هیچ آدمی از همون اول صد نبوده و همه از صفر شروع کردن🙂
هیچ آدمی موفق آفریده نشده
همه ی این آدمای موفقی که داری میبینی همشون شکست خوردن و ناامید نشد
اگر چه خسته شدن و حالشون بد شد ولی اون اولاش سخت شدن و دوُوم اوردن🌿
این سختیا تنها برای تو نیست
در آخر اونکه با تمام این سختیا جنگیده برندس اونکه با تمام این سختیا خو گرفته و حالشو خوب کرده برنده میشه
اونایی که مثل تو رویا داشتن و بهشون رسیدن قطعا یه روزی مثل تو بودن ولی جا نزدن
تو هیچ مانعی برای رسیدن نداری
دنبالِ جمله های انگیزشی نگرد
انگیزه خودتی
انگیزه تمامِ روزای سختِته
انگیزه تمام حسای قدرت طلبیِ درونته
پس حالِ دلتو بهترین حالِ دنیا کن و با تمام وجودت بجنگ و کم نیار
آروم باش و سخت نگیر✋🏼راه میوفتی,توهم میرسی به صد
اولاش سختیارو به جونت بخر...زخماتو مرهم بزار
اولش خیلی تلخ و زنندَس
ولی به آخرش فکر کن و جون بگیر
آخرش شیرین تر از شیرینِ
اگر حس می کنید نیاز دارید با کسی حرف بزنید بیاین پیوی من...
اونایی که هم نخوندن دارن تنبلی می کنن بخونید دیگه🙄
وگرنه به این حال روز مبتلا میشید هاااا خدایی ناکرده
از ما گفتن بود ...
#خاطره_شهید
میگفتمیخواهمجوریشهیدشومکہنیازبہکفن نداشتہباشم!عاشقروضہحضرتعباس(ع)بود… میگفت:آدمتوخونہاشروضہبگیره؛روضہ عباس(ع)حتیاگرفقطپنجنفرشرکتکنند.
روضہعباس(ع)دیوانہاشمیکرد…جوریالتماس کردکہدرمحرمسالگذشتہبعدازانفجارماشینشدر حلبسوریہبیدست،اربااربابہشهادترسید…عاشقِ عباسبایدهمکوهغیرتباشد،بایدفداییزینبباشد، بایدفانیدرحسینباشد.شهیدِابالفضلی،درمحضر اربابیادماهمباش…
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
یهبیتیتواینکتابخوندمخیلیبهدلمنشستگفتمباشماهمدرمیونبزارم...
حرّ است دلم؛ حرّ شهادت جویی
حرّ است دلم که دارد از او بویی
هر روز مرا به سوی خود می خوانند
دنیا از سویی و حسین از سویی....🖐🏿💔
#دلتنگی
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
#زیارت_عاشورا
تنها چیزی که هر دل آشوبی رو آروم میکنه....💔🌫🌊
حسین جانم تویی امید قلب بی تابم....😓
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
#نعمت_بزرگ_یعنی
#حسین_فاطمه_هوای_دلهای_خسته_ رو داره.....💔🙃 اینم الحمدالله❣
امام صادق (ع) : «هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفرههای نور بنشیند، باید از زائران امام حسین علیهالسلام باشد». امام صادق (ع)به صفوان میفرمایند: زیارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن ، به درستی که من چند چیز برای خواننده آن تضمین میکنم : 1- زیارتش قبول شود. 2- سعی و کوشش او مشکور باشد. 3- حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و ناامید از درگاه خدا برنگردد
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
✨
#کلام_شهید
به والله قسم اگر ببینم باب شهادت در هر گوشه از جهان باز شده است با آغوش باز به آنجا رفته و تا شاهد شهادت را در آغوش نکشم باز نخوام گشت ...
#سردار_شهید_عبدالله_اسکندری
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
نه به گشت ارشاد؟!.mp3
12.83M
جدید و فوری 📣📣📣
صحبتهای داغ 🔥 و جنجالی
درباره گشت ارشاد🚔
🚨فوری گوش بدید و برای همه بچهمذهبیها بفرستید
هدایت شده از چند متری خدا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن(ع)
سلام و احترام✋🏻
بله، هنوز فرصت هست تا در این کار برای امام حسین(ع) که پاداش زیادی داره، شریک بشید.
