- یعنیآقـاحواسشبـهمـاهست؟!
#امام_زمان علیهالسلام:
+لاناسینَلِذِکْرِکُمْ
هیچوقتفراموشتوننمیکنـم♥️ :)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#خاطره_شهدا
#شهیدانه
بابڪ دربوڪمال به#شهادت رسید؛ در خط پایانگروهڪ تڪفیریداعش… بابڪ بااینڪه سن وسال زیادی نداشت، دفاعازاعتقادات وباورهایش رابه خیلی چیزهاترجیح دادهاست…
به زندگی دراروپا؛ به خوشیهای دنیا؛ بهدغدغههای شخصی وهزارچیز دیگر…
هم بسیجی بود،هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، همورزشڪار، هم اهلتفریحوهم جوان وخوشدل و خوشحال بهقول معروف،به ظاهرش میرسید ولی از باطناش غافل نبود؛ دوستو رفیقهم زیاد داشت، ازهمه اقشارجامعه.مشارڪتدرفعالیتهای اجتماعیو عامالمنفعه مثلهلال احمرونظایرآنیڪی دیگرازدرخششهایزندگیشهیدبابڪنوری است،جالب اینجاستڪهدرزمانحیاتش،خانوادهاطلاعی ازاینحرفهاوگفتنیها نداشتند.
#شهید_بابک_نوری💚
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 #استوری
تو غریب الغربایی... پس آشنای خودم باش💝
#ولادتامامرضا♥️
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
https://eitaa.com/doKhtranChdoori
••🚶🏿♂••
یهدورهمردهامراقببودنکسیبه
ناموسشونچپنگاهنکنه،الانبعضیازنشون
روبَزَکمیکننمیفرستنجلودوربینکلیپپر
کنننوندربیارن؛روزگارغریبیستنازنین
••¦⇢ #تباهیات
──┅┅┅📕🔗┅┅┅──
.• https://eitaa.com/doKhtranChdoori
#تلنگرانہ💔
هروقتبعدازگُناه ...!
خداانقدرزندهنِگَهِتداشت
کہوضوبگیرے
وایستےجلوشونمازبخونے
یعنےپذیرفتتت
خُداازتونااُمیدنیست🙃🌱
پسخداروبخاطراینلیاقتشڪرڪن!
#لبيڪیامہدےعج
برکاتـ۱۴معصوم_۲۰۲۲_۰۶_۰۹_۱۱_۲۲_۰۴_۱۹۳.mp3
2.76M
شور مولودی💐💐
عشق تقدیره، تقدیر شیرینه...
کربلایی #حسین_طاهری
🌺 ایام ولادت #امام_رضاع
دو روز قبل از اعزام به سوریه گفت:
خواب دیدم بدنم با #خمپاره قطعه قطعه شده
وبه آسمان پرواز کردم🕊
و از آن بالا پیکرم را می بینم و می خندم😊
#شهیدسیدجواداسدی🌹
#خان_طومان
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈چهارم✨
بعد کلاسهام رفتم خونه...
همش به حرفهای خانم رسولی فکر💭 میکردم.
مامان تو آشپزخونه بود.بالبخند گفتم:
_سلام مامان گلم😍✋
-سلام خسته نباشی.بیابشین برات چایی بریزم😊☕️
-برم لباسهامو عوض کنم،یه آبی به دست و صورتم بزنم بعدمیام☺️
-باشه برو.
رفتم توی اتاق و پشت در نشستم.
خیلی ناراحت بودم.😞به درستی کاری که قبلا میکردم مطمئن بودم.
گفتم
✨خدایا تو خوب میدونی😔 من هرکاری کردم #بخاطرتو بوده...
بلند شدم،وضو گرفتم و نماز خوندم تا آروم بشم.از خدا خواستم کمکم کنه.😔🙏✨
دلم روضه میخواست.
با گوشیم برای خودم روضه گذاشتم و کلی گریه کردم.😭✨تو حال و هوای خودم بودم که مامان برای شام🍛 صدام کرد.
قیافه م معلوم بود گریه کردم.😣
حالا جواب مامان و بابا رو چی بدم؟😔 آبی به صورتم زدم و رفتم سمت آشپزخونه.بسم الله گفتم و نسبتا بلند سلام کردم.
مامان و بابا یه کم نگاهم کردن.مامان گفت:
_باز برا خودت روضه گذاشتی؟😕
لبخندی زدم و نشستم کنار میز.سرشام بابا گفت:
_خانواده ی صادقی فردا شب میان.فردا که کلاس نداری؟😊
-نه
-پس بیرون نرو.یه کم به مادرت کمک کن.
-چشم.😊
برای اینکه به استادشمس و حرفهای خانم رسولی فکر نکنم همه ی کارها رو خودم انجام دادم...😅
مامان هم فکرکرد به قول خودش سرعقل اومدم...😆🙊
عصر شد و من همه ی کارها رو انجام دادم. گردگیری🙈 و جاروبرقی🙈 کردم.میوه ها رو شستم 🙈و توی ظرف چیدم.شیرینی ها رو آماده کردم.🙈
کم کم برادرهام هم اومدن...
❤️داداش علی فرزند بزرگ خانواده ست☺️ و شش سال از من بزرگتره و یه پسر چهار ساله داره که اسمش امیرمحمده،❤️علی و اسماء❤️ همسرش معلم هستن و بخاطر کارشون فعلا یه شهر دیگه زندگی میکنن.
❤️بعد داداش محمده که چهارسال از من بزرگتره و پاسداره، 😍تا حالا چند بار رفته 💚سوریه.💚یه دختر سه ساله داره به اسم ضحی.👧🏻❤️مریم همسر محمد❤️ قبل از ازدواج با محمد دوست من بوده.یک سال از من بزرگتره و توی مسجد باهم آشنا شده بودیم.من با داداش محمد خیلی راحت ترم.روحیاتش بیشتر شبیه منه.☺️😍
مامان با کلی ذوق براشون میگفت که از صبح کارها رو زهرا خودش انجام داده.😅
همه بالبخند به من نگاه میکردن.
محمد گفت:
_تو که هنوز ندیدیش .ببینم ناقلا نکنه دیدیش و ما خبر نداریم.😜
باخنده گفتم:
_پس چی فکر کردی داداش؟فکر کردی اگه من تأییدش نمیکردم بابا اجازه میداد بیان خاستگاری؟ مگه نمیدونی نظر من چقدر برای مامان و بابا مهمه؟😁😅
همه خندیدن...😁😀😃😄
رفتم توی اتاقم که آماده بشم،چشمم افتاد به کتاب برنامه نویسی که روی میز تحریرم بود...
دوباره یاد استادشمس و خانم رسولی افتادم.
ناراحت به کتاب خیره شده بودم.متوجه نشدم محمد اومده توی اتاق و داره به من نگاه میکنه.صدام کرد:
_زهرا
جا خوردم،... رفتم عقب.گفت:
_چته؟کجایی؟نیستی؟😐
-حواسم نبود😒
-کجا بود؟😊
-کی؟😧
-حواست دیگه.😉
-هیچی،ولش کن😔
-سهیل رو میخوای چکارکنی؟😊
-سهیل دیگه کیه؟😒😕
-ای بابا! اصلا نیستی ها. خواستگار امشبت دیگه.😐
-آها!نمیدونم،چطور مگه؟🙁
-من دیدمش،اونی #نیست که تو بخوای.😎👌
-پس بابا اجازه داده بیان؟😕
-بابا هم هنوز ندیدتش.بهم گفت تحقیق کنم،منم دیدمش.😌
-میگی چکارکنم؟... 😕
ادامه دارد ...