eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
211 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
•🚜🌻• خدا میدونه موقع دیدن فیلم زندگی، ادم با دیدنِ لحظات گناه چقدددر ناراحت میشه و چقدددر خودشو سرزنش میکنه و چقدر دلش میخواد برگرده و جبران کنه و نزاره اون اعمال اتفاق بیوفته‌'🥀 بعضی از کسایی که تجربه مرگ داشتن میگن وقتی صحنه ی گناه کردنمونو میدیدیم خیلی دوس داشتیم جلوشو بگیریم ولی هیچ اختیاری نداشتیم و فقط عذاب میکشیدیم.🔥 📝 ••¦⇢ ••¦⇢ ──┅┅┅📒🔗┅┅┅── @khodajoonnn
|✨🧕 🌴 ✨ نھے از منڪر آقا ابراهیـم به مـردی ڪہ همسرش برایش مھم نبود!⇩ 🌿 دوست عزیـز !! همسر شما برای خود شماست ... نہ برای نمایش دادن جلوی دیگـران ! مےدانے چقدر از جوانان با دیدن همسر بـےحجاب شما بہ گناھ مےافتند ؟؟! ✨ 』 @khodajoonnn
نمآز اول وقٺ بخوانید💕...:) ٺآ رسٺگآر شَوید..."→ التماس دعا🤲🏻✨👌🏻✨ 🌷 🌸 @khodajoonnn
「🖇•••」 .میگن؛ آدماۍ‌خوب‌رو‌ ازچھرشوݩ‌میشہ‌شناخټ‌ آخہ‌بس‌کہ‌ چھرشون‌نورانیہ مثݪ‌ماھ میدرخشݩ…🥺🧡 •° @khodajoonnn
💠توکل 🔸عملیات ها که به سختی می‌رسید،حساسیت کار که بالا می‌رفت،وقتی نیروها نیاز به یک کلام خالص و الهی داشتند؛ حاج قاسم از عبدالمهدی می خواست تا برای نیروها سخنرانی کند. 🔸علاقه‌ی خاص حاج قاسم به عبدالمهدی را می‌شد از این فهمید که حاجی نمی‌گذاشت عبدالمهدی به جبهه بیاید! او هم مجبور می شد به لطایف‌الحیل حاجی را راضی کند. 🔸یک‌بار منطقه عملیاتی بود و کار سخت شده بود. نیروها کمی تردید داشتند و اما و اگرها زیاد بود. عبدالمهدی ایستاد به سخنرانی و جمله اصلی اش این بود: « ما باید به تکلیفمان عمل کنیم! پس توکل کنید بر خدا و یاعلی! » جمع به توکل عبدالمهدی، یاعلی گفت! @khodajoonnn
‌•|🌚 ڪاش‌برایم‌قرنطینہ‌ درهـواۍ‌حرم‌توتجۅیزکنند🌿 ♥️ @khodajoonnn
'🤍𖥸 ჻ -عزیزی‌میگفـت- ؛ مواظب چشمات👀 باش نڪنہ به چیزی نگاھ🙄کنی . . . ك فردا تو اون دنیا بگی اۍ کاش کور بودم ! ࣫͝
-از‌من‌نیاز‌میـرسـدو ازتوناز‌حسـین دردسرۍ‌شده‌سفر‌کرب‌وبلاۍ‌من..🚶🏿‍♂️ @khodajoonnn
چادر یعنی چ چشمه ی رویا آ آرامش د دنیای زیبای ر راه درست @khodajoonnn
«🧁🌸» ●|از‌تنهایی‌نترس‌،‌بآ‌خودت‌🔬🍓 ●|بآش‌و‌از‌تنهایی‌خودت‌⛅️🌱 ●|کلی‌لذت‌ببر‌و‌بخند‌^.^🚙🌸 @khodajoonnn
😂 یہ جا هسٺ:•°✨°• شہید ابراهــیم هادے•°❤️°• پُست نگہبانےرو •°🧐°• زودتر ترڪ میڪنه•°👀°• بعد فرمانده میگهـ •°🤨°• ۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°• یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°• برادرا بلند صلوات•°🔊°• همه صلوات میفرستن•°😁°• برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😁°• ‎ @khodajoonnn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا‌بوده‌علی‌بوده‌وتاهست‌علی‌هست🤞🏾🚶🏿‍♂ @khodajoonnn
«💕🌊» ‌●|خیـٰاط‌،هرکوکۍ🧶✂️ ●|کہ‌بہ‌پاےچـٰادࢪم‌زد🌱 ●|گویۍدلم‌هم‌🥺 ●|بادل‌زهرا‌ۜ گࢪه‌خوࢪد...!🤞🏼♥️
تو بـا تعیین می‌ڪنی بقیہ چی ببینند:))) ؟!
