eitaa logo
• انتصار •
720 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
در حال حاضر هیچی جز حرم‍ مارا آرام‍ نمی کند‍..🚶☁️ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
جهانم "تُــــویی" چنان دورت میگردم که هیچکس به این "زیبــــایی" "جهـــانگردی" را تجربه نکرده باشد ... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
『🖤🌱❥』 پیاده‌محضِ‌تَسلاۍخوآهرت وظیفہ‌بودبیائیم ... ؛ ببخش‌ڪہ‌جاماندیم(:" !💔 یآ-حُ‌سِ‌ۍ‌ن- •💚• ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
تعاف 📢رابطه با نامحرم و جدی بگیرین قطعا آقا پسری که وعده دوستی میده،تا اوضاعشون بهتر بشه... 🔑حواستون هست که نامحرم تشریف دارن؟ 🔑حواستون هست که قرآن دوستی با نامحرم ها رو منع کرده؟ 🔑حواستون هست دوستی جنس مخالف عوارض بدی داره؟ نگید کارِه دله! شاید خدا می خواد از طریق دل امتحانتون کنه🙂🖐🏾 مذهبی نما نباشیم ! دل و بسپار به خدا هر چند سخت... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
سلام علیکم،قبول حق ،انشاالله . بله حتما انشاالله حاجت روا بشین! به نیابت تمام اعضای انتصار شام غریبان نذری کوچکی داده شد،تسلی قلب امام زمان و(+) اللهم صله علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌱 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
سےسال‌درفراق‌پدرگريہ‌كردوگفت... بازارشام‌جاےعزيزان‌مانبود...💔 •شهادت‌امام‌سجادعلیہ‌السلام‌ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
•••💔 -میگفت: آخہ‌گریہ‌ڪنِ‌ حسین‌؏‌ رو‌چہ‌بہ‌‌حُب‌ِالدنیا…؟! ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با کدوم شهید هم ماهی هستید ؟! جالب بود🧡☁️ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
❌عکس رو باز کنید تا با تعدادی انسان نمای سر تا پا ادعا آشنا شوید! رو چه حسابی اسم اینا هنرمنده؟ +جالبه که اگه چند روز دیگه تعداد مرگ و میر روزانه ی کرونا بالای ۱۰۰۰ نفر بشه، میان میگن از هیئت ها بوده:))) ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از • انتصار •
خبر رسیده که شرط زیارت اربعین واکسینه بودنه‍... خدایی تو مرحله التماس دعا بودن خیلی سخته (: حکایتی شده این زیارت ما هم ... !!!!
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت27 عاطی: حالا برو یه ملت پشت سرت هستن - ای وای ببخشید( ص
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت28 از پارک رفتم بیرون ،سوار ماشین شدم رفتم خونه، حوصله هیچ کاری و نداشتم ،ای کاش مطرح نمیکردم ، نمیدونستم اگه یه روزی بابا رضا بفهمه که دخترش از اعتمادش سوءاستفاده کرده چه حالی میشه روی تختم دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد ،شاهینی بود - بله شاهینی : خانم رضوی من فکرامو کردم - (وا چقدر زودم این بشر فکر کرده). خوب شاهینی:قبول میکنم - خیلی ممنونم ،من ادرس حجره پدرمو براتون میفرستم که باهاش صحبت کنین،،، فقط یه خواهشی داشتم چیزی در باره سفر مون نفهمه هااا، شاهینی : باشه خیالتون راحت ( راحت نیست دیگه)- خیلی ممنونم تماس که قطع شد،دلشورع عجیبی گرفتم میترسیدم شاهینی یه گندی بزنه ،،پسره بی ادبی نبود ،یه کم خل مشنگ میزد خخخ... رفتم تو آشپز خونه مشغول غذا درست کردن شدم ،که یه کم از استرسم کم شه گوشیم زنگ شده نگاه کردم عاطفه است - سلام عاطفه جون عاطی: سلام به دوست عزیزم - چه خوب شد زنگ زدی داشتم از استرس میمردم عاطی: بازچی شده - هیچی بابا دیدمت بهت میگم ،خوب شما چه خبر شاهزاده تون خوبه عاطی: قربونت شکر سارا میخواستم بگم ما واسه عید میخوایم بریم راهیان نور ،تو هم میای اسمت و بنویسیم؟ - نه عزیزم ،عید میخوایم بریم ترکیه خونه سلما عاطی: عع چه خوب ،کاره خوبی کردین میخواین برین ،حال و هوات هم عوض میشه - اره،عاطی کی میای ببینمت ،دلم برات تنگ شده عاطی: قربون دلت برم ،نمیدونم احتمالن هفته بعد میام - باشه منتظرت میمونم عاطی: سارا جان کاری نداری؟ - نه قربونت برم سلام به شاهزاده برسون عاطی : چشم ،خدا نگهدار ساعت ۹ شب بابا اومد خونه ، - سلام بابا جون خسته نباشین بابا رضا: سلام بابا - برین لباساتونو عوض کنین تا شامو آماده کنم بابا رضا: چشم داشتیم شام میخوردیم که یه دفعه بابا گفت : سارا جان شاهینی میشناسی ؟ (خشکم زد ، این پسره دیونست،،صبر نکرد لااقل دو روز بگذره ،واسه من داشت طاقچه بالا میزاشت که باید فک کنم، میگن پسر جنبه هیچی رو ندارند راست گفتن) بابا رضا: چی شدی سارا ،میشناسی؟ - اممممم،اره همکلاسیمه ،چیزی شده؟ بابا رضا : اومده حجره خاستگاری؛ ( قلبم داشت میاومد تو دهنم،نکنه بابا فهمیده باشه) - خوب شما چی گفتین ؟ بابا رضا: ازش خوشم نیومد ،گفتم فعلن قصد ازدواج نداری (گندش بزنند پسره نمیدونم چه دست گلی به آب داده که بابام خوشش نیومد همین اول کاری ) هووممم،کاره خوبی کردین بابا نفهمیدم چی خوردم ،شامو که خوردیم میزو جمع کردم رفتم تو اتاقم... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت28 از پارک رفتم بیرون ،سوار ماشین شدم رفتم خونه، حوصله هیچ
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت29 داشتم دیونه میشدم ،پسره احمق ،معلوم نیست چی گفته بود به بابا که بابا قبول نکرد... یه دفعه دیدم گوشیم پیام اومد ،بازش کردم ،شاهینی بود! نوشته بود سلام خانم رضوی ،رفتم پیش باباتون ،قبولم نکرد فک کنم (درد و قبولم نکرد کوفت فکر کنم،معلوم نیست چه جوری حرف زدی که به منگول بودن پی برده) منم نوشتم : خیلی ممنونم ، خیلی لطف کردین رفتین پیش بابام شب بخیر دوهفته مونده بود به عید ،کلاسا هم کم و بیش برگزار میشد ، صبح رفتم دانشگاه یکی از کلاسا برگزار نشد مجبور شدم بمونم تا ساعت بعدی کلاس هوا سرد بود رفتم داخل کافه نشستم حوصلم سر رفته بود ،شماره ساناز و گرفتم - الو ساناز ساناز: سلام خانم مهندس ،خوبی؟ - قربونت تو خوبی؟ خاله جون خوبه؟ ساناز: فدات شم مرسی همه خوبن ؟ تو چه خبر ؟ چیکار کردی؟ - هیچی بابا، یکی و پیدا کردم ، بابا ردش کرد رفت ،دیگه پشیمون شدم ساناز: چرا ردش کرد مگه چه جوری بود؟ - هیچی بابا ،حقم داشت این آدم خل و دیونه هر جا میرفت همین جواب و میشنید ساناز : مگه پسره چه جوری بود؟ - نمیدونم توصیفش یه کم سخته،اصلا توصیفی نداره بگم ساناز : اخه دختره عاقل تو باید یکی و پیدا میکردی که مثل حاج رضا باشه - خو همچین آدمی مغز خر خورده بیاد زنم بشه چند ماه بعد طلاقم بده ساناز : اره دیگه اینم حرفیه ( یه دفعه دیدم یاسری با دوتا نسکافه نشست رو به روم) - ساناز جان بعدن باهات تماس میگیرم فعلن یاسری: بفرمایید هوا سرده میچسبه - خیلی ممنونم ،میل ندارم ،کاری داشتین ؟( به دورو برم نگاه کردم که دفعه مرجان نباشه ،از این جماعت دیگه میترسیدم ) یاسری: خیالتون راحت دیگه مرجان سمتتون آفتابی نمیشه - ببخشید من باید برم یاسری: لطفن بشین میخوام باهات حرف بزنم - فک کنم بهتون گفته بودم که من کاری باهاتون ندارم ( بلند شدم برم که یه دفعه گفت) : چه طور با سعید تونستی حرف بزنی ،به ما میرسه حرفاتون ته میکشه ... - سعید؟ یاسری : تو حتی اسم کوچیکش هم نمیدونی ،چه طور میخواستی زنش بشی - از اولم میدونستم این پسره ،خل مشنگ نمیتونه حرفی تو دل وا موندش بمونه اصلا به پسرا نمیشه اعتماد کرد یاسری : (خنده بلندی کرد،که همه مارو نگاه میکردن ) : چرا میخوای بری ؟ - به خودم مربوطه (سریع از کافه رفتم بیرون) متوجه شدم یکی هم از کافه اومد بیرون یاسری: دختره حاجی ،من حاضرم برم با بابات صحبت کنم (خندیدمو نگاش کردم): چه اعتماد به نفس بالایی دارین ،بابام جنازمو رو دوشتون نمیزاره چه برسه به اینکه بخوایین ... یاسری : مگه من چمه؟ - هیچی فقط دارین تو منجلاب دست و پا میزنین... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ادامه دارد.... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra