فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_شهید🎙💛
شهید تورجیزاده در جبهه بارها مجروح شد به گونهای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شد و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت میکرد.سرانجام شهید تورجیزاده 5 اردیبهشت سال 66 در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان حین فرماندهی گردان یا زهرا(س) در سنگر فرماندهی به شهادت رسید. جراحتی که سبب شهادت وی شد همچون حضرت زهرا(س) بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکشهایی مانند تازیانه بر کمر وی.
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده💔
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆
(حتما ببینید خیلی خوبه)
👈 وقتی یک سرباز مظلوم، کف خیابان انقلاب از یکی از اهالی قدرت سیلی میخورد و در این مملکت حقاش را نمیتواند بگیرد و ما در همان خیابان راهپیمایی میکنیم و حرف از دفاع از کل مظلومان عالم میزنیم جامعه باور نمیکند.
👌 ارزشها اینجوری تمسخر میشوند.
#فلسطین
#روز_قدس
#گفتمان_عدالت
❣همسفر با شهدا❣
@ham_safare_ba_shohada
هدایت شده از خودگَردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-سرداب سامراء؛ محل غیبت حضرت مهدی(عج)🌱
-غم عالم اونجا که دستتو به دیوار میگیری و از پلهها پایین میری و به این فکر میکنی که یه زمانی یه آقایی همه اینارو پایین اومده و به سرداب رسیده
"و بعد از اون دیگه هیچکس از اونجا برنگشته"
#یاصاحبالزمان
#امامت
@elnevesht
_ #استوری _
با این جمله میشه به عمق درگیری با اسقاطیل پی برد...
#تلنگر
💢 زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود: او میبیند..
✨ با این کار میخواست هیچوقت خدا را فراموش نکند..
#شهیده_زینب_کمایی
🏷 #جمعه_های_مهدوی
کاشدراینرمضانلایقدیدارشوم
سحــریبانظرلطفتوبیـــدارشوم
#خدا را صدا بزن
#نماز اول وقت
اذان مغرب به افق اهواز
20:11
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
🌱🦋🌱___________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
#حدیث
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنچه در میانِ سینه است، از زِره هم قویتر است..🧡🌱
قسمت ۹۰
پوفی کشیدم گفتم به تعدادشون هست
الان باید چیکار کنم؟!
_بیا بشین این سالاد هارو درست کن!
+چشم،مادر جان گشنمه نهار نمی خواین؟
_الان من مشغولم بابات هم عصر از سرکار میاد بشین خودت و یوسف یچیزی بخور میخواین از بیرون سفارش بدید
+نه حوصله ندارم منتظر بمونم!
یووووسف؟!!
=بله!
+نهار چی میخوای؟!
=من دارم میرم بیرون کار دارم ،بیرون یچیزی میخورم!
+بسلامت مواظب خودت باش
_چشم
راضیه: یک پرتقال خوردم نشستم کمک مامان
تا به خودمون اومدیم دیدم ساعت 4 عصره
+اوف مامان ساعت4 من برم یکم بخوابم خستمه دو ، سه ساعت دیگه اینا میان
_باشه عزیزم برو
+کارم داشتی بیدارم کن!
_باش عزیزم
ولو شدم رو تختم عین جنازه نمی دونم چجوری خوابم برد! اوففف
یک نیم ساعت چرتی زدم و بیدار شدم
به ساعت نگاه کردم 4:30 بود بلند شدم دیدم مامان رو مبلا خوابیده پتو انداختم روش گذاشتم بخوابه
رفتم تو اشپزخونه دیدم همه چیز رو آماده کرده!
از اشپزخونه اومدم بیرون که زنگ ایفون در اومد
+وی نکنه واقعا اومدن از پنجره نگاه کردم دیدم و بابا و یوسفه!
اروم دکمه رو زدم در باز شد رفتم تو حیاط
+سلامم بر آقایان منزل خسته نباشید پهلوانان
یوسف: برو دختر لوسس
بابا زد زیر خنده گفت: از دست شماها
سلامت باشی دختر بابا
+فقط مامان خواب هستن یکم اروم تر بیدار نشه
هرکی رفت داخل اتاقش!
