• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت31 صدای پیامک گوشیم و شنیدم نگاه کردم دیدم یه تومن به حس
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت32
رسیدیم بهشت زهرا ،آقا سید هم دم در بهشت زهرا وایستاده بود پیاده شدیم احوال پرسی کردم ....
آقا سید: ببخشید شرمنده که اومدین دنبال من
عاطی: نه این چه حرفیه !
- اتفاقن مسبب کار خیر شدین
وگرنه عاطفه جان تا صبح قصد خرید کردن داشتن...
اقا سید خندید : مبارکشون باشه
- اره مبارکشون باشه فقط الان حال حاجی چه جوریه ،خدا میدونه...
عاطی: واااییی سارا خدا نکشتت...
عاطی: آقا سید حالا که ما هم اومدیم اینجا بریم به فاتحه ای هم ما بخونیم....
آقاسید: چرا که نه بریم اول رفتیم سمت مزار مامان فاطمه ،اقا سید و عاطفه یه فاتحه ای خوندن بعد رفتن سمت گلزار منم نشستم کنار سنگ قبر مادرم ،
مامان جون سلام ،میبینی شاهزاده عاطفه رو ،همیشه دلت میخواست پسر داشته باشی عاطفه عروست بشه ولی قسمت نشد ،مطمئنم عاطفه با اقا سید خوشحال میشه ،واسه خوشبختی منم دعا کن ،کم کم دارم از این دنیا سیر میشم...
حرفام که تموم شد رفتم بیرون منتظر عاطفه و اقا سید شدم چند دقیقه بعد عاطفه و اقا سید اومدن ،عاطفه با چشمای قرمز و پف کرده
نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم...
- وااییی عاطفه باز از شهیدت چی میخوای...
تو تا اقا سیدو شهید نکنی ول بکن نیستی...
عاطی: ساراااا زشته این حرفا چیه
آقا سید: شهید شدن لیاقت میخواد که ما نداریم ( این مردی که من میبینم حتمن شهید میشه )
عاطی: بریم دیگه ،گشنمون شد سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم اقا سید ما رو برد یه رستوران سنتی ،خیلی جای قشنگی بود همه مون دیزی سفارش دادیم...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت32 رسیدیم بهشت زهرا ،آقا سید هم دم در بهشت زهرا وایستاده ب
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ج
💗نگاه خدا💗
قسمت33
بعد از خوردن شام ،آقا سید و عاطفه منو رسوندن خونه
-آقا سید، عاطفه جون خیلی خوش گذشت دستتون دردنکنه
آقا سید : خواهش میکنم ،پیشاپیش عیدتون هم مبارک
عاطی: الهی فدات شم ،سارا جونم عیدت پیشا پیش مبارک ،ما فردا میخوایم حرکت کنیم
- همچنین شما،خوش بگذره بهتون (عاطی ،پیاده شد ) : سارا جون اینم عیدی تو خیلی دوستت دارم - وااییی این چه کاریه شرمندم کردی
(بغلش کردم و همدیگه رو بوسیدم )
خدا حافظی کردم رفتم خونه ،بابا هنوز نیومده بود ،منم اینقدر خسته بودم رفتم خوابیدم
صبح نزدیکای ظهر بیدار شدم ، فردا عید بود و منم هیچ کاری نکردم ،اول رفتم صبحانه مو خوردم بعد رفتم روی میز هفت سین و چیدم ..عکس مامانم گذاشتم روی میز
فقط یادم رفته بود سبزه و ماهی بخرم
بعد رفتم یه شام مفصل درست کردم
ساعت حدودای ده شب بابا اومد خونه
تو دستاش سبزه و ماهی و گل مریم بود
- واییی بابا جوون دستت درد نکنه
بابا رضا: سلام بابا ،میدونستم ماهی و سبزه نخریدی...
- اره یادم رفته بود
برین لباستونو عوض کنین تا من شامو آماده کنم
بابا رضا: چشم بابا،شامو خوردیم منم آشپز خونه مرتب کردم رفتم اتاقم ساعت۷ صبح سال تحویل بود ،واسه همین بابا گفت سال تحویل بریم بهشت زهرا منم خیلی خوشحال شدم،ساعت ۵ صبح ،با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم رفتم.
رفتم پایین که دیدم بابا زودتر از من بیدار شده صبحانه اماده کرده یه کادو هم رو میز بود
-سلام صبح بخیر
بابارضا: سلام به روی ماهت بابا
بیا بشین یه چایی بریزم برات - قربون دستتون
بابا اومد کنارم نشست ،کادوی کنار میزو گرفت تو دستش...
بابا رضا: سارا جان میدونستم که چیزی نخریدی واسه خودت ،واسه همین من رفتم یه چیزی خریدم که روز عید لباس نو بپوشی
- واییی بابا جون دستتون درد نکنه...
کادو رو گرفتم بازش گردم
یه مانتوی آبرنگی خیلی خوشگل
- وااااییی بابا چقدر خوشگله
(رفتم بغلش کردم بوسیدمش)
خیلی دوستتون دارم
بابا رضا:ما بیشتر....
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ج 💗نگاه خدا💗 قسمت33 بعد از خوردن شام ،آقا سید و عاطفه منو رسوندن خونه -آقا سید
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت34
رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با شالی که عاطی هدیه داد واقعن خیلی قشنگ بودن
به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم
وقتی رسیدیم،مادرجون و آقا جون زودتر از ما رسیده بودن
سلام و احوالپرسی کردیم
نشستم کنار مادر جون،
مادرجون داشت قرآن میخوند و گریه میکرد
سال که تحویل شد ،با هم روبوسی کردیم ،زیر گوش مادر جون گفتم : من راضی ام هر کاری دوست داشتین انجام بدین مادرجونم به لبخندی زد و پیشونیمو بوسید از لای قرآنش دو تا تراول ۵۰ تومن درآورد داد من...
مادر جون : عیدت مبارک مادر
- خیلی ممنونم
گوشیم زنگ خورد عاطفه بود
- سلاااام بر عروس خانم
عیدت مبارک
عاطی: سلام بر دوست گرامی ،عید تو هم مبارک - ، خوش میگذره؟
عاطی: وااییی مگه میشه بیای کنار شهدا و خوش نگذره
سارا جان بهشت زهرا هستی؟
- اره عزیزم
عاطی: بی زحمت میشه بری سر قبر شهید من ،یه فاتحه ای بخونی...
- واااییی خدااا از دست تو ،چشم
عاطی: چشمت بی بلا به بابا سلام برسون - شما هم به شاهزاده سلام برسون
بلند شدمو رفتم سمت گلزار ،کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد
یه فاتحه ای خوندم و داشتم بر میگشتم که چشمم به یه سنگ قبر خورد
رفتم جلو تر روش نوشته بود شهید گمنام امام زمان یه لحظه حالم یه جوری شد نشستم کنارش یه فاتحه ای خوندم ،شما هم مثل من تنهایین!
نه اسمی ،نه نشانی ،هیچی...
یه دفعه با صدای بابا به خودم اومدم...
- جانم بابا
بابا رضا: سارا جان بیا بریم دیر میشه - چشم
ساعت ۱۲ پرواز داشتیم واسه همین همونجا با مادر جون و اقا جون خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه چمدونامونو برداشتیم رفتیم فرودگاه...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
کاش قرار باشد همه چیز ذره ذره نه؛ ناگهانی درست شود. یک روز در نهایت اشتیاق و با صدای بلند خبر بدهند: مردم جهان! دیگر نگران نباشید، مشکل برطرف شده، بروید و اولین کسی که دم دستتان بود را بدون مراعات، بغل کنید و هرچه دلتان خواست اشک شوق بریزید، از فردا تمام آموزشگاهها آغاز به فعالیتهای حضوری خواهندکرد، بروید کلاسهای خوب ثبت نام کنید و چیزهای خوب یاد بگیرید و یک ثانیه را هم از دست ندهید، بروید کتابخانه، ساعتها بدون هراس بنشینید پشت میز و کتابهای خوب بخوانید، بروید وسط پارکها، روی چمنها دراز بکشید و زیباییهای آفرینش را تماشا کنید، بروید مهمانی برپا کنید و جشن بگیرید و به تلافی تمام روزهای دوری و اضطرابتان -بدون محدودیت- کنار هم باشید.
کاش بگویند: مردم جهان جان! دمتان گرم که در روزهای سخت، قوی بودید، دمتان گرم که فاصله گرفتید و ماسک زدید و در خانه ماندید، از این لحظه دیگر نگرانیها تمام شده، بار و بندیلتان را ببندید و بروید سفر، بروید تمام زیباییهای جا مانده را ببینید و تمام خیابانهای نرفته را شادانه طی کنید. بروید سینما و فیلمهای خوب ببینید، بروید شهربازی، بروید رستوران، بروید کافه و قهوه بنوشید و با هم از روزهای خوبتر حرف بزنید.
کاش همه چیز ناگهانی درست شود،
کاش حال همهمان ناگهانی خوب شود.
#نرگس_صرافیان_طوفان
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
دل خسته ام ازین همه قیل و قال ها
از داغ گنبدت شده ام چون هلال ها
هی وعده حرم به خودم میدهم حسین
دل خوش شدم دگر به همین خیال ها
_یااباعبدالله♥️
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#تلنگرانه‼️🔔
- ازقشنگترینلحظہهـٰا؟!!(:
+اونوقتیکه
بینِنامحرمها🚶♀
چشماشومیندازهپایین🙃
بهحرمتِچشمایِخوشگل
مھدیِزهرا(:"💔✨
°❥|@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشتمون گرم به شما حضرت آقا ♥️
#رهبرانـه🦋
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra
• انتصار •
کار انتصار با امید به. آقا امام زمان شروع شد با ده نفر! الان ۳۶۰نفر... باورتون نمیشه،گاهی اوقات بع
سره این لفت دادن ها توی چیه خدا می دونه🚶☁️
۳۵۸.....۳۶۰