📌حتما بخونید
مبلغ جمع شده تا به این لحظه حدود 1 میلیون تومان هست. که با واریزهای به ظاهر کوچک و بزرگِ شما به این مقدار رسیده.. الحمدالله
اون ۱٠هزار تومانی که کمک میکنید، شاید به نظرتون کم باشه، اما میتونه آخرین پازلِ هزینه نذری رو کامل کنه🌱
منتظر کمکهای شما مُحبانِ حسینی هستیم تا نذریِ ارباب رو آماده کنیم🍚🧡
شماره کارت جهت واریز مبالغ شرکت در ثواب نذری محرم:
6273 8111 1864 9257
به نام محمدباقر اصغرپور
حتما فیش واریزی برام بفرستید👇🏻
@admin_khoda
اینم قسمت اول رمان سنجاق کردم از امشب قسمت های جدید در کانال بار گذاری می شود...🙏🙏🌹🌹
#رمان_دلبسته_مادر
#مادر_مهربان😊❤️
#یافاطمه_الزهراء❣
نویسنده: الحمدلله 103 قسمت رمان نوشته شده...🙏🌹
از این به بعد هرشب دو قسمت در کانال بار گذاری می شود...🍃
امشب شروع پارت گذاری مجدد🙏🌹
از قسمت 93✨
التماس دعا یاعلی🥀
پ ن: با توجه به خاطرات نویسنده با حضرت زهرا س اسم این رمان کاملا معنوی بوده و از عنایات مادر س بود هست معتقد هستم🍃✨
شخصیت های اصلی رمان:
کربلا
حضرت زهرا س
شهید هادی ذوالفقاری
و راضیه🍃
توجه توجه🔴🔺🔻
تا اطلاع ثانویه از کپی رمان رضایت ندارم حتی فوروارد
و با ذکر لینک ممنون از شما🙏
@khodaaa112
@khodaaa112
@khodaaa112
@khodaaa112
Poyanfar - Ba To Khosham.mp3
12.6M
از اوناست که وقتی تموم میشه، باز پِلی میکنی :)🖤
• عزیزم حسین
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا زهراء یا اُماه اشفعیلی فی الجنه😓🥀🥀🍃
عمریه گدای توام....🍃💔
قسمت۹۲🔰
#رمان_دلبسته_مادر♥️
اومدم جلوتر! دوبارع برگشتم عقب رفتم کنار بقیه نشستم!
یوسف اومد کنارم نشست
گفتم: پسر اتاقت تو محل کارت بهم ریخته و جنگ زده است حالا اتاق اینجات برق میزنه!
یوسف با تعجب نگاهم کرد
گفت: نکنه اتاق خواهرم رو میگی؟!
_این اتاقی که یکم از روشویی فاصله داشت مگه اتاقت نیست؟
+نه مال خواهرم هست
_اها
+چای میخوری!؟
_عجله داری بزار بقیه بیان بشینن!!
+بقیه کین؟؟؟ مادرت اینا رفتن تو حیاط نشستن ما اینجا فقط آقا!!
_عاقاا یجور میگه عاقا(اقا)
زدیم زیر خنده!
میخواستم با یوسف درمورد موضوع امروز دانشگاه صحبت کنم که خواهرش صداش زد
راضیه:یوسف جان یکلحظه میای!
یوسف:جانم چشم اومدم
راضیه:ثواب داره هااا یوسف ثواب داره
_چی ثواب داره؟؟؟؟؟
+کمک کن کمک کردن خب زشته این میوه هارو ببر بزار جلوشون شکمو
_اها حله برو خودم انجام میدم
+برم؟؟؟
_برو دیگه دختر لوس
راضیه:
چادرم رو مرتب کردم ورفتم تو حیاط نشستم یک فرش پهن کرده بودیم
نشستم کنارشون نگاهم به حوض بود یک.هو متوجه نگاه خاله نفیسه شدم
نگاهش کردم لبخند عمیقی تو صورتم زد چشماش برق میزد!!
