14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹#ببینید |پاسخبهشبهاتفوتخانم #مهسا_امینی !
برایاطلاعاتبیشترخودتون
پیشنهادمیکنمتماشاکنید🖐🏼
#حجاب
#مهسا_امینی
پیشنهاد دانلود √
_ _
این یکۍ خیلی خوب بود😂😂😂💔
#توییت_برانداز_سوز
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿فصل دوم
🌿 قسمت #شصت_و_هفتم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
وارد پارک سر کوچه ی خونه ی عمو شدیم!
موبایلم رو در اوردم تا به مهری زنگ بزنم و بگم که میتونه یه قراری بذاره تا احسان رو ببینم!
بعد از چند بوق جواب داد!
+ به به، عروس خانوم گل! چطوری؟
- سلام، میبینم که خبرا هم رسیده!
+ حنا خبر داد، خوبی؟
- خداروشکر، تو چطوری؟
+ مرسی خوبم!
- زنگ زدم یه زحمت بدم بهت!
+ خب در خدمتم، بده زحمتت رو!
به حاضر جوابیش خندیدم و گفتم: میخواستم ازت خواهش کنم که یه قراری بذاری تا منو داداشت همو ببینیم!
مکث کرد!
+ احسان رو واسه چی میخوای ببینی؟
احساس کردم لحنش تغییر کرد!
- کار ضروری دارم باهاش!
با لحن خاص و متعجبی گفت: تو؟ تو با احسان چی کار داری؟
- اونش رو متأسفانه نمیتونم بهت بگم!
کمی مکث کرد و گفت: ببینم چی میشه! با احسان حرف میزنم بهت خبر میدم!
- ببین من پارک سر کوچتونم، بهشون بگو بیان اونجا!
+ ببین مینو تو برو، چون فکر نکنم بتونم حالا حالا ها احسان رو راضی کنم که ببینتت! شاید به چند روز دیگه کشیده بشه!
- واه، واسه ی چی؟!
کمی مکث کرد ولی بلأخره گفت: ببین مینو تو که نامزدیت رو با احسان بهم زدی احسان یه یازده ماهی رفت فرانسه ولی بعدش که برگشت خیلی تغییر کرده بود! دیگه نمیخواست اونجا بمونه و تصمیم داشت کار و زندگیش رو بیاره ایران تا وقتی که سال زنعمو شد! بعد از اینکه از بهشت زهرا برگشتیم زمین تا آسمون رفتارش تغییر کرده بود؛ صبح ها قبل از اذان صبح میرفت بیرون و نیمه ی شب بر میگشت خونه! اصلا نمیدیدیمش! بعد از چند وقت شد همون احسان شاد و شنگول سابق ولی با این تفاوت که کلنی عوض شده بود!
- یعنی چی عوض شده بود؟
+ ریش گذاشته بود، پوشش و نوع لباس پوشیدنش فرق کرده بود، دیگه وقتی میرفت بیرون سعی میکرد لباس هایی بپوشه که اندام ورزشیش توی دید نباشه، ادکلن خیلی کمتر از قبل میزد تا مبادا نامحرم بوش رو استشمام کنه، دکمه ی یقش رو تا آخر میبست! اصلا ظاهری شده بود عینهو محمد خدا بیامرز! کتابخونه ی احسان که پر بود از رمان های جورواجور الآن پره از زیارت نامه و مفاتیح و کتاب های مذهبی! نماز و قرآنش که اصلا ترک نمیشه،...
با هر کلمش چشمام بیشتر از قبل گرد میشد!
مهرسان داره راجب احسان حرف میزنه؟!
واقعا؟!
خواست ادامه بده که گفتم: هوشش! نفس بگیر دختر! بعد هم کار من یه چیز دیگست، اصلا به اینجور چیزا مربوط نیست! یادته گفتی میخوام از دوستت تیام مشاوره بگیرم؟ میخوام جواب مشاورش رو بهش بدم! همین! کار دیگه ای ندارم که!
تیام خندید!
+ واقعا؟!
- آره جون تو!
دوباره لحنش عادی شد و شد همون مهرسان شیطون چند دقیقه پیش!
