eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
209 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼استـادمـون میگفت: با امـام‌زمان قـرار بـزاریـد🖐🏻 🍀فقـط حواستـون باشـہ‌ڪہ امام‌زمان قـرار شـما رو یـادش هسـتا! یادداشـت میڪنه...📝 🌸یه جورے بگو ڪہ سخـت نباشہ⚡️ نگو دیگہ دروغ نمیگم❌ دیگہ‌غیـبت نمیڪنم... بگـو: آقـا من تلاشـمو میڪنم کہ‌ تمام کارهایم در مسـیر رضـایت شـما بـاشـد😇 به ایـن امیـد کہ‌شـما بـراےمـن دعـا ڪنید... °•🌱
میدونی کی میمیری؟! خب معلومہ نہ کہ نمیدونی؛پس بنده خدا وقتی نمیدونی چرا سریعتر اقدام بہ درست شدنت نمیکنی ! نزار برسہ روزی کہ پشـیمونی فایده‌ای نداشتہ باشہ .
"🖤" قیامَٺ‌بۍ‌حُـسـیـن‌غوغا‌نَدارَد شفاعَٺ‌بۍ‌حُـسـیـن‌مَعنا‌نَدارَد حُـسـیـنۍ‌باش‌ڪہ‌دَر‌مَحشَر‌نَگویَند چِرا‌پَروَنده‌اٺ‌امضاء‌نَدارَد♥️🥀.!
چــادر🌹 بـراے من نماد عفافــ است.. و حجاب، نماد نه گفتن به تمام آرزوهاے رنگارنگــ دنیایے، نماد فاطـمہ وار زیستن و خدایے شدن!😍✌️
•♥️🥀• -دلم شش گوشه میخواهد -مراهم کربلایی کن..!
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» سرش رو انداخت پایین و گفت: خواهر همین دوستت تیام خانوم! ناباور بلند گفتم: عاطفه؟! سریع سرش رو اورد بالا و دست راستش رو گذاشت روی دهنم و انگشت اشاره ی سمت چپش رو روی بینیش و گفت: هیــــس! تو تا امروز منو جلوی عالم و آدم لو ندی دلت خنک نمیشه، نه؟ دستش رو از روی دهنم برداشتم و با خنده گفتم: تو کی عاطفه رو دیدی که عاشقش شدی؟ + داداشش یکی از همکارام تو هلال احمره! یه بار خیلی اتفاقی با داداشش دیدمش! متعجب و خیلی ناجور گفتم: حامد همکار تو توی هلال احمره؟ نگاه منظور داری بهم کرد و گفت: چه زودم پسرخاله شدی! حامد نه و آقا حامد! سرم رو انداختم پایین و آروم زمزمه کردم: ببخشید! سکوتی بینمون حاکم شد که بلأخره چند دقیقه بعد حامد گفت: خب تو حالا بگو! اون بدبختی که دلت پیشش گیره کی هست؟ نفسی کشیدم و گفتم: داداشِ همونی که دوستش داری! [پایان‌فلش‌بک] - بابا چرا من؟! ~ تو با تیام خیلی صمیمی هستی مینو، تنها کسی که می‌تونه بهشون خبر بده تویی! - بابا من دلش رو ندارم! اصلا نمی‌تونم! بابا بهم نزدیک تر شد و شونه هام رو گرفت و گفت: مینو امید من و مامانت به توئه! تو دوستی چندین و چند ساله داری با تیام و اخلاق هاش کف دستته، مطمئن باش که می‌تونی! سرم رو تکون دادم و گفتم: باشه بابا جون...باشه! مثل همیشه خامم کردی! لبخند تلخی زد و رفت کنار! به سمت شیشه ی اتاق محمد حرکت کردم و پشت شیشه ایستادم! عاطفه فوت شده بود و محمد هم تو کما بود! موبایلم رو از توی کیفم در اوردم و با تیام تماس گرفتم! بیشتر از پنج تا بوق خورد تا جواب داد! تیام با صدای خواب آلودی جواب داد: بله؟ سعی کردم لرزش صدام رو کنترل کنم و بغض نکنم! - سلام تیام! × تویی مینو؟! این موقعه ی شب چی کارم داری؟ دوباره اشک از چشمام سرازیر شد! نگاهم رو دوختم به بابا که پریشون بهم خیره بود! بابا با لبخند سر تکون داد! دوباره چشم دوختم به محمد! - محمد و عاطفه سر شب داشتن میومدن خونه ی ما! × خب؟ دستم رو گذاشتم جلوی دهنم تا تیام صدای هق هقم رو نشنوه! × مینو پشت خطی؟ دستم رو از روی دهانم برداشتم و گفتم: تو راه که داشتن میومدن خونه ی ما تصادف کردن! مکث کردم! خدایا من باید چی بگم؟ باید بگم خواهرت رفت؟ خواهرت مرد؟ مگه کشکیه؟ - محمد...محمد الآن تو کماست ولی عاطفه...عاطفه واسه ی همیشه...آسمونی شد!...آبجی بزرگه فوت شد تیام! برای چند ثانیه دیگه هیچ صدایی از تیام نشنیدم ولی چندی بعد صدای جیغ بلند تیام مساوی شد با صدای بوق ممتد از دستگاه هایی که به محمد وصل بود! با صدلی جیغ تیام و بوق ممتد دستگاه ها دستم شل شد و از کنار گوشم رها شد! صدای گریه های مامان میومد و دکتر ها و پرستار ها هم ریخته بودن توی اتاق محمد و داشتن بهش شوک وارد می‌کردن و من همون‌جا خشکم زده بود! چند دقیقه بعد دیگه دکتر و پرستار ها دست از شوک وارد کردن به محمد برداشتن و دستگاه ها رو یکی یکی ازش جدا می‌کردن و در نهایت با پارچه ی سفیدی که روی محمد کشیده شد من به خودم اومدم! انگار وقتی که داشتم به تیام خبرِ فوت شدن عاطفه رو می‌دادم محمد هم صدام رو شنیده بود و توی کما دق کرده بود! توی گوش هام صدا های مختلفی می‌پیچید! صدای گریه های مامان...! صدای امید دادن های بابا...! صدای، صدای لرزون خودم...! صدای جیغ تیام...! صدای بوق ممتد از دستگاه هایی که به محمد وصل بود...! صدای دستگاه شوک...! ذهنم قدرت تجزیه و تحلیل این همه صدا های مختلف رو نداشت! دیگه نمی‌تونستم دووم بیارم! افتادم روی زانو هام و فریاد زدم:نــــــــــــه! [پایان‌فلش‌بک] ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/776155 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿 الحق والانصاف فکرشو می‌کردین عاطفه خواهر حامد باشه؟😄 محمد هم که فوت شد☹️ همچنان با ما همراه باشین🍃 نظرات فراموش نشه💚
موقعیتﷲ♥️ نمازت سࢪد نشہ مومن🌿
شما رفیقت پیامتو ببینہ یھ ساعت دیگه جواب بده ناراحت میشۍ🧐؟! بعد صداۍ اذانو میشنوۍ سہ ساعت دیگھ نمازتو میخونۍ؛ انتظار دارۍ ، خدا ناراحت نشہ؟//: ‌
. . ___ _ چقدر بـگم‌ آقا ، هواتـ ُ ڪردم ! ڪاش‌ بیام‌ بهِ ڪربلات ُ بَـر نگردَم :) !' حـرَمِت رویـٰای‌ مَن . . .