گفت:بیا بشین کنارم دختر گلم
بلند شدم نشستم کنارش محکم منو تو بغلش گرفت!
به مادرم نگاه کرد و گفت:
خاله نفیسه:خدا برات حفظش کنه ان شاءالله
مامان:ممنونم همچنین خدا بچه های شمارو براتون حفظ کنه!
محکم منو تو بغلش گرفت دختر خودمی
زینب از اون طرف گفت:مامان پ من دختر تو نیستم
همه زدیم زیر خنده!
یهو گوشیم زنگ خورد! شماره ناشناس بود جواب دادم
+الوو
_الو سلام
+سلام بفرمایید
_خانم رادمهر؟!
+بله خودم هستم بفرمایید!؟
_کسی به اسم هانیه میشناسید؟
+بله دوستم هستن چیزی شده!؟ اتفاقی افتاده؟؟؟
_لطفا خونسردیتون رو حفظ کنید ایشون تصادف کردن متاسفانه اتاق عمل هستن با خانواده تماس گرفتیم کسی جوابگو نبود
+یا امام زمان حالش چطوره!ک کدددددومم بیمارستان؟؟؟؟ چطور اینطور شد؟؟
_تشریف بیارید بیمارستان عرض میکنم
بیمارستان شهید چمران
+باشه ممنون
مامان: چی شدع؟؟؟
_با گریه گفتم: مامان هانیه تصادف کرده
از جام سریع بلند شدم
میخوام برم بیمار ستان بردنش اتاق عمل!
بدون توجه به بقیه رفتم پیش یوسف
با حالت گریه گفتم: یوسف منو میبری بیمارستان؟؟؟
+چی شده؟
_دوستم تصادف کرده حالش خوب نیست
+باشع اروم باش برو اماده شو!
کمیل: چی شده یوسف؟
+دوستش تصادف کرده ظاهرا؟
_میخوای خودم ببرمشون کلا خواهرم فردا امتحان داره میخواد برسونمش خونه دوستش! از اونجا میرسونم!
تو برو سرکارت
+نه خودم می برمش!!
_یوسف بردار من خواهرت مثل خواهرمه برو سر کارت خودم می برمش با زهرا سر راهه
فقط بگو کدوم بیمارستانه!!
+ممنونتم
_چه حرفیه
از جام بلند شدم و با بقیه خداحافظی کردم
اومدم تو حیاط بع زهرا گفتم بلند شع که با راضیه برسونمشون
!
ماشین رو روشن کردم و منتظر موندم بیان !
سریع سوار ماشین شد عجله داشت معلوم بود خیلی گریه کرده!
سعی کردم سرعتم رو ببرم بالا زهرا دستاش رو دستاش رو محکم گرفت و سعی میکرد بهش دلگرمی بده
احساس میکردم حالش داشت بد میشد
یهو صدای زهرا بلند شد
داداش:این دستاش داره یخ میزنه
برگشتم عقب رو نگاه کردم خیلی اروم نشسته و بی صدا گریه میکرد
بهش بطری اب رو دادم!
پیش یک مغازه ایستادم قند خریدم و اب قند براش درست کردیم خورد یکم جون گرفت
زهرا خونه دوستش سر راه بود قبل اینکه پیاده بشه مطمئن شد حالش خوبه بعد پیاده شد
یک چند کیلو متر بیمارستان جلو بود.
کپی❌❌❌❌
قسمت ۹۳🔰
#رمان_دلبسته_مادر🥀
ماشین رو نگه داشتم دم در خواست پیاده بشه بهش گفتم :خانم رادمهر بدون تعارف اگر کمکی از دست من برمیاد حتما اطلاع بدین انجام بدم
+نه ممنونم فقط دعا شب بخیر
در ماشین رو بست و به سرعت رفت داخل بیمارستان خیلی خسته بودم از این دنیا
از این خطا ها ار اینکه آنقدر زود دل شکستم دلم گرفته بود خیلی زیاد
پناهی جز مزار شهدا پیش رفیق های شهیدم نداشتم!
