eitaa logo
• انتصار •
718 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت6 در کمد مو باز کردم یه پیراهن بلند صورتی و بیرون آوردم و پوشیدم یه ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸@khodam_Zahra 💗انتظار عشق💗 قسمت7 خندش گرفت با صدای بلند میخندید اومد سمتم اردلان: هانیه اینم یه مسخره بازی جدیده؟ (هیچی نگفتم ،با هر لحظه نزدیک شدنش به من ،احساس میکردم قلبم داره از کار میافته ) اومد دستشو برد سمت چادرم ،که برش داره ازش فرار کردم و در باز کردم رفتم توی خونه صدای هانیه گفتنشو میشنیدم وای خدااا خودت کمک کن از چاله دراومدم افتادم تو چاه چشمم به مهمونا افتاد همه با دیدنم شروع کردن به پچ پچ کردن زیر گوش همدیگه از پشت دیدم اردلان وارد خونه شد منم رفتم سمت پله ها رفتم داخل یه اتاق نشتم روی زمین شروع کردم به گریه کردن « خدایا چیکار باید بکنم ،تو که راه خوب و نشونم دادی ،پس وسط این گناه چیکار میکنم چرا زمان بر نمیگرده به عقب که به این مهمونیه کوفتی نیام ... خدایا خودت آرومم کن ،خدایا یه کاری بکن برام» در اتاق باز شد اردلان بود بلند شدم و ایستادم اردلان: هانیه چی شده ،؟ چرا اینجوری شدی تو ! - اردلان من هانیه گذشته نیستم ،هانیه گذشته اون روز تو غسالخونه مرد و رفت ،اینی که میبینی یه هانیه جدیده ،با عقیده جدید اردلان: باورم نمیشه ،چه طوری اینقدر تغییر کردی ؟ نشستم روی زمین شروع کردم به گریه کردن (اینقدر صدای آهنگ زیاد بود کسی صدای گریه هامو نمیشنید) اردلان: خیلی خوب ،خیلی خوب ،تو آروم باش.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸@khodam_Zahra 💗انتظار عشق💗 قسمت7 خندش گرفت با صدای بلند میخندید اومد سمتم اردلان: هانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت8 ( اردلان روبه روم نشست ) اردلان: منو باش که میخواستم امشب سورپرایزت کنم نگو که خانم زودتر از من سوپرایزشو رو کرده... - ببخش منو اردلان ،اگه میدونستم اینجوری میشه هیچ وقت نمیاومدم ... اردلان: دیونه من به خاطر تو این مهمونیو گرفتم ،الان میگی ای کاش نمیومدی؟ اردلان بلند شد و رفت سمت در ،روش به سمت در بود گفت: پاشو بیا پایین ،من به درک واسه پدر مادرت خوب نیست که اینجا باشی اینقدر حالم بد بود فقط گریه کردم بعد ده دقیقه که آروم شدم چادر رنگیمو از کیفم بیرون اوردم گذاشتم سرم یه بسم الله گفتم و از اتاق رفتم بیرون از پله ها پایین رفتم همه نگاها به سمتم بود ،آروم آروم رفتم کنار مامان نشستم مامان: کجا بودی هانیه ؟ بابات هی سراغت و میگرفت... - هیچی رفتم لباسمو عوض کردم انگار یه تلوزیون بزرگ بودم که همه برو بر نگام میکردن من سرم پایین بود و ذکر میگفتم چه غلطی کردم گفتم میام.... یه دفعه دیدم یکی اومده کنارم وایستاده سرمو بالا کردم الناز بود دختر داییم الناز: سلام هانی جون - سلام عزیزم نه مرسی الناز: چرا اینقدر عوض شدی ،؟ بزار کنار این چادر چاق چولتو ... - راهمو پیدا کردم الانم خیلی راحتم الناز: عع راهتو به ما هم نشون بده شاید متحول شدیم... -باید اول مثل من بمیری بعد خودت راه و پیدا میکنی بلند شدمو رفتم تو حیاط واقعن جو مهمونی برام سنگین بود سرم درد گرفت با صدای آهنگاشون رفتم کنار استخر روی تاب نشستم یه ده دقیقه ای تو حیاط بودم که اردلان با یه ظرف غذا اومد سمتم چادرمو مرتب کردم اردلان: میدونستم سختته بیای داخل واسه همین غذاتو اوردم اینجا... - خیلی ممنونم غذا رو ازش گرفتم اردلان رفت لبه استخر نشست اردلان: هانیه - بله اردلان : یه سوال بپرسم راستشو میگی؟ - اره بپرس اردلان: تو که اینقدر تغییر کردی ،احساست به منم تغییر کرده،؟ فقط نگو که مثل حامد هستی برام که جوش میارم (خندم گرفت از حرفش آخه همینو میخواستم بگم) - نمیدونم چی باید بگم ،هر کسی یه جایگاهی داره واسه خودش اردلان : هانیه من امشب میخواستم توی جمع ازت خاستگاری کنم (واقعن قافلگیر شدم ،یعنی سوپرایزش این بود؟ احساس میکردم تمام بدنم داره آتیش میگیره ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
فقط بزار این محرمو ببینیم مردیم ارباب انقد حرم ندیدیم 💔(: براتون امشب یه کربلا می خوام‍ با بهترین کسی که دوسش دارین الهی یه شبی ازین شبا زنگ بزنن بهت بگن ساکتو ببند عازمی (:🕊️ شبتون به دور از اشک @khodam_Zahra دعامون کنین 📿💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح زیباست...✨ اما لبخند زیبای شماست،که حالِ دلم را خوب می کند...🌸🌿 صباح الخیر(: @khodam_Zahra
نهفته باش و همیشه گل باش✈️🌏 @khodam_Zahra
رفیق!! صدای اذان میاد🔊🙂 پاشو وضوت رو بگیر🚶🏻‍♀💧 بشین سر سجادت📿🕊 با معبودت صحبت کن☺️🕋 تضمینی اروم میشی به شرطی که با حضور قلبت بخونی✋🏾⛅️ @khodam_Zahra
°•📿🌻 تا‌نیایی‌گره‌ا‌زڪار‌بشر‌وانشود دردما‌جزبہ‌‌ظهور‌تو‌مداوا‌نشود... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @khodam_Zahra
• انتصار •
#درس_اول ✌🏽 نخواه خودتو برای هر چیزی راضی کنی🌻 یعنی چی ؟ بخونیم با هم ↓↓ یه کارایی هست که من واسش
✌🏽 "یک جایی خوندم "ارنست همینگوی" زمانی که مشغول نوشتنِ "پیرمرد و دریا" بوده است ، بارها بَدحال شده و بعد از انتقالَش به بیمارستان ، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند ، در حالی که او در زمانِ نوشتن آن رُمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است..." به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدِگی بدحالَش کرده...! مادربزرگم میگفت گاهی آنقدر مینشینم و به دشتِ شقایق نزدیکِ خانه‌ی کودکی‌هایم فکر میکنم که وقتی به خودم می‌آیم دَست‌هایم بوی شقایق گرفته‌ است... غرقِ هَرچه بِشوی بویَش را میگیری..🏇 ولی گاهی اوقات چند لحظه بشین،چشاتو ببند👀 بهش فکر کن تا رنگ و بوش حس کنی 🧡 پس درس اول این بود ! خودتو کشف کن! استعداد هاتو 🌾💚و دست از مقایسه کردن بکش درس دوم بهشون عمیقأ فکر کن ! 🧡👀 @khodam_Zahra
• انتصار •
#درس_اول ✌🏽 نخواه خودتو برای هر چیزی راضی کنی🌻 یعنی چی ؟ بخونیم با هم ↓↓ یه کارایی هست که من واسش
خب خب جمع شین می خوایم بحث کنیم👀✌🏽 ..............………………….……………… سلام علیکم خب عالیه که🧡✌🏽 فقط فراموش نکنین ! زود بجنبین .... نزارین سالها بگذره و بعد توانایی خودتونو بشناسین! ان شاءالله موفق باشین 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16247923251747 @khodam_Zahra