ساعت نگاه کردم پنج شد رفتم تو حیاط و حیاط رو شستم اب ماهی ها رو عوض کردم به گلدون ها اب دادم
تا همه اینا تمام کردم یک ساعت شد رفتم داخل
دیدم مامان بیدار شده
خونه هم خیلی تمیز بود جوری که برق میزد!
یوسف اومد پیشم گفت: ابجی زحمت میکشی اینو اوتو بزنی ممنونت میشم!
+یوسف بهت رو دادما!! شوخی کردم چشم بده به من
هستی دیگه امشب؟
_اره هستم پس این غذا های خوشمزه رو کی بخوره ؟؟؟
+شکمووو
رفتم اوتو زدم پیراهنش رو و دادم بهش منم
رفتم داخل اتاقم که اماده بشم
زهرا گفت بعد نماز مغرب میام!
باخودم میگفتم: لابد سجادی نمیاد حتما نمیاد اصلا با چه رویی میاد اصلا نمیاد!
ولی مامان گفت: همه میان!! اصلا به من چه عههه
روسری کرمی با پروانه های سرمه ایی و پیراهن بلند سورمه ایی پوشیدم
روسریم رو مثل همیشه بلنانی بستم یک کرم صورت زدم و از اتاق اومدم بیرون!
همه بعد نماز نشستیم رو مبلا منتظر اینکه مهمونا بیان
یک نیم ساعتی گذشت و زنگ ایفون به صدا در اومد
یوسف و بابا بلند شدن که برن درو باز کنن
منو مامان هم چادر سر کردیم و پیش در حال منتظر موندیم
خیره شده بودیم به در یکی یکی می اومدن تو......
قسمت ۹۱
اقا سید بعد خاله و بعد زینب و زهرا دیدم بابا درو بست
اع این نیومده خدایا شکرت
رفتم سمت در چادرم رو درست کردم!
رفتیم سلام و احوال پرسی
مامان: کمیل کو پس؟
خاله نفیسه: خیلی عذر خواهی کردن براشون کاری پیش اومده گفتن بعد شام سر میزنن
راضیه: عههه خداا چرا خب می ذاشتی کلا نیاد!! هیشش
باهم رفتیم داخل نشسته بودیم گرم گفتگو بودیم!
که بحث سفر کربلا اومد
تازه متوجه شدم قراره خونه سید هم با ما بیان
نکنه پسرش باز هست سفر هم به کامم تلخ شد!
قرار شد که امتحانات من که این هفته تموم میشن شنبه هفته بعد حرکت می کنیم!
عین بچع ایی بودم که ذوق زده بود !
حس اینکه قراره باز برم کربلا عجیب
بود
وسط حرف ها خاله نفیسه گفت: دختر خواهرم هم قراره با ما بیاد همسن راضیه هست
واکنشی نشون ندادم چون اصلا نمی شناختمش!
بلند شدیم سفره شام رو پهن کردیم
مامان خورشت درست کرده بود با مرغ شکم پر سفره خیلی خوشکلی شد
میخواستم بشینم سر سفره گوشیم زنگ خورد هانیه بود گفت کتابم رو نیاز داره یک نیم ساعت دیگه بیاد ببردتش
مشغول خوردن شدیم
بابا گفت:جای اقا کمیل خالیه
حاج خانم بعدن غذا براش بکشید بخورن
مامان: حتما
سید:لطف دارین شما اتفاقا خیلی دوست داشتن بیان ولی کار های سپاه تموم نمیشن وظیفه اش رو باید انجام بده
بابا: درسته به هرحال یوسف ماهم اونجا شاغله وقت نمیکنه بیاد خونه
گرم حرف زدن بودیم که صدای ایفون در اومد یوسف خواست بلند شه گفتم: بشین دوستمه اومده کتابم رو ببره! من میرم
کتابم رو
از اتاق برداشتم تا بهش بدم سریع رفتم سمت در
+ اومدم هانیه جان
با روی خندان درو باز کردم گفتم:سلااااا..ا ا ا
زهر ترک شدم هموون لحظه سرم رو اوردم
پایین چادرم رو کشیدم جلو
ابروم رفت این قرار نبود بیاد که
جدی شدم گفتم: بفرمایید سلام
خوش آمدین
زیر زبونم گفتم: خفه ات میکنم هانیه
_سلام ممنونم
+خیلی خوش امدین بفرمایید منتظرن!