راضیه: رفتم پیش پرستار منو سمت در اتاق عمل راهنمایی کرد بهم گفت دکتر دوساعته کع رفته داخل اتاق عمل نشستم رو صندلی شروع کردن به قران خوندن
هرچی به خانواده اش زنگ میزدم جواب ندادن!!!!
یک یهو در اتاق عمل باز شد رفتم کنار دکتر ماسکش رو ارود پایین لبخندی زد و گفت :معلومه خیلی دوسش داری یک عمل کوچلو بود که بخیر هم گذشت حالش هم خوبه چهار ساعت دیگه میتونی ببینیش!!
+خداروشکر خیلی ممنونم
_خواهش میکنم وظیفه بود
یک نفس عمیقی کشیدم و نشستم رو صندلی هااا خدایا شکرت بخیر گذشت
بازم گوشی رو گرفتم و زنگ زدم
و خبر رو به عمه اش دادم! اوناهم خودشون رو رسوندن!
عمه اش خیلی اصرار کردم برم خونه ولی قبول نکردم
رفتم نمازخونه بیمارستان نماز صبح رو خوندم انقدر خوابم می اومد که اگر دستم بود مثل کسی که بیهوشش می کنن می افتادم
از پرستار اجازه گرفتم و رفتم داخل اتاق که هانیه رو ببینم تا دیدمش از وضعیتش دلم شکست
دستش شکسته بود صورتش کبود با یک باند سرش رو پیچونده بودن
رفتم نزدیکش بوسیدمش!
+سلام هین هین جونم
_سلام ،ببخشید راضیه زحمت..
+هیسسس ساکت چه حرفیه استراحت کن
بعد از یک هفته......
هانیه مرخص کردنش دو روزی میشه و من فردا قرار بود برم کربلا که بخاطر کار بابا کلا کنسل شد!
دانشگاه ها هم تعطیل شد دیگه و کسی
نمی رفت تنها تفریح من هروز می رفتم مزار شهدا و برمی گشتم
خسته بودم خیلی یچیزی خفم ام می کرد هانیه هم بخاطر وضعیتش خونه استراحت می کرد
تو هال نشسته بودم که یوسف اومد نشست کنارم لپام رو محکم کشید جوری کشید که جیغ زدم
دهنم رو گرفت گفت:چته وحشی آروم باش اع
با بغض گفتم: اذیت نکن منو بخدا حوصله ندارم
خواستم ازجام بلند بشم گفت:کجا خواهر من بابا اشتباه کردم ببخشید بیا بشین دلم برات تنگ شده!
اصلا کارت دارم بابا
اذیت نکن دیگه جان یوسف بشین
برگشتم نشستم گفتم:جانم بگو
میای با بچه های هیئت بریم کربلا؟؟؟؟
یهو عین برق برگشتم سمتش گفتم چی؟؟؟؟؟؟
خندید و گفت: خُل من کربلا! با بچع های هیئت خواهر و برادر می بریم کاروان
+شوخی نکن
_ب جان خودمممممم
+مسئول کاروان کیه؟
_اقای سجادی
+نه نمیام خودت برو ممنون
_بابا تو چقد کینه ایی هستی این بنده خدا هزار بار اومد منو واسطه گذاشت ازتو هم عذر خواهی کرد... دیگه بیاد به پات بیفته هر آدمی اشتباه میکنه!
+درموردش فکر می کنم....
_فرصت فکر کردن نیست یک جا خالی مونده بچه ها بفهمن رو هوا می برن بهش گفتم برات جا بزاره میای تا بگم اسمت رو ثبت کنه؟
یکلحظه ساکت شدم گفتم :بابا قبول میکنه؟
اگر میکنه بزار بنویسه میام!
_اره قبول میکنه بیای، مامان بهت گفت؟
+چی رو؟
_امشب خونه عمه زهرا شام دعوتیم؟
+با گفتن عمه زهرا تمام خاطرات محمد حسین شب خواستگاری اومد جلو چشم
با بغض گفتم: نمیام
از جام بلند شدم رفتم تو اتاقم...
کپی❌❌❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️!
『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]