eitaa logo
• انتصار •
713 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
💗انتظار عشق💗 قسمت ۵۴ شب همه شام خونه عزیز جون اومده بودن که مرتضی رو بدرقه کنن اینقدر حالم بد بود که یه گوشه خونه نشسته بودم و به مرتضی نگاه میکردم همه از حال بدم باخبر بودن ولی هیچی نمیگفتن عاطفه اومد سمتم یه نگاهی به من انداخت دستشو گذاشت روی صورتم عاطفه : هانیه حالت خوبه؟ - لبخندی زدم : خوبم عاطفه: داری تو تب میسوزی - حالم خوبه عزیزم عاطفه: اقا مرتضی، هانیه اصلا حالش خوب نیست مرتضی اومد کنارم نشست ،دستشو گذاشت روی پیشونیم مرتضی: یا خداا ،چرا چیزی نگفتی پاشو بریم بیمارستان - مرتضی جان گفتم که حالم خوبه مرتضی با جدیت گفت: بهت گفتم پاشو ( مرتضی زیر بازومو گرفت و بلندم کرد ،چند قدمی حرکت کردم ،که از هوش رفتم، نفهمیدم که چی شد وقتی چشممو باز کردم زیر سرم بودم مرتضی هم کنارم نشسته بود و گریه میکرد - مرتضی جان ساعت چند؟ مرتضی: بهتری هانیه جان؟ - خوبم ،ساعت چنده؟ مرتضی: ساعت ده ونیمه - ساعت چند پرواز داری؟ مرتضی: من نمیرم خانومم ،به این چیزا فکر نکن ! - یعنی چی نمیری، پاشو بریم دیر میشه (بلند شدم و نشستم ) - بگو پرستار بیاد اینو در بیاره مرتضی: هانیه جان ،چرا بچه بازی در میاری ، ! حالت اصلا خوب نیست ، تبت بالاس ،دکتر گفت اگه یه کم دیر میاومدیم خدای نکرده تشنج میکردی -الان خوبم ،بگو بیان درش بیارن ،وگرنه خودم درش میارمااا مرتضی: باشه ،دختره ی لجباز ،صبر کن برم پرستار و صدا بزنم پرستار اومد و تب سنج و داخل دهنم گذاشت و بعد چند دقیقه گفت حالش بهتره یه کم ولی باشه تا سرمش تمام بشه بهتره - الان مشکلتون سرم دستمه ؟ سرمتون تمام بشه میتونین برین بلند شدمو سرمو برداشتم - مرتضی جان چادرمو بزار رو سرم بریم خانم چیکار میکنین ؟ - عزیزم مهم اینه سرم تمام شه ،مهم نیست که کجا تمام شه ( مرتضی ،که دید چقدر جدی ام چیزی نگفت ، چادرو روی سرم گذاشت و سرمو گرفت توی دستش سرمو به دسته ی بالای ماشین وصل کرد و حرکت کردیم سمت خونه تا رسیدیم خونه سرم هم تمام شد مریم جون هم اومد سرم و از دستم جدا کرد مریم جون: الحق که کله شقی ،من موندم تو با این جدی بودنت چه طور این خانداداشمون تو رو راضی کرد (همه خندیدن ،خودمم خندم گرفت ) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
یه پارت هم عیدی کانال به نگاه مهربونتون🙂⛅️ @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنچه در ٵݩٺصٵࢪ|𝑬𝒏𝒕𝒆𝒔𝒂𝒓 گذشت... ۸ روز تا عید غدیر🌱 پست های امروز تقدیم به شهید محمد شکوری 🥀 امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه... ترک نکن بزار رو بی صدا😉 شبتون حیدری🌃✋🏽 °•@khodam_Zahra•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشخصات شهیدعلی خلیلی 📿💚 🌱 @khodam_Zahra