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» بعد از این که به شهر مقدس نجف رسیدیم، اتوبوس ها نزدیک حرم ایستادند و همه به زیارت امام علی (ع) رفتیم حدود دو ساعت اون‌جا بودیم و من خیلی گریه کردم و توبه کردم از امام علی (ع) خواستم تا کمکم کنه تا بتونم حامد رو فراموش کنم! این‌که توی حرم امام علی (ع) شدم مینوی دو سال پیش خیلی برام خوشایند بود بعد از زیارت به حسینیه ای که کاروان برامون تدارک دیده بود رفتیم برای خوندن دعای کمیل در حال خوندن دعای کمیل بودیم که احساس کردم صدای آشنایی از بیرون حسینیه میاد! صدا خیلی محو و آروم بود ولی ناخداگاه من رو بلند کرد و به سمت خودش کشوند که با صدای آیناز از حرکت ایستادم! خیلی آروم گفت: × عه کجا داری میری؟! - اون‌ بیرون یه صدایی داره میاد! × بیا بشین بینم؛ ممکنه اون جا آشنایی باشه - منظورت که...! سریع حرفم رو قطع کرد و گفت: دقیقا منظورم همونا هستند ناچار دوباره برگشتم سر جام و به خوندن دعا ادامه دادم ولی دوباره اون صدا من رو بلند کرد! همین که از جام بلند شدم دوباره یاد حرف آیناز افتادم! ممکنه اون بیرون آشنایی باشه! نگاهی به آیناز کردم که دیدم همچنان غرق خوندن شده که اصلا متوجه نشد من بلند شدم! بی خیال، میرم! ماسک که دارم چادر هم که دارم هوا هم که تاریکه سر به زیر و آروم هم میرم اصلا متوجه نمیشن کسی اون جاست! دوباره نگاهی به آیناز کردم و وقتی که مطمئن شدم حواسش نیست به سمت بیرون حرکت کردم از دو صف رد شدم تا رسیدم به بیرون حسینیه همین که پام رو گذاشتم بیرون صدای پخش شده ناخداگاه من رو برد به دو سال قبل! [فلش‌به‌دوسال‌قبل] همونطور که از ماشین حامد بیرون رو برانداز میکردم متوجه ی صدایی شدم! نگاهم رو از منطره ی بیرون برداشتم و به ضبط ماشین حامد دادم که متوجه شدم فلشی توی ضبط قرار داره! همون لحظه صدایی از ضبظش بلند شد! انگار که مداحی بود! همین که صدای پر از سوز مردی بلند شد فهمیدم که درست فهمیده بودم و مداحیه! گوشم رو دادم به مداحی و چشمم رو هم دادم به ضبط ماشین حیدر حیدر اول و آخر حیدر حیدر حیدر، ساقیِ کوثر حیدر حیدر حیدر، ای مظلوم فاتح حیدر حیدر، فاتحِ خیبر حیدر حیدر حیدر اول و آخر حیدر حیدر حیدر، ساقیِ کوثر حیدر حیدر حیدر، ای مظلوم فاتح حیدر حیدر، فاتحِ خیبر حیدر ... کمی که به مداحی گوش کردم با هیجان عجیبی گفتم: عه، این همون مداحی هست که وقتی این موقعه های سال میشه برای شهادت امام علی (ع) توی تلویزیون پخش میکنن! حامد لبخندی زد و گفت: فقط توی تلویزیون شنیدی؟! - توی فضای مجازی هم دیدم + توی فضای غیر از خونه و مجازی نشنیدی؟! مثلا توی هیئت، خیابون و... سریع حرفش رو قطع کردم و گفتم: آره آره، توی این چیزایی که موقعه ی مناسبت ها توشون چایی و شیر و خوراکی موراکی میدن، اون جا ها هم شنیدم تک خنده ای زد و گفت: موکب! - آره آره موکب بعد از اون دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا زمانی که رسیدیم به یک هیئت! - اون جای خوبی که می‌گفتی قراره بریم، هیئت بود! با لبخند سرش رو به نشانه ی آره بالا و پایین کرد آروم با هم دیگه وارد حیاط هیئت شدیم که حامد گفت: قسمت خانم ها اون طرفه و با دستش قسمتی رو بهم نشون داد و ادامه داد: اون جا؛ بعد از این‌که مراسم تموم شد کنار حوض منتظرم باش تا منم بیام - باشه + مراقب خودت هم باش جانم - چشم، تو هم مراقب خودت باش [پایان‌فلش‌بک] دامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» همین که قسمتی از مداحی رو شنیدم چشمام پر از اشک شد! خدایا تو رو به مولا علی قسم میدم کمکم کن! دیگه نمی‌تونم دیگه نمی‌کشم...! هرجا ی دنیا رو که نگاه می‌کنم یه نشونه از حامد می‌بینم! دیگه باید چی کار کنم که حامد رو فراموش کنم؟! چی کار کنم خدا جونم چی کار کنم؟! آروم پشت درختی نشستم تا کسی منو نبینه و تو حال خودم باشم دلم می‌خواست از شر این بغض لعنتی راحت بشم و تنها چاره اش گریه از ته دلم بود! پشت درخت نشستم و زانو هام رو تو خودم جمع کردم و سرم رو گذاشتم رو زانو هام و بی صدا اشک می‌ریختم و به مداحی گوش می‌دادم که ناگهان دستی رو روی شونم حس کردم! آروم سرم رو اوردم بالا که با چهره ی مهربون تیام برخورد کردم! تا قبل از این‌که تیام متوجه ی من بشه دستپاچه سریع سرم رو انداختم پایین! قلبم محکم خودش رو به سینم می‌کوبوند و عرق سرد از صورتم سرازیر می‌شد! لب زد:~ حالتون خوبه خانوم؟ با صدایی که از ته چاه بلند می‌شد لب زدم: بـ...بله! سعی می‌کردم خیلی آروم با تیام حرف بزنم تا من رو نشناسه! ~ انقدر قشنگ غرق مداحی بودین که دلم نیومد مداحی رو قطع کنم! چیزی نگفتم... همون لحظه صدای حامد بلند شد! + خانوم پور صادقی، اون‌جا مشکلی پیش اومده؟! برای لحظه ای کوتاه دیگه ریتم قلبم رو حس نکردم! خدایا این صدای حامد من بود! دیگه قلبم تند نمی‌زد و ریتمش عادی و معمولی می‌تپید! ~ نه داداش چیزی نیست + پس لطفا سریع بیا الآن هاست که دعا تموم بشه و هنوز یه ذره از کار ها مونده ~ باشه داداش، الآن میام حامد عادت نداشت توی جمع غیر خانوادگی ناموسش رو به نام کوچیک خطاب کنه و توی جمع دوست هاش هم آبجی یا خواهری خطابش می‌کرد و پیش غریبه ها هم با فامیلی صداش می‌کرد ~ لطفا شما هم برین داخل حسینیه تا مراسم دعا ی کمیل تموم بشه، بعدش میاین این‌جا برای مراسم سوگواری امام علی (ع)؛ اتفاقا اولین