رفت جلو دید پیش در منتظرم
گفت: شما تشریف نمی یارین؟
+شما بفرمایید خودم میام
رفت داخل چشم سفید چه خودخواه و مغروره متکبر عههه
دوباره درو زدن اینبار دیگه هانیه بود
بهش گفتم برو فردا برات تعریف میکنم
چادرم رو مرتب کردم و رفتم داخل مستقیم نشستم سر سفره!
تند تند خوردم و بلند شدم از سر سفره
از مامان تشکر کردم و رفتم تو آشپز خونه تا چای درست کنم!
یاد اتفاق امروز صبح افتادم ناخوداگاه اشکام سرازیر شد تو حال خودم بودم یکی پیش در آشپز خونه گفت:ببخشید خواهر دست شویی کجا بود؟
اشکام رو زود پاک کردم گفتم: سمت چپ
_ممنون
+خواهش میکنم
کمیل: خدایا الان من چجوری عذر خواهی کنم چه کاری بود من کردم با این دختره استغفر الله!
لعنت بر شیطان داشتم همینجوری با خودم کلنجار میرفتم اومد گفت
راضیه: ببخشید این همینجور باز نزارید اب داغ میاد دستتون می سوزه
_اها ممنون ببخشید
از روشویی اومدم بیرون چشمم خورده به یک اتاقی درش تا نصفه باز بود نصف محتویات اتاق معلوم بود!
خیلی زیبا و شهدایی چیده شده بود گفتم اتاق یوسفه!
رفتم جلوتر......
هدایت شده از خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️!
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان 🌙
#ماه_رمضان
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
کتاب فاتحان نُبُل و الزهرا
برش 6⃣
🔺 همه بچه ها به صف ایستادیم تا امام خامنهای از در میدان وارد شدند فرماندهی میدان دستور ملاقات سر به راست و محل ورود بالاترین مقام حاضر یعنی امام خامنه ای چرخاندیم. مقدمات انجام شد و آقا سمت یادبود شهدای گمنام تشریف بردند و همه با موسیقی شروع به خواندن شعر کردیم و دلها پر از شوق زیارت آقا از نزدیکتر بود، آقا از ابتدای باند رژه و متناسب با موسیقی حماسی که گروه موزیک مینواخت با صلابت عصا میزد و حرکت می کرد به پاسداران جوان نگاه می کرد ،بچه ها با چشم های...
{شرح دلاورمردی شهدای مدافع حرم خوزستان در عملیات آزادسازی شهرک های شیعه نشین #نبل و #الزهرا سوریه و شهیدان حاج قاسم سلیمانی، حججی، نوید صفری و... }
برای خرید و دریافت کتاب به آیدی زیر مراجعه کنید
@jamandehazsoada
یا با شماره زیر در واتس اپ پیام دهید
09168900248
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
[🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
همیشه میگفت :
برای اینکه گره محبت ما برای همیشه محکم بشه باید درحق همدیگه دعاکنیم.
#شهیدعباسدانشگر
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#مهم😁 هرکس هم مشکل درسی و انگیزه داره بیاد پیوی بنده خودم پر انرژی اش میکنم😜😎 #جدی @khadeem12w
اگر دوست داشتید درمورد درس و انگیزه اعتماد بخدا تو این راه و مسیر درس باهم صحبت کنیم
پیوی✅ بفرستید یه شب
باهم حرف بزنیم حالا یا تو گروه کانال ما
یا همین جا
گروه کانال: https://eitaa.com/joinchat/4031709345Ceaae985fe0
#خاطره_شهید
تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد.
حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه.
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد👌
ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ.
#شهیدحسین_معزغلامی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
🌱🦋🌱___________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
پیامبـر اکرم (ص):🌿
اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مىکند که سراسر سال رمضان باشد...
📚 بحار الأنوار ۹۶/۳۴۶/۱۲
@ASHGANEHZINBEVN