سلام سلام🙂✋🏾 وقت عمل به قوله👀🤝 آموزش اضافه کردن فونت به اینشات🎉 @khodam_Zahra
اسم و شکل برنامه🌏✈️ @khodam_Zahra
اینم سه تا فونت 🔥🎉 👇👇
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش اضافه کردن اکولایزر هم تو آمار:350👀🚲 مارو به دوستانتون معرفی کنید🙂🤝 @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم وقتی سرش می خوره به سنگ لحد تازه بیدار میشه 💔📿.... ببینین (: @khodam_Zahra
🖐🏼!' • فاطمیه: کرونای‌انگلیسی :) رمضان: کرونای‌آفریقایی :/ محرم: کرونای‌دلتا‌پلاس :| • • از‌ الان برای مناسبت های مذهبی بعدی نام پیشنهادی خود را برای کرونای عزیز در قسمت نظرات و پیشنهادات بنویسید • • به نظرم اسم بعدی برای موج بعدی کرونا : نظر شما!؟؟ @khodam_Zahra
من که‍ حرفی ندارم(: اما دیدین یکی یه کاری براتون می کنه‍ همش دنبال اینین جبرانش کنین فکر کنم الان وقتشه 📿♥️ @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت8 ( اردلان روبه روم نشست ) اردلان: منو باش که میخواستم امشب سورپرایزت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت9 اردلان: واااییی قیافشوو مثل لبو شدی دختر - نمیدونم چی باید بگم ،تو منو که اینجوری هستمو قبول کرد؟ اردلان: من میدونم که تو دختری نیستی که بخوای این پارچه سنگینو روی سرت همه جا بکشی ،بعد یه مدت خودت بر میگردی سر خونه اولت ( یه لبخندی زدمو) اشتباه میکنی پسر خاله ،من الان خودمو هیچ وقت ترک نمیکنم این چیز سنگینی هم که میگی روی سرمه ،اسمش چادره و ارثیه حضرت زهراست ،تا هر موقعی که نفس میکشم این سرم باقی میمونه ( بلند شدمو رفتم سمت خونه که گفت:) جوابمو ندادی دختر خاله،ازدواج میکنی؟ - منو شما وقتی روی یه چادر به نتیجه ای نمیرسیم مطمئنن روی چیزای دیگه هم هیچ تفاهمی نداریم (چیزی نگفت،منم برگشتم تو خونه خاله راضیه اومد سمتم) خاله راضیه: هانیه جا غذا خوردی؟ - بله خاله جون آقا اردلان آوردن بران ،دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود با تعجب گفت: نوش جونت منم رفتم توی اتاق چادرمو عوض کردم ،وسیله هامو برداشتم و رفتم پایین همه در حال خدا حافظی کردن بودن منم رفتم از خاله راضیه و امیر آقا خدا حافظی کردم رفتم بیرونبا دیدن بابا ترسیدم ،معلوم نبود چی شنید که اینقدر عصبانی بود سوار ماشین شدیم تا برسیم مامان فقط میگفت ،آبرمون رفت ،بابا هم هیچی نگفت ،انگار آرامش قبل طوفان بود رسیدیم خونه رفتم توی اتاقم واییی که چقدر دلم برای اتاقم تنگ شده بود این چند ساعت مثل یه عمر گذشت لباسمو عوض کردم و دراز کشیدم روی تخت ،یه دفعه در اتاقم باز شد بابا بود ،نشستم روی تخت... - چیزی شده بابا جون ( بابا اومد روی تختم نشست ) بابا: از فردا دیگه حق چادر گذاشتن و نداری - یعنی چی بابا، من کارِ بدی کردم؟ بابا: میدونی چند تا از دوستام از تو واسه پسراشون خاستگاری کردن؟ میدونی الان همه شون پشیمون شدن؟ فقط واسه این چیزی که رو سرت گذاشتی... - خوب بابا جون پشیمون شدن که شدن ،کسی که لیاقت چادرمو نداره همون بهتر که از اول بره بابا: دختره دیونه میدونی اونا از چه خانواده ای بودن؟ داری آینده تو سیاه میکنی... - بابا جون من اصلا قصد ازدواج ندارم ،به هیچ وجه هم چادرمو کنار نمیزارم بابا بلند شد و رفت سمت کمدم چادرمو بیرون آورد از جیبش یه فندک بیرون آورد میخواست چادرو آتیش بزنه ( منم چشم دوخته بودم به دستاش ،با آتیش کشیدن چادر ،انگار تمام وجودم آتیش گرفت... یاد یه نوشته افتادم: 🍁چادرش سوخت ولی ازسرش نیافتاد🍁 دنیا روی سرم میچرخید و چشمام بسته شد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد.... @khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت9 اردلان: واااییی قیافشوو مثل لبو شدی دختر - نمیدونم چی باید بگم ،تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت10 بیهوش شده بودم وقتی چشمامو که باز کردم دیدم دور تا دورم یه عالم دستگاه به من وصله ICU بودم تمام تنم درد میکرد یاد چادرم افتادمو شروع کردم به گریه کردن یه پرستار اومد بالای سرم... دختر با خودت چکار کردی چرا گریه میکنی، گریه برات خوب نیست ! بعد مجبور شد آرام بخش بریزه داخل سرمم که لااقل اینجوری آروم شم نمیدونستم چند ساعت گذشته بود چشممو باز کردم دیدم بابا کنارم روی صندلی نشسته بابا با دیدنم اومد سمتم از داخل یه نایلکسی یه چادر آورد بیرون بابا: ببخش هانیه جان ،نمیخواستم اینجوری بشه ( با دیدن چادر ،انگار تمام دردهای بدنم فراموشم شد ،چشمام پراز اشک شد ) بابا: الهی فدای اون چشمای قشنگت بشم ،دیگه هیچ وقت جلوتو نمیگیرم ،میتونی چادر بزاری (لبخندی زدم) مرسی بابا جون دو روزی بیمارستان بستری بودم این دو روزی کل فامیل اومدن ملاقات و من حوصله هیچ کدومشونو نداشتم و همیشه خودمو به خواب میزدم که زودتر برن یه روز که مامان داشت برام میوه پوست میکند ،میخوردم در اتاق باز شد اردلان بود ،روسریمو مرتب کردم اردلان: سلام مامان: سلام عزیزم خوبی ؟ - سلام ( مامان میوه رو ریز کرد گذاشت کنارم) مامان : هانیه جان میوه ها رو بخور تا من برم بیرون یه کاری دارم بر میگردم (میدونستم داره بهونه میاره ) - باشه مامان جان مامان رفت و اردلان اومد کنارم گوشه تختم نشست خوبه بهش گفته بودم که دیگه نزدیکم نشه اردلان : خوب شنیدم که یه شوک عصبی سخت بهت وارد شده ،علتش چی بود ؟ - یعنی تو نمیدونی؟ تو که از همه بهتر حال اون شبمو میفهمیدی اقای دکتر ؟ اردلان : حالا تیکه میندازی به ما ؟ باشه اشکالی نداره! یه دفعه در اتاق باز شد واااااییی فاطمه بود ،یعنی از دیدن هیچ کس به اندازه فاطمه خوشحال نشدم فاطمه : سلام ببخشید مزاحمتون شدم؟ - نه نه عزیزم بیا داخل ،پسر خالمم کم کم میخواست بره (اردلان یه نگاهی یه فاطمه کرد) بله میخواستم برم ،هانیه جان مواظب خودت باش... - خیلی ممنونم که اومدین به خاله راضیه سلام برسونین اردلان: چشم فعلن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد..‌ @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ربنا... یه کاری کن برای سینه زنا💔 بیان زیارت حسین اربعین🕊️ مثل قبلنا(:🌱.... @khodam_Zahra