+ جون من رو چرا قسم میخوری؟! جون خودت! الآنم زحمتت رو کم کن میخوام با خان داداشم حرف بزنم، تا پنج دیقه دیگه هم بهت زنگ میزنم! از پارک هم تکون نخور!
بعد هم بدون اینکه منتظر جوابم بشه قطع کرد!
متعجب به موبایلم خیره شدم!
حامد گفت: × خب چی شد؟
- گفت تا پنج دیقه دیگه خبر میده! اینطور که از حرف زدن مهرسان معلوم بود انگاری خیلی تغییر کرده! شده یکی عین خودمون، ولی من تا به چشم خودم نبینمش باور نمیکنم!
بعد هم توی دلم گفتم: این آقا احسان همون احسانی بود که میگفت بخاطر من میخواد بره فرانسه ولی بخاطر خودش این کار رو کرد!
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
درپناهحق🍃
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿فصل دوم
🌿 قسمت #شصت_و_هشتم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
[فلشبهششسالقبل]
احسان در جلو رو واسم باز کرد ولی من در برابر نگاهش خیلی عادی رفتم عقب نشستم!
قیافش دیدنی بود اون لحظه!
هی خدا کی میشه من گواهینامم رو بگیرم راحت شم از دست این بشر!
آخه پدر من شما که میدونی این پسر دنبال بهونست که هی این ازدواج کوفتی رو یادآوری کنه چرا میگی من با این بیام؟!
هوف خداااا هووووف!
سوار ماشین شد و بعد از چند دقیقه که از حرکت گذشت گفت: دخترعمو شما چه مشکلی با من داری؟
خب خداروشکر تشر های عمو جواب داد این یه بار درست حسابی من رو مخاطب قرار داد!
- من با شما مشکلی ندارم!
+ داری!
کلافه گفتم: ندارم آقا!
+ اگه نداری پس چرا انقدر سرد با من برخورد میکنی دخترعمو؟! در جلو رو برات باز میکنم چشم تو چشم من میری عقب میشینی! سفارش محمده؟
پوزخندی زدم و گفتم: شما الآن مشکلت اینه که چرا کنارت جلو نشستم؟! بیخیال آقا احسان، بیخیال! دیگه پای محمد رو نکش وسط! شما که خوب میدونی من خودم دوست ندارم با یه نامحرم گرم بگیرم!
+ خب یکی این آواز ها رو توی گوشت خونده دیگه! عمو و زنعمو که بیشتر اوقات پیشت نیستن، میمونه محمد که باهاش بزرگ شدی!
کلافه گفتم: پسرعمو من بچه نیستم که کسی بخواد زیر گوشم بگه این کارو کن، اون کارو کن!
+ ولی از بچگی پشت گوشت خونده!
- میشه لطفا تمومش کنی؟ من به انتخاب خودم از اول اینطوری بودم!
و توی دلم ادامه دادم: با اینکه دلیل نماز خوندنم و روزه گرفتنم و قرآن خوندنم و حجاب گرفتنم و رعایت کردن حد و حدود محرم و نامحرم و... رو نمیدونم و میدونم خدا بی نیازه به تمام اینها ولی تا حالا این کارا به ضررم تموم نشده و بلکه گاهی واسم مفید هم بوده! بنابراین ترجیحم اینه که تغییری نکنم! مخصوصا با حرف های تو!
[پایانفلشبک]
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم و جواب دادم!
- جانم مهری؟
× ببین تا ده دیقه دیگه میرسه! برو یه جا نزدیک درب ورودی پارک بشین تا ببینتت!
- باشه، دستت درد نکنه!
× ببین بابا گفت بهت بگم بعدش یه سر بیا خونمون ببینیمیت!
- خیلی دوست داشتم ببینمتون، ولی دیگه زحمت نمیدم! از عمو هم عذر خواهی کن!
× باش، اصرار نمیکنم هرطور راحتی! کاری نداری؟
- نه، خداحافظ!
× خداحافظ!
بعد هم تماس رو قطع کردم و رو به حامد و تیام گفتم: مهرسان گفت تا ده دیقه دیگه میرسه!
حامد سری تکون داد و دیگه چیزی نگفتن!
بلأخره بعد از هفت، هشت دیقه رسید!
مهری راست میگفت!
محمد و احسان از اونجایی که پسرعمو هستن شباهت هم بهم دارن ولی با این تیپی که الآن احسان زده شده کپی در برابر اصل داداش محمدم!
از جامون پاشدیم!
حامد و احسان به سمت هم رفتن و خیلی گرم مشغول دست دادن و احوالپرسی شدن!
حامد رو که میدونستم از دیدنش ناراحت نمیشه ولی احسان رو مطمئن نبودم که خداروشکر با گرم گرفتنش با حامد متوجه شدم که دیگه به من فکر نمیکنه و در نتیجه احتمال اینکه واقعا به تیام علاقه داره بیشتر میشه!
بعدش احسان سرش رو انداخت پایین و به سمت من و تیام اومد و با فاصله ایستاد سلام کرد که ما هم جوابش رو دادیم!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
با فاصله کنارش ایستادم و گفتم: خیلی تغییر کردین پسرعمو! اصلا دور تر از حد تصور!
+ آدما حق تغییر دارن! مگه نه دخترعمو؟
لبخندی زدم و سر تکون دادم و گفتم: هیچ وقت فکرشو نمیکردم که یه روز حرف های خودم رو به خودم پس بدین!
+از شما چه پنهون خودم هم اصلا گمون نمیکردم!
بعد هم ادامه داد: راستی مبارک باشه نامزدیتون! خوشبخت بشین! معلومه که آقا حامد خیلی خونگرم و مهربونن!
هیچ وقت فکر نمیکردم احسان یه روزی ازدواج من رو بهم تبریک بگه!
- ممنون، لطف دارین! خب حتما میدونین واسه چی اینجایین دیگه؟
+ بله، مهرسان گفت!
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
درپناهحق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/824163
دو پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿
حرفی ندارم راجب پارت ها ولی...
فردا دو پارت آخر رو میذارم و...
پایان🙂
نظرات فراموش نشه💚
بعضیهآبااینجملهکهمیگه:
منمذهبینیستم
ولیچآدرمیپوشم
یآمذهبینیستمولینمازمیخونم
خودشونوتبرئهمیکنن
.
میدونینمذهبییعنیچی
یعنیتوگرآیشداریبهصحبتآیِاوسکریم
کوچکترینگرآیشمدآشتهباشی
مذهبیمحسوبمیشی!😶📌
.
#مذهبـیوآقعیباشیمنهمذهبینما😅!
#حجاب
دوستان یه نکتهای بگم در رابطه با این قضیهی مهسا امینی :
1. سعی کنید دیگه تا حد امکان هشتگی در این رابطه نزنید و در کانالهاتون از هشتگهای #اربعین , #امام_زمان , #سید_علی و ... که مربوطند به زمان حال استفادهی بیشتر کنید تا هشتگهای موافق اغتشاشات از دید کمتری برخوردار بشن .
2. فیلم اغتشاشات رو هیچ جا تاکید میکنم هیچجا در کانالها و گروههاتون پخش نکنید .
3. در فضای مجازی اگر پیجی میبینید که طرفدار اتفاقات پیش آمده هست سعی کنید به جوابی درخور به میدان بیاید / پاسختون کوتاه باشه / جواب چند کامنت موافق رو بدید البته با آگاهی کامل و در صورتی که در مناظرهای که قطعا ایجاد خواهد شد اطلاعاتی ندارید لطفا وارد عمل نشید .
4. در فضای واقعی و اطرافتون به مسائل موافق توجه نشون ندید و سعی کنید جو اطراف رو قانع کنید . در صورتی که
5. در صورتی که اغتشاشات رو از نزدیک دیدید به هیچ عنوان عکس یا فیلم نگیرید. این افراد به دنبال دیده شدن هستن
برای کمک یا دفاع جلو نرید ولی اگر دیدید حق مظلومی پایمال میشه با عنوان یک بیطرف پیشروی کنید !