eitaa logo
• انتصار •
717 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
از شیخی پرسیدند : خدا را در كجا یافتی ؟ گفت: در قلب كسانیكه بی دلیل‌مهربانند♥️ _🍃🌸🍃_____ @khodam_Zahra
وعلیکم‌السلام🙂✋🏾 @khodam_Zahra
سلام‌وعلیکم✋🏾🙂 صبر کنید که خدا با صابرین است😂🤝🌸 ان شاءالله صحبت میکنم اگر شد یک پارت صبح و یک پارت شب قرار بگیره🙂 @khodam_Zahra
رفقا!! سرد نشه نماز🙂✋🏾 پاشید وضو بگیرید 💧 خودتون رو اراسته کنید برید پیش خدا🙂🚶🏻‍♀ @khodam_Zahra
بگذار دشمن خود را بفریبد و در انتظار از پا نشستن ما باشد! آیندھ از آنِ فرزندان ماست..🌱' ✍🏻سیدشہیدانِ‌اهل‌قلم ‌رزمندگان‌دهہ‌نودی‌انقلاب♥️✌️🏼 🆔 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت40 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم فاطمه بود - جانم فاطمه جان فاطمه: سلام عروس خانم ،خوابی دختر؟ - اره ،مگه ساعت چنده؟ فاطمه: ساعت۱۰ صبحه ( به اطرافم نگاه کردم ،مرتضی تو خونه نبود) - واااییی خاک عالم فاطمه: هیچی بابا ،تو درست بشو نیستی - چیکار کنم خو ،خوابم میاد فاطمه: اشکال نداره عزیزم بگیر بخواب - کاری داشتی زنگ زدی؟ فاطمه: عع اره یادم رفت ،میخواستم بگم مهمان نمیخوای؟ - مهمان؟ فاطمه: اره دیگه ،اگه مهمان ندارین ،ما امشب شام بیایم مزاحمتون بشیم - فاطمه من هیچی بلد نیستم درست کنم نمیشه تو زودتر بیای کمک؟ فاطمه: نوچ، اگه بیام که رضا میفهمه ،بعد ابروت میره - باشه خودم یه کارش میکنم ،کار نداری؟ فاطمه: نه عزیزم ،فقط یه چیز خوشمزه درست کن ... - کوووفت بلند شدم رخته خواب و جمع کردم رفتم داخل حیاط... - مرتضی؟ مرتضی ؟ عزیز جون: هانیه جان مرتضی رفت بیرون - سلام عزیز جون ،باشه دستتون درد نکنه (رفتم داخل خونه واسه شماره مرتضی رو گرفتم) مرتضی: سلاااام خانم خوشخواب - مرتضی کجایی؟ مرتضی: اومدم پایگاه یه کاری داشتم ،چیزی شده؟ - امشب شام فاطمه و اقا رضا میخوان بیان مرتضی: خوب بیان بالا سر - چی درست کنم؟ مرتضی : عزیزم وسیله داخل یخچال هست ،هرچی خودت میدونی بهتره همونو درست کن - باشه مرتضی: مواظب باش نسوزی... - باشه خدا حافظ (چند تا تیکه مرغ و ماهی از یخچال بیرون اوردم ،گذاشتم داخل یه ظرف ،نمیدونستم چیکار باید بکنم،نشستم رو به روشون نگاهشون میکردم، موقع ظهر مرتضی اومد خونه در و باز کرد ) مرتضی: چیزی شده ؟ ( شروع کردم به گریه کردن): من با اینا باید چیکار کنم مرتضی خندید: یعنی تو نمیدونی ؟ - نه... مرتضی : صبر کن الان بهت کمک میکنم - نمیشه پخته شده شو بخریم.. مرتضی: چرا میشه، باید بریم رستوران میل کنیم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت41 یه دفعه صدای در اومد مرتضی رفت درو باز کرد مرتضی،: به حلال زاده ،خوب موقعی اومدی مریم جون: علیک سلام ،داشتین غیبت منو میکردین؟ - سلام مریم جون ،خوش اومدین مرتضی: بیا داخل ،مریم جان دست خودت و میبوسه مریم: چی دستمو میبوسه مرتضی: با عرض پوزش ،هانیه جان نمیدونه چه جوری باید مرغ و ماهی درست کنه ،بیا و خانمی کن کمکش کن... مریم( با صدای بلند خندید ) : خواهر شوهر بازی در بیارم؟ ( خجالت کشیدم ) مرتضی : ععع مریم ،اذیت نکن ،خوبه خودت هم همین. شکلی بودی مریم: اره راست میگی ،الانا هم یه موقع هایی آقا رسول غذا درست میکنه - مریم جون شما توضیح بدین من انجام میدم مرتضی : هانیه جان دیگه دیره واسه توضیح دادن بزار مریم درست کنه بعدن ازش یاد بگیر - باشه چشم مریم : وسیله ها رو میبرم خونه عزیز جون همونجا درست میکنم،اینجا فضا کوچیکه بو میپیچه خوب نیست مرتضی: هر کاری دوست داری انجام بده - شرمندم مریم جون مریم: دشمنت شرمنده عزیزم ،منم وقتی ازدواج کردم هیچی بلد نبودم ( با حرفای مریم ،یه کم حالم بهتر شد ) خونه رو مرتب کردم مرتضی هم رفت حیاط و آب و جاری کرد هوا تاریک شد ،نماز مونو خوندیم بعد زیر کتری رو روشن کردم که چایی آماده کنم مریم جون: صاحب خونه؟ رفتم درو باز کردم - جانم مریم جون : بیا عزیزم همه غذا ها آمادن ،برنج آبکش کردم بزار رو گازت دم بکشه ،موق شام غذاها رو گرم کن - دستتون درد نکنه ،واقعن ممنونم مریم جون: قربونت برم،دفعه بعد اومدم حتمن بهت یاد میدم - چشم مریم جون: من دیگه برم - بازم دستت درد نکنه، به آقا رسول و بچه ها سلام برسون مریم: چشم ،خدا حافظ همه چیز و اماده کردم صدای زنگ در اومد - اقا مرتضی ،پاشو اومدن مرتضی : چشم چادرمو سرم کردم رفتم دم در فاطمه : به به چه بوی برنگی راه انداختی - سلامت و خوردی ،شیکمو؟ آقا رضا : سلام هانیه خانم ،شرمنده مزاحمتون شدیم - سلام این چه حرفیه ،خیلی خوشحالمون کردین فاطمه رفت سر غذاها ،آروم گفت: خودت درست کردی هانیه؟ - نخیر،خواهر شوهر جان درست کرد فاطمه: خدا نکشتت ،بیا یه کلاس اشپزی بزارم برات - لازم نکرده ،مریم جون خودش یادم میده فاطمه: بمیرم ،بیچاره اقا مرتضی ،رنگ و روش همه پریده - کوووفت نخند ،دارم برات صبر کن فاطمه: هانیه یه خبر بهت بدم ؟ - چی بگو! فاطمه: من باردارم ( خشک شدم از شنیدن این حرف ،نمیدونستم خوشحال باشم واسه فاطمه یا ناراحت،ولی به زور لبخند زدم) - مبارکه عزیزم فاطمه: چرا اینجوری گفتی؟ - چی جوری گفتم؟ فاطمه : انگار زیادم خوشحال نشدی؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
دوتا هم صبح تقدیم نگاهتون میکنیم🙂🚶🏻‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمین‌شودهرآنچه‌میپنداری🌱...!! ازخدابخواه‌خداکه‌برات‌بدنمیخواد :) هرلحظه‌تواوج‌مشکلات‌وسختی‌ها‌بهش‌ توکل‌کن‌مطمعن‌باش‌خداهوای‌دل‌خستتو‌ داره... 🌿 @khodam_Zahra