eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
209 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» این روز ها زودتر از هر زمان می‌گذشت! امروز هفدهم فروردین بود و نُه روز از سفر ما به کربلا می‌گذشت و قرار بود از امروز به مدت یک هفته عازم کاظمین بشیم این چند وقت خیلی روی خودم کار کردم و از امام حسین طلب شفاعت کردم ولی هنوز ته دلم راضی نیست که بشم اون مینوی قبلی! یعنی هنوزم به نماز و محرم و نامحرم و روزه و قرآن و این جور حرفا اعتقاد ندارم و اعتقادم به اینه که اگر دلت پاک باشه کافیه... اگر با صداقت باشی کافیه... اگر انسان با شرافتی باشی کافیه... حامد که این همه ادعای مسلمانی داشت انسان با صداقتی نبود! همه ی حرفاش که من وطن دوستم و میخوام به وطن خدمت کنم و فلان دروغ بود! اونم کشورش رو فروخت به یک کشور دیگه! حامد رو دوست دارم...درست عاشقشم...درست ولی هیچ وقت ظلمی که بهم کرد رو فراموش نمی‌کنم! آیه رفته بود پیش یکی از دوستاش و من و آیناز در حال جمع کردن وسایلمون بودیم خیلی یهویی آیناز نه گذاشت، نه برداشت پرسید: چرا نامزدیت با احسان بهم خورد؟! متعجب شدم از سؤال یهوییش! - مگه مامان بهتون نگفته بود که احسان رفته فرانسه؟! + چرا گفته، ولی نگفته که واسه ی چی رفته از اتاق زدم بیرون آیناز هم پشت من اومد بیرون! به دیوار تکیه دادم و آیناز هم روی مبل رو به روی من نشست نفس سنگینی کشیدم و گفتم: من علاقه ی زیادی به شهر پاریس داشتم و آرزوم این بود که به اون‌جا مهاجرت کنم؛ احسان هم بخاطر این‌که رشتش طراحی مد بود خیلی دوست داشت بره پاریس و می‌تونست، ولی عموم و زن‌عموم بهش اجازه نمی‌دادن! تا این‌که به بهانه ی ساخت یک زندگی برای من توی اون ور آب عمو و زن‌عمو رو راضی کرد و رفت...ولی من که می‌دونم اون هدف اصلیش خودش بوده و من رو بهانه کرده! + خب این چه اشکالی داره؟! - شاید برای خیلیا اشکال نداشته باشه ولی برای من خیلی اشکال داره! خودت که می‌دونی من همیشه سعی می‌کنم توی تمام لحظات زندگیم با افراد مهم زندگیم با صداقت باشم؛ دوست داشتم حتی اگر اون ها هم انسان با صداقتی نبودن با من صادق باشن! ولی احسان و حامد هیچ کدومشون با من صادق نبودن! قبول دارم که حامد زمین تا آسمون با احسان فرق داشت ولی حامد هم با من صادق نبود! + یعنی حامد هم بخاطر علاقه ی بیشترش نسبت به ایران رفت آلمان؟! کمی مکث کردم و گفتم: واقعا نمی‌دونم! من بیشتر از چشمام به حامد اعتماد داشتم...حامد انتخاب من بود، من انقدر حامد رو دوست داشتم و به انتخابم ایمان داشتم که با تمام سختی ها سال آخر راهنمایی رو جهشی خوندم تا بتونم با حامد وارد دانشگاه بشم...من بخاطر حامد از رشته ی موردعلاقم گذشتم و رفتم رشته ی ریاضی فیزیک!من انقدر انتخابم رو قبول داشتم که هرکاری کردم تا به حامد برسم، حتی اونم دوستم داشت! می‌دونی از چی تعجب می‌کنم؟حامد آدمی نبود که به کسی که از ته دل دوستش داره دروغ بگه، کاری که بر خلاف میل اونه انجام بده یا با اون فرد صادق نباشه!من رابطه ی حامد با خدا رو دیده بودم، دیده بودم که چقدر عاشقانه دوستش داره، اون من رو اندازه ی خدا دوست نداشت ولی عاشقانه دوستم داشت!مگر این‌که... + مگر این‌که چی؟! برخلاف میلم حرفی رو که دوست نداشتم بزنم زدم: مگر این‌که اون منو اصلا دوست نداشت! ولی باز حرف خودم رو پس گرفتم و گفتم: نه...نه...نه...بعد از حامد که قابل اعتماد ترین فرد توی زندگیم بود، من به تیام اعتماد داشتم، تیام دوست دوران راهنمایی من بود، اون حتی اگر هم می‌خواست بهم دروغ بگه نمی‌تونست دروغ بگه! آیناز متعجب گفت: تیام کیه؟! - خواهر حامد؛ چطور مگه؟! + آخه اسم یکی از دوستان منم تیامه که اتفاقا از قضا اسم داداششم حامده! همونی که اون روز دم مرز جات رو باهاش عوض مردی رفتم تو فکر! اسم خودش تیامه اسم داداششم حامد! مگه توی این دنیا چند تا خواهر و برادر وجود داره که اسمشون تیام و حامد باشه و از قضا چهره ی تیام برای من آشنا باشه و حامد هم مسئول راه اندازی این کاروان باشه؟! ولی آخه اونا که توی محله ی خاله اینا زندگی نمی‌کنن! نه این‌طوری نمیشه! باید بفهمم این تیام و حامدی که آیناز راجبشون حرف می‌زنه اون تیام و حامدی که من فکر می‌کنم نیستن! بنابراین پرسیدم: چند وقته که با تیام آشنا شدی؟ + کمتر از یک سال میشه؛ چون تازه به این محله اسباب کشی کردن - داداشش رو دیدی؟ + نه ندیدمشون! نه این‌طوری هم به جایی نمی‌رسم! باید برم سراغ اصل مطلب به زبون اوردن این جمله واسم آسون نبود! چون ممکن بود همه چیز رو تغییر بده! ولی چاره ای نداشتم باید می‌گفتم! آب دهانم رو چند بار پشت سر هم قورت دادم و سریع پرسیدم: فامیلیشون چیه؟ +... ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃
📷 عکس نوشته | خاطره ای از شهید مهرداد خواجویی @khodajoonnn
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت #پانزدهم «کپی‌بد
https://abzarek.ir/service-p/msg/675883 یک پارت از رمان تقدیم نگاهتون☺️ آخی...😔 مینو چه زندگی دردناکی داشته...🥀 به نظرتون آیا واقعا تیام و حامدی که آیناز ازشون حرف میزنه همون تیام و حامدی هستن که مینو فکر می‌کنه؟!🤔 نظرات فراموش نشه🌻
چه‌با‌عظمٺ‌اسٺ‌ذی‌الحجہ؛ موسیٰ‌به‌طور‌ میرود، فاطمہ‌بہ‌خانہ‌علے، ابراهیم‌با‌اسماعیل‌بہ‌قربانگاه، محمد باعلے‌بہ‌غدیر، وح‌ـسین‌باهمہ‌ٔعظمٺش‌به ڪربلا... @khodajoonnn