مداحی که قصد گذاشتنش رو داریم همین مداحی هستش سریع از جام بلند شدم و خیلی آروم گفتم: باشه، ممنون و بعد قبل از این‌که جوابی بشنوم با سرعت نور شایدم بیشتر دویدم توی حسینیه! سریع از جمعیت رد شدم و کنار آیناز نشستم تا تموم شدن دعا حرفی بینمون رد و بدل نشد ولی وقتی که دعا تموم شد آیناز گفت: کجا بودی مینو؟! بدون این‌که جوابی به سؤالش بدم لب زدم: دیدمش! × کیو؟! - تیام رو! ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
https://abzarek.ir/service-p/msg/709098 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿 یک پارت جبرانی هم تقدیم نگاه قشنگتون😄 نظرات فراموش نشه💜
⚠️ بچه ها حتما خونده شه⚠️ خدای ما قربونش برم خیییلی برای زن ارزش قائله یعنی ادم کیف میکنه وقتی بهش فکر میکنه😌😌 مثال بزنم برات مثلا خدا میگه تا یه مرد دوست داشتنش ثابت نشد یعنی تا نمیخواست بهت تعهد شرعی و مهریه بده حتی لیاقت نداره یه تاره موی تورو نباید ببینه و حتی در حده یه کلمه حق نداره ازت لذت ببره(خدا‌واقعا بزرگترین مدافع زناست) خیلی خیلی مرد رو محدود میکنه و بقول استاد به چهار میخ میکشه😅 (واقعاجا داره مردا اعتراض کنن😐😂) ولی الان توی خارج میبینیم مرده با یه‌زن‌همخونه‌اس مفت و مجانی داره‌ازش استفاده میکنه، حتی ازش چند تا بچه هم داره ولی اون زن بازم هیچ‌حق‌و‌حقوقی‌نداره🤦‍♀ واقعا اوج مرد سالاریه😒 تازه هروقتم مرده خواست میتونه ولش کنه بره😕 بدون هیچ تعهدی و بدون هیچ مهریه ای💰✖️ بچه ها خدا نمیخواد زن مفت باشه....نمیخواد بهش ظلم بشه❌ برای همین هم میگه حجاب داشته باش و سمته روابط حرام نرو واقعا این دخترایی که رل میزنن نمیدونن چه کلاهی سرشون میره🤦‍♀🤦‍♀ نمیدونن چقدر دارن پا روی منافعشون میزارن و چقدر دارن خودشونو بی ارزش و در حق خودشون ظلم میکنن هعععععی💔 باور کنید دختری که باغرور و منفعت طلب باشه صدسال سیاه سمته این روابط نمیره و نخواهد رفت🚶‍♀
کسی از ابتدا تا انتها ! نشناخت "حیدر " را...
بگو که بند زِ بندم جدا کنند به تيغ زِ بند بند من آيد ندا علـی‌ مولاست :)💚 @khodajoonnn
•📸🗞• ‌‌ دلبࢪ؎ڪࢪدن‌بࢪا؎خدا‌ࢪو‌بلد‌نیستیم! ولۍ‌تادلت‌بخواد‌واسہ‌خلق‌بلدیم تھشم‌هیچۍ.. ••¦⇢ ──┅┅┅📓🔗┅┅┅── @khodajoonnn
چه باعظمت است ذی الحجه! موسی به طور ميرود فاطمه به خانه علی ابراهيم با پسرش به قربانگاه محمد باعلی به غدير مهدی زهرا به عرفات و حسين با همه هستی اش به كربلا... @khodajoonnn
•• میدونی‌ داغون‌ شدن‌ما مذهبیا ازکجا شروع‌شد؟ ازاون‌جایی‌ که‌رفتیم‌ سرباز باشیم.. امـٰا… شدیم‌ سَربارو ازتوی‌ پیوی‌ نامَحرَم‌ جَمعمون‌ ڪَردن💔! ••¦⇢ ──┅┅┅📓🔗┅┅┅── @khodajoonnn
پیشاپیش مبارک🥳🤩