تاریخ جراحت: ۲۵ تیر ۱۳۹۰ زمان: ۲۲:۳۰‏ مکان: تهرانپارس، چهارراه سیدالشهدا گونه: درگیری خیابانی علت: امر به معروف و نهی از منکر صدای بلند موسیقی نتیجه: درگذشت علی خلیلی تصویب قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر محکوم: احسان شاه‌قاسمی رأی دادگاه: اعدام شاه‌قاسمی (با رضایت خانواده خلیلی منتفی شد)، سه سال زندان و ۳۵ میلیون تومان دیه جایزه‌ها: طلبهٔ ناهی از منکر، شهید امر به معروف، شهید غیرت @khodam_Zahra
در زمان وقوع حادثه علی خلیلی طلبهٔ علوم دینی و از اعضای بسیج بود که به عنوان عامل امر به معروف و نهی از منکر اقدام به گشت در خیابان می‌کرد. احسان شاه‌قاسمی و دوستانش در حال گوش دادن به موسیقی با صدای بلند بوده‌اند که خلیلی به آن‌ها تذکر داده و از آن‌ها خواسته صدای ضبط را کم کنند. شاه‌قاسمی درخواست او را رد کرده و در نهایت مشاجرهٔ لفظی آنان به درگیری فیزیکی انجامیده‌است که طی آن خلیلی از ناحیهٔ گردن مورد اصابت چاقو قرار می‌گیرد و به شاهرگش آسیب می‌رسد. خلیلی ادعا کرد که شاه‌قاسمی و دوستانش در حال اذیت و آزار زنان بوده‌اند. علی خلیلی خود ماجرای درگیری را اینگونه شرح داده بود: به نظرم ساعت دوازده شب بود که قرار بود دو سه تا از بچه‌ها را به خانه‌هایشان برسانیم . . . بعد فلکه اول نه، چهار راه سیدالشهدا بود به نظرم. من شرح ماوقع یادم نیست، چیزی که دوستان تعریف کردند را خدمتتان تعریف می‌کنم. دیدیم که پنج الی شش نفر دارند دو تا خانم را اذیت می‌کنند. شرح ماجرا یادم نیست بچه‌ها می‌گویند که داشتند به زور سوار ماشینشان می‌کردند که ما رسیدیم. بچه‌هایی که همراه من بودند کوچک بودند و آن موقع سوم راهنمایی بودند. آن‌ها ایستادند و من از موتور پیاده شدم و رفتم به آن‌ها تذکر دادم ولی گلاویز شدیم و آن دو سه نفر که همراه من بودند آن‌ها هم کتک خوردند و در این حین یک چاقو، نمی‌دانم از پشت بود یا از جلو، نثار ما شد. من همان‌جا افتادم. چاقو تو ناحیهٔ گردن و نزدیک شاهرگم خورد. من همان‌جا افتادم. آن‌هایی که چاقو زده بودند همگی فرار کردند. @khodam_Zahra
خاطره ای تکان دهنده از زبان دوست شهید در آن حادثه تلخ🥀: وقتی ضارب علی رو با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم،پیرمردی امد و گفت:خوب شد! همین رو میخواستی!؟ به تو چه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی‌؟ علی با صدای ضعیفی گفت:🎤 حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم @khodam_Zahra
سر انجام😔💔 بهمن ۱۳۹۲ مجدداً با وخامت وضعیت جسمانی به بیمارستان منتقل شد که پزشکان گفتند در اثر پایین آمدن پلاکت خون و بالا رفتن گلبول‌های سفید که ناشی از عوارض عمل قبلی است، بدن بیمار دچار اختلال در خون رسانی شده بود و حتی قادر به پیوند اعضا هم نبود. روده‌ها، معده و بخشی از ریه هم تخلیه شد و پزشکان گفتند احتمال تخلیه کلیه و کبد وجود دارد. علی خلیلی در ۳ فروردین ۱۳۹۴ بر اثر عفونت ریوی در بیمارستان بعثت جان سپرد. یک ماه بعد رئیس سازمان پزشکی قانونی مرگ او را مرتبط با ضربات چاقویی که ۳۲ ماه پیش به گردنش اصابت کرده بود دانست. @khodam_Zahra
💗 انتظار عشق💗 قسمت55 مرتضی رفