#پروفـایل📱
————————————————————
•در خیالم صحن و گنبد ساختم, زائر شدم🕌
•نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم🎙
#بانوی_عالمیـــان♥️
🌒#پناهدلمــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍂••
ما چه کردهایم...!
که حضرت صاحبالامر
خیمه و بیابانرا ترجیحداده!
به خانه های ما...؟! :)
#استوری
#امام_زمان
•°~🪴✨
-میگفت..
مادلمونروگرهمیزنیمبههمهچیز،
بهاین..بهاون..
وقتیاینواونمیلرزهدلِماهممیلرزه..
دلمونروگرهبزنیمبهخدا
کهاگههمهعالملرزیددلِمانلرزه..
مثلِدلِامامحسینکهتوروزعاشورا
نلرزید🤍(:
#تلنگر✋🏼
مࢪحوم #دوݪابے:
#سجده_طولانی، اخلاق را عوض میکند.
🌱 در هر شبانه روز لااقل یک سجده طولانی داشته باشید.هیچ عبادتی مثل سجده نیست.
🌸 به #تربت امام حسین(؏)❤️، زیاد سجده کردن اخلاق را عوض می کند
____
یه آقایے بود ڪه
توے آخرین مداحیش گفت:
[یعنے قسمت میشه
منم شهید بشم تو سوریه؟]
دقیقا بعد از اون مداحے
رفت سوریه و شهید شد. 🙃
#شهیدحسینمعزغلامے
#شهیدانہ
میگفت :
اگھاینگوشےباعثمیشھگنـٰاهڪنۍ، بزارشڪناردنبالِجھادفرهنگےامنبـآش!
حرفِشهیدابراهیمهادییادتباشـھ
کهمیفرمودن:
تاخودتُدرستنڪنۍ
نمیتونـےبقیـھروهمدرستڪنۍ🙂
#کلام_حق
#تـــــلـگــــرانـــــه💥
#میترسم_از_خودم ...
▫️زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم، ولی به دیوار دلم نه!
#میترسم_از_خودم ...
▫️زمانی که اتیکت خادمالشهداء و ... رو به سینهام میچسبونم، اما "خادم پدر و مادر " خودم نیستم !
#میترسم_از_خودم ...
▫️زمانی که اسمم توی لیست تمام اردوهای جهادی هست!، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدهم !
#میترسم_از_خودم ...
▫️زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم. اما " حرمت مادر " خودم رو حفظ نمیکنم !
#میترسم_از_خودم ...↓
▫️زمانی که فقط رفتن شهداء رو میبینم ، ولی " شهیدانه زیستنشون " رو نه !
#شهدا_شرمندهایم_که_مدام_شرمندهایم
#بسیج_پیشرو_خدمت_امیدآفرین
#بسیج_مردم
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈بیست و چهارم ✨
_ممکنه شما باهاش صحبت کنید تا آروم بشه که آروم بشه؟😔
-یعنی برای شما آرام شدنش مهمه؟رضایتش مهم نیست؟
-خیلی دوست دارم راضی هم باشه،ولی میدونم راضی شدنی نیست.😔فعلا میخوام آروم بشه.حال بدش و بی قراریش همه رو ناراحت میکنه.😔
-به نظرم بهترین کسی که میتونه آرومش کنه مادر شماست.وقتی ببینه مادر شما با وجود مادر بودن راضیه،اونم حداقل آروم میشه.
-فکر کردم حانیه از زندگی ما براتون گفته!!
-نه،دلیلی نداشت از زندگی شما چیزی بگه.😐
-آخه گفته بود...
حرفشو ادامه نداد.یک دقیقه ای سکوت کرد.بعد گفت:
_پدر من قبل از اینکه من به دنیا بیام شهید شد.مادرم هم بخاطر علاقه ی زیادش به پدرم و سن کم و حال بدش، موقع زایمان از دنیا رفت.
خیلی جا خوردم...😟😥
به نظر نمیومد اینقدر توی زندگیش سختی کشیده باشه.
-از همون موقع من با خاله و شوهرخاله م، که دوست وهمرزم پدرم هم بوده، زندگی میکنم...اونا حتی به من بیشتر توجه میکردن تا بچه های خودشون.الان هم خاله م قلبا راضی نیست،اما به ظاهر راضی شده.میترسم ناآرامی های حانیه نظرشو عوض کنه.
گذشته ش خیلی ذهنمو درگیر کرد.
ناراحت و متأسف یا با عقده تعریف نمیکرد.👌 معلوم بود از صمیم قلب راضی شده به ✨رضای خدا و زندگیشو پذیرفته.✨
گفتم:
من چکار میتونم بکنم؟
-حانیه گفت برادر شما هم چند بار رفتن سوریه،درسته؟
-درسته..خیلی سخته آقای رضاپور.من میفهمم حانیه چه حالی داره.😒
با خواهش گفت:لطفا کمکم کنید.😒🙏
-کی عازم میشید؟
-دو هفته ی دیگه.
-بهتر بود دیرتر میگفتید بهشون.
-میخواستم،ولی حانیه اتفاقی فهمید.
بلند شدم و گفتم:
_من هرکاری بتونم انجام میدم.الان هم اگه دیگه حرفی نیست من برم.
امین هم بلند شد و خوشحال گفت:
_ممنونم،خیلی لطف میکنید.🙂
خداحافظی کردم و رفتم...
توی راه به امین و زندگیش فکر میکردم. تو تک تک جملاتش دنبال جواب سؤالاتم بودم.
👣شهادت آرزوی من هم بود...
ولی مطمئن نبودم وقتی اون لحظه برسه جان شیرینم رو تقدیم کنم.😒اون روز تو درگیری با اون دو تا نامرد با خودم گفتم حاضرم بمیرم اما حجابم حفظ بشه، جونمو میدم ولی دست نامحرم بهم نخوره. ولی درواقع من از ایمانم👉 و از خودم👉 دفاع میکردم.😞
اما امثال محمد و امین از اسلام👉 و از مردم مظلوم یه کشور دیگه👉 دفاع میکردن.
✨این #ایمان_قوی_تری میخواد.✨
💭این ایمان قوی تر رو چطور به دست بیارم؟
💭اون چیزی که بهشون یقین میده کارشون درسته و ارزش جون دادن داره چیه؟
ایمان #مراتبی داره و من تو مرتبه ی پایین گیر کرده بودم...🙁😔
ادامه دارد..
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈بیست و پنجم✨
ایمان #مراتبی داره و من تو مرتبه ی #پایین گیر کرده بودم😔 و این از هر چیزی برام #دردناکتر بود.😢
فرداش با حانیه تماس گرفتم و قرار گذاشتم...
وقتی دیدمش تازه منظور امین رو از بی قراری فهمیدم.
حانیه بیشتر شبیه کسانی بود که داغ عزیز دیدن.😕😒وقتی منو دید اومد
بغلم و یه دل سیر گریه کرد.😫😭منم گذاشتم حسابی گریه کنه تا آروم بشه.
گریه هاش تموم شدنی نبود،حانیه آروم شدنی نبود.بهش گفتم:
_حانیه!! چی شده؟!!
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
_مگه نمیدونی؟! امین داره میره.🙄😢
-کجا؟😊
-سوریه😐
-برای چی؟😊
تعجبش بیشتر شد.گفت:
_جنگه،جنگ..میفهمی؟داره میره بجنگه😕
-برای چی بجنگه؟😊
با اخم نگاهم کرد.😠گفتم:
_مگه ارث باباشو خوردن؟
حانیه که تازه متوجه منظورم شده بود، هیچی نگفت و سرشو انداخت پایین.
سریع تو گوشیم 😈داعش😈 رو سرچ کردم و بهش گفتم:
_میدونی دعوا سر چیه؟..جنگ سر چیه؟😐
عکس های گوشیمو بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین.👈📱
سرشو آورد بالا و به گوشیم نگاه کرد.یه مرد وحشی😈 با ریش و سربند ✨لااله الا الله✨ میخواست چند تا آدم دیگه رو بکشه.
حانیه سرشو برگردوند.بهش گفتم:
_ببین.خوب دقت کن..یه مرد با ریش، وقتی #ریش داره اولین چیزی که به ذهن خیلی ها میاد اینه که مسلمانه.👉سربند #لااله_الاالله داره یعنی مسلمانه.👉 میخواد آدم بکشه.آدم ها رو ببین.قشنگ معلومه ترسیدن.قشنگ معلومه اگه گناهکار هم باشن، پشیمونن. اما میخواد اونا رو بکشه.نه کشتن عادی،نه..👈کشتن وحشیانه. این عکس رو تو آمریکا،اروپا،چین،ژاپن و همه ی کشورها پخش میکنن.
👈من و تو مسلمانیم و میدونیم اسلام این نیست.اما اون آمریکایی، اروپایی، چینی وژاپنی از اسلام چی میدونه؟😐😑 این عکس رو ببینن چی میگن؟ میگن اسلام اینه..🙄
👈دعوا سر ارث بابامون نیست.
جنگ سر #اسلامه.. بقیع یه زمانی گنبد و بارگاه داشت اما #وهابی_های نامرد خرابش کردن.یه بقیع مظلوم برای تمام نسل بچه شیعه ها بسه.نمیذاریم حرم خانوم زینب (س) و حرم نازدانه امام حسینمون(ع)رو هم خراب کنن...
👈ما جون مون رو میدیم که اسلام حفظ بشه،👈جون مون رو میدیم تا ذره ای گرد به حرم اهل بیت(ع) نشینه.
👈اصلا جون ما و عزیزامون وقتی فدای اسلام بشه،با ارزش میشه.
یه عکس دیگه بهش نشون دادم.
عکس یه بچه کوچیک که گیر یکی از اون وحشی ها افتاده بود و گریه میکرد.بهش نشون دادم و گفتم:
_ببین.👈📱
نگاه کرد ولی سریع روشو برگردوند.
گفتم:
_ببین،خوب ببین.جنگ سر #انسانیته..اگه جوانهای ما نرن و این وحشی ها نابود نشن چی به سر دنیا میاد؟ اگه این وحشی ها نابود نشن مثل غده ی سرطانی رشد میکنن،دیگه اونوقت هیچ جای دنیا جای زندگی نیست.👌👈درواقع جوانهای ما دارن به همه ی #آدمهای_کره_ی_زمین لطف میکنن.
دیگه چیزی نگفتم...
همه ی اینا جواب سؤالای خودم هم بود. حانیه ساکت بود ولی آروم گریه میکرد. میدونستم تو دلش چه خبره.
تو دلش میگفت خدایا همه ی اینا قبول،درست.😞
ولی اگه داداشم نباشه،اگه شهید بشه،من میمیرم.😣😢حتی فکرشم نمیتونم بکنم،زندگی بدون داداشم؟نه.فکرشم نمیتونم بکنم.
سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم بهش گفتم:
_تو مطمئن نیستی داداشت بره شهید میشه.امید داری برگرده.😒ولی حضرت زینب(س)عصر عاشورا یقین داشت امام حسین(ع) بره،دیگه برنمیگرده.😒امیدی به برگشتن برادرش نداشت وقتی گردنشو میبوسید.
چند ثانیه سکوت کردم.بعد گفتم:
_اگه اونقدر #خودخواه هستی که حاضری برادرت فقط بخاطر تو سعادت شهادت نصیبش نشه،امام حسین(ع)رو
#به_لحظه_ی_ناامیدی_خواهرش قسم بده، داداشت برمیگرده.😒😢
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم...
یه ساعتی همونجا موندیم.حانیه که حسابی گریه کرده بود به من گفت:
_دیگه بریم.
حالش خیلی بد بود.دربست گرفتم.🚕
اول حانیه رو رسوندم خونه شون.
زنگ آیفون رو زدم در باز شد.
امین توی حیاط بود.تا چشمش به حانیه، که من زیر بغلشو گرفته بودم،افتاد از جاش پرید و اومد سمت ما.بانگرانی پرسید:
_چی شده؟😨
گفتم:...
ادامه دارد..
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈بیست و ششم✨
بانگرانی پرسید:
_چی شده؟😨
گفتم:
_چیزی نیست.
حانیه رو بردم تو اتاقش.به مادرش گفتم:
_امشب تنهاش نذارید ولی حرفی هم بهش نگید.😊
خداحافظی کردم و رفتم بیرون...
امین هنوز تو حیاط بود.بلند شد ولی بازهم سرش پایین بود.گفتم:
_من هرکاری به نظرم لازم بود انجام دادم.
گفت:
_پس چرا حالش بدتر شده بود؟😥
-وقتی #واکسن میزنن،آدم #اول حالش بد میشه.به نظرم اگه حانیه بهتر نشه،دیگه نمیشه.خداحافظ.
درو بستم و سوار ماشین شدم...
چند بار حرفهام به حانیه رو مرور کردم.
#اون_حرفها_حرفهای_من_نبود.منکه خودم همینا برام سؤال بود.😟🤔
حرفهایی بود که #خدا روی زبونم جاری کرد وگرنه من کجا و این حرفها کجا؟
اون شب تو ✨نماز شب✨ برای حانیه خیلی دعاکردم.
فرداش به مادرش زنگ زدم و حال حانیه رو پرسیدم...
گفت فرقی نکرده...
روز بعدش میخواستم دوباره با مادرش تماس بگیرم و حالشو بپرسم ولی خجالت میکشیدم دوباره بگه فرقی نکرده.😒😥ولی براش دعا میکردم.
حانیه دختر شوخ طبعی بود...
هیچکس حتی طاقت سکوتشم نداشت، چه برسه به این حالش.حتی امتحانات پایان ترم هم شرکت نکرده بود.😔
روز بعد با محمد و مریم رفتیم گچ دستمو باز کنم.
تو راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد.امین بود.📲
نمیدونستم چکار کنم.پیش محمد نمیشد جواب بدم.محمد گفت:
_چرا جواب نمیدی؟منتظره.😊
گفتم:
_کی؟😟
-همونی که داره زنگ میزنه دیگه.منتظره جواب بدی.😉
گوشیم قطع شد...
محمد نگاهم کرد.بااخم و شوخی گفت:
_کی بود؟😀
-یکی از بچه های دانشگاه.😊
-اونوقت خانم دانشجو یا آقای دانشجو؟😁
باتعجب نگاهش کردم.یعنی صفحه گوشیمو دیده؟😟ضحی گفت:
_بابا بستنی میخوام.👧🏻🍦
-چشم دختر گلم.😊
جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و با ضحی پیاده شد...
دوباره گوشیم زنگ خورد،امین بود.نگاهی به مریم کردم.😊بالبخند نگاهم کرد و پیاده شد.گفتم:
_بفرمایید
-سلام خانم روشن.مزاحم شدم؟
-سلام،نه.حانیه حالش خوبه؟😒
-خداروشکر خیلی بهتره.تماس گرفتم ازتون تشکر کنم..😊من ازتون خواستم آرومش کنید ولی نمیدونم شما چکار کردید که حتی #راضی شده به رفتنم.👌
صداش خیلی خوشحال بود...
ازپشت تلفن هم میشد فهمید بال درآورده و تو ابرها سیر میکنه.🌷🕊
-خواهش میکنم نیازی به تشکر نیست.
-منکه نمیتونم لطفتون رو جبران کنم. امیدوارم #خدا براتون جبران کنه.👌
-متشکرم.گرچه انتظار تشکر هم نداشتم ولی اگه براتون ممکنه اونجا برای من هم دعا کنید.اگه امری نیست خداحافظ.😒
-حتما.عرضی نیست،خداحافظ😊
محمد بستنی رو گرفت جلوی صورتم و گفت:
_اگه زیاد بهش فکرکنی بستنی ت آب میشه.😁
لبخند زدم و بستنی رو گرفتم.به محمد گفتم:
_داداش شما دیگه سوریه نمیری؟🙂😒
بستنی برید تو گلوش😳😳
ادامه دارد....
اوووو ببین این اقا سهیل چه تغییری کرد😁😄
امین هم که شاد و خرم داره میره🙂🌱
ولی بنظرتون حانیه و زهرا تو پارت های اینده چه بلایی سرشون میاد☺️؟
با ما همراه باشید😊
3 پارت تقدیم نگاهتون😊
اگه نظری چیزی داشتین تو ناشناس بگید👇
https://abzarek.ir/service-p/msg/651417
دلتنــگ که می شوی بهترین مأوا
گلزار #شهدای_گمنام است♥️
گمنامی شان
⇜غمهایت را محو میکند
گمنامی شان
⇜ زندگی را برایت حقیر میکند
همان زندگی که برای دنیایت
آخرت را می دزدد
آری آنجاست که کوچکی افکارت
به #چشم_دلت دیده میشوند
و تو می مانی و اندوهی ازسر آگاهی✨
می روی تا دنیــا را در این
آرامگاه کوچک دور بریزی
و کمی آخرت وام بگیری از آنهایی که
تمام دنیا را به آخرت فروختند
⇜کاش قدر ارزنی از عشقشان را بفهمیم!
⇜کاش همه چیز به زیبایی سادگی شان بود
#شهدایی✨🕊
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#شهدایے🍃
🌙شهیدابوالفضلاصلاحےآرزومےڪند:
تنهاارزوےمندردرگاهخداوندمتعالايناستڪہ خادمحرمثامنالحججعݪےبنموسےالرضاشوم.!
وپدرم،اگراينآرزونصيبمننشدازشما مےخواهمخادمےحرمامامهـشتمرابہعہده بگيريدوبہامـــامرضا(ع)خدمتبكنيد..(:!
••🕊🌱••
#زندگے_بہ_سبڪ_شہدا 🥀
. اوهرجامےرفـتمیخواستگمنـامباشد
. هیچگاهازخودشحرفےنمےزد🖐🏼.
. هرگزندیدیمڪہبہخـاطرپول
. ڪارےراانجـامدهد.
.امـاخدامحبتاورابہدلِهمہانداختـہبود
. بعدازشہادت؛
. همہازاخلاصِاومےگفتنـد.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
اَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاّٰ یَشْعُرُونَ ¹²
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ ءامِنُوا کَمٰا ءامَنَ النَّاسُ قٰالوا اَنُؤمِنُ کَمٰآ ءامَنَ السُّفَهاءُ اَلاّٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ ¹³
وَ إِذَا لَقُو الَّذِينَ ءامَنُوا قٰالوا ءامَنّا وَ إِذَا خَلَوْ اِلٰی شَیٰطِینِهِمْ قٰالوا اِنّا مَعَکُمْ اِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ ¹⁴
#روزی_کمی_با_قرآن
#سوره_البقره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*✏️ داره میگذره روزگارم بدون تو*
*دارن پیر میشن عاشقای جوون تو...💔*
*🌹الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ🌹*
🌻 *۞••✦✧❁﷽❁✧✦••۞* 🌻
#استوری
#امام_زمان
قضیه حجاب خیلی دراز تر
و مفصل تر از ایناس که شما ها شنیدین ، 😊
حجاب نماد هستش ،
حجاب باعث ایجاد آرامش و صلح
و دوستی و صمیمیت و اعتماد ،
بین یه ملتو بین اعضای یه خانوادس 🙂
یعنی اینکه اگر شما
بحث و ماجرا های پدران و
برادران و خانواده و فامیل های
متجاوزان رو بشنوین و بترسید ،
یعنی پایه و اساس زندگی شما
به صورت صحیح نیست و باید تغییر داده بشه ،
چون اگر اعتماد کامل توی خونه داشته باشی به خانوادت ،
هیچوقت نمیترسی :)
💎 اگه بشه امشب #ناشناس ها رو بزاریم🙂
سوالی چیزی داری بفرما🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/651412