنَّكَ ذُو الفَضلِ العَظیم » الکافی، ۲، ۵۵۱ اذان مغرب به افق اهـواز 19:56 ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
اکنون اذان مغرب به افق اهـواز التمـاس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت۴۵ بابا کامل ویزای سفر رو هم آماده کرده بود! قرار شد از مرز شلمچه عبور کنیم بعد ماشین بگیریم بریم نجف از اونجا بریم کربلا! وقتی به خاله نفیسه گفتم داریم میایم کربلا از خوشحالی هروز زنگ میزد کی حرکت میکنید! داشتم وسایلم رو جمع میکردم! لباس هام داخل کوله پشتی می‌گذاشتم خواستیم فقط دو روز بمونیم کربلا و لی نفیسه خانم گفت: هتل نمیرید میاید خونه ما هرچقد خواستین بمونید بنده خدا با هزار التماس و صحبت با مادرم بابا قبول کرد نمیخواستیم مزاحمش بشیم! تمام وسایلم جمع شده بود من برای دومین بار داشتم میرفتم کربلا مامان و بابا اولین بار یوسف چهارمین بار خیلی حس خوبیه که داری میری کربلا فقط اونایی میدونن چه حسی داره که رسیدن دم در بین الحرمین! یک روز مونده بود به سفر فهمیدم خونه عمه زهرا هم میخوان بیان! عمه زهرا، شوهر عمه، رقیه. محمد حسین،محمد حسن همشون میان! راضیه: مامان خاله نفیسه میدونه اینا با ما میان!؟ +کلا محمد حسین خونه دوستش کربلاست اونا اونجا میرن با ما نمیان فقط در طول راه با ما هستن! _اهااا الان چندماهه که خواب شهید هادی ذوالفقاری رو ندیدم اخرین بار گفت مأموریت من با شما تمام شدم اما یوقت فک نکنی دیگه هواسم بهت نیست من عین کوه پشتتم! امروز روزی بود که داشتیم با هواپیما از تهران به ابادان میرفتیم تا از مرز شلمچه عبور کنیم! بریم کربلا حدود ساعت 2 ظهر هواپیما پرواز میکرد مقصد آبادان همه با هم رفتیم فرودگاه از کوله پشتیم عکس گرفتم گذاشتم رو وضعیتم نوشتم راهی دیار عشق!! ان شاءالله حلالمان کنید عین بچه های کوچیک ذوق زده بودم باورم نمیشد! سوار هواپیما شدیم! آخرین که سوار هواپیما شدم از عراق به ایران بود اونم تنهایی! صندلی من کنار عمه زهرا افتاده بود! نمی دونم چرا از قبلا عمه زهرا خیلی دوستم داشت حتی قبل از تحولم! الانم انقدر خوشحال بود پیشش نشستم! کمربند هامون رو بستیم و پیش به سوی آبادان! کمی خوابم برد حدود ساعت 4 رسیدیم آبادان از هواپیما اومدین پایین یجوری دلم هوایی شد با خودم گفتم :کاش یروزی فرودگاه دمشق به وقت شام حرم بی بی زینب س از فرودگاه که اومدیم بیرون یک ماشین گرفتیم رفتیم تا مرز شلمچه تا گذر نامه چک شد گذاشتن عبور کنیم از اونجا هم دو تا ماشین گرفتیم تا بصره سوار ماشین که شدیم با اینکه خیلی ذوق داشتم ولی چون جاده طولانی و خاک بود داشتم بالا می اوردم حالا خیلی بد شد به مامان گفتم بهش بگه به ایسته تا هوا بخورم حالم خوب شه بنده خدا تا دید سریع ایستاد یک بطری ای دستت مامان بده بهم! حالم بدجور خراب شده بود یه چند دقیقه هوا خوردم و سوار ماشین شدم! صاحب ماشین گفت : امشب مهمونه منید بصره نمی زارم برید شما مهمان سید الشهداء هستین من نمیزارم برید تا امشب نمونید خونه ما شام خونه ی ما بخورید بعد فردا خودم براتون ماشین میگیرم تا نجف بنده خدا انقدر اصرار اخرش گفت: به دست و پاتون میفتم بابا داشت شرمنده میشد گفت باشه مرده همونجا زنگ زد به زنش گفت شام مهمون داریم خیلی مهمان نواز بودن حدود ساعت9 شب رسیدیم بصره!
قسمت۴۶ ادم های خیلی مومنی بودند ! یک دختر 15 ساله دوتا پسر دوقلو زینب، عباس، حسین ! زنش خیلی مهربون بود وقتی وارد خونشون شدیم یک جمله ایی میگفت خیلی زیبا بود به عربی: هلا بیکم هلا ابزوار الحسین ع <خوش امدین زائران حسین ع> ، انقدر خوشحال بودن خانه سنتی داشت یک حیاط بزرگ وسطش یک باغچه بود نخل خرما توش کاشته بودن دور تا دور حیاط همش اتاق بود دقیقا شبیه چیزی که زمان اهل بیت بود بوی زمان پیامبر میداد خونه اش کمی گلی بود خیلی زندگی ساده داشتن! بعد از خوردن شام خانومش و دخترش زینب کنارمون نشسته بودن کلی حرف زدیم! از ایران میپرسید میگفت: خیلی دوست داریم بریم حرم امام رضا علیه السلام اخرش رفت یک مقدار پول داد گفت: ان شاءالله برید حرم امام رضا ع این پول رو بندازین داخل ضریح! از حال و هوای اربعین میگفت: زیاد فارسی بلد نبود اما وقتی صحبت میکرد من متوجه میشدم برای بقیه توضیح میدادم زن راننده: + حالا ان شاءالله یروز اربعین بیاین سفر کربلا خیلی خوبه اینجا دیگه ما هرشب مهمون و زائر سید الشهداء داریم ، اصلا برکت زندگی ما ازرهمین سفر های اربعین هست! بود الان امشب اینقدر خوشحالم وقتی اقام گفت:، مهمون داریم زائر سید الشهداء! فردا دیگه برای نهار می موندید ان شاءالله!؟ _نه دیگه ما میریم طرف نجف ان شاءالله! +جدی !؟بمونید فردا میخوام نون محلی بپزم اخه خواستم براتون ماهی درست کنم _خیلی ممنونم واقعا تا اینجاش هم خیلی مهمان نوازی کردین ! +خیلی امشب خوشحال شدم این یعنی برکت بزرگ از سید الشهداء هست! یک لحظه بلند شد رفت اونطرف! چشمم افتاد به عکسه شهید هادی ذوالفقاری خیلی تعجب کردم کنارش عکس یک شهید دیگه بود برگشت رفت سمت مامان بهش یک پارچه سبز داد گفت: میخوام این پارچه بندازی ضریح امام حسین علیه السلام یک حاجتی داریم میتونی!؟ مامان: حتما چرا کنه! راضیه: برگشتم سمت خانومه گفتم:، شما شهید هادی ذوالفقاری رو میشناسید!؟ لبخند زد و گفت: ما اهل بصره مدیون شهدای شما هستیم منتها هادی همرزم پسرم بود محمد ! +مادر شهید هستین شما!؟ _اره پسرم محمد دو سال پیش شهید شد! عضو حد الشعبی بود! ما حاج قاسم سلیمانی رو میشناسیم ! ما مدیون شهدای ایران هستیم! محمد همرزم هادی بود دوست های خوبی بودن برای همین یکبار هادی رو آورد خونه ی ما نهار خورد!! قبل از رفتن هادی بهم گفت: خاله برام دعای شهادت کن! یک چند ماه بعد شهید شد بعد از شهادتش محمد خیلی پریشون شد! میدونستم محمد هم شهید میشه یادم میاد یک ماه قبل شهادت محمد خواب حضرت زهرا س را دیدم تو خواب بهم گفت: سوالی از تو می پرسم فقط بگو آره یا نه!؟ گفتم: جانم ای مادر پدر و مادرم و پسرانم فدای تو گفت:هل تقبلني أن أضحي بابنك من أجل أبنائي؟ (آیا قبول میکنی پسرت را فدای پسرانم کنم!؟) همان لحضه سکوت کردم حضرت فاطمه دوباره گفت:ام محمد هل تقبلی!؟ ( مادر محمد قبول میکنی!؟) گفتم:مادر چرا این سوال را میپرسی!؟ گفت: امر الم واجب و أنت غير راضٍ عن استشهاد محمد (امر مادر واجبه! و تو با شهادت محمد مخالفی) ابنك يستحق الشهادة(پسرت لیاقت شهادت دارد ) إذا لم تكن راضيًا عن شهادته حتى لو قتل لا ينال أجر الاستشهادولا يمكن مرافقة ابني حسين (اگر تو راضی به شهادتش نباشی حتی اگر کشته شود اجر شهادت را نمیگیرد و همنشین پسرم حسین نمیشود!) بهش گفتم:مادر اگر قبول کنم مواظب محمدم هستی و در فراقش به من صبر میدهی!؟ گفت:نحن نحب محمد،نمنحك الصبر (ما محمد را دوست داریم، و به شما صبر میدهیم) گفتم :مادر من و.تمام خانواده ام فدای پسران شما ! گفت:قابلنا في الجنة بجانب محمد ان شاءالله (دیدار ما در بهشت کنار محمد ان شاءالله) و رفت وقتی از خواب بیدار شدم! :-) به اقام گفتم چنین خوابی دیدم اقایمان خیلی گریه کرد ولی بازهم خوشحال بود ! محمد اخرین روز ها کنار ما بود هروز دست و پایم رو می بوسید! صورتش نورانی شده بود اخرین روز یک خداحافظی گرمی کرد محکم بغلش کردم و گفتم: سلام مرا به حضرت زهرا س برسان محمد خودش هم از شهادتش مطمئن بود گفت: بروی چشم ان شاءالله! وقتی رفت سه روز بعد خبر شهادتش رو.اوردند! گلوله به قبلش اصابت کرده و در جا شهید شده بود! وقتی محمد را اوردن گریه کردم اما بی تابی نکردم میدانستم محمد پیش حضرت زهرا و امام حسین ع خوشحال است! راضیه: او تعریف میکرد و من از چشمانم اشک می بارید یاد عهد یکسال پیش با حضرت زهرا س افتادم یا همسر شهیدم کن یا مادر شهید!
قسمت۴۷ روز بعد صبح زود حرکت کردیم سمت نجف همش در فکر شهادت پسر این خانوم بودم شهید محمد! احساس میکردم همه ی این ها تلنگر هستند! برای من مطمئن بودم ! این اتفاق ها بی حکمت نیست! حدود ساعت12 ظهر رسیدیم نجف هوا خیلی گرم بود برعکس ان موقع هوا سرد بود! پیاده شدیم نزدیک اذان هم بود!! خیلی دوست داشتم به وادی السلام برم زیارت قبر هادی! با یوسف هماهنگ کردم که مامان و باباو عمه و شوهر عمه و محمد حسن در حرم بمانند تا ما برویم وادی السلام زیارت شهدا و برگردیم! بعد از خواندن نماز گفتن! در حرم امام علی علیه السلام صحن به اسم حضرت زهرا س و مختص به حضرت زهرا س در حال ساختن است! یاد گمنامی حضرت زهرا افتادم! رفتیم برای زیارت خلوت بود کسی زیاد در حرم نمی ماند به دلیل گرمی هوا! بعد از زیارت دو رکعت نماز برای شهید محمد و شهید هادی خواندم! مادر شهید محمد گفت پسرش در وادی السلام دفن شده ! به یوسف سپردم سر مزار شهید محمد هم برویم! یک ماشین گرفتیم من و یوسف و رقیه و محمد حسین تاکسی مارا برد وادی السلام چقد زود گذشت من با نفیسه خانوم و اقا سید به مزار شهید هادی اومدیم قبرش کمی خاکی بود بطری اب گرفتم و قبرش را شستم خاکی رو عکسش را هم تمیز کردم محمد حسین و.یوسف رفتند دنبال مزار شهید محمد! من و رقیه ماندیم کنار قبر هادی تو دلم حرف میزدم: سلام بردار هادی سلام هادی قلبم باز ما را دعوت کردی مزارت! یادت می اید اخرین بار چقدر سر قبرت گریه کردم!؟ چقد دلم برای زیارت مزارت تنگ شده! بعد از کلی دردل از مزار هادی خداحافظی کردم و گفتم: به امید دیدار برادر. هادی! یوسف صدا زد که قبر شهید محمد را پیدا کرد! مزار ساده نوشته بودند شهید مدافع الحرمین محمد السعدی بهش گفتم: خوشا بحالت به با خاندان ال محمد ص محشور شدی دعا کن بتوانیم راهت را ادامه دهیم! بعد شستنه قبرش! از وادی السلام امدیم بیرون! تاکسی گرفتیم و برگشتیم حرم امام علی علیه السلام گفتن تا عصر اینجا هستیم! میخواستیم بیشتر بمانیم ولی هوا خیلی گرم بود!
قسمت ۴۵ و ۴۶ و ۴۷ رمان خدمت شما✨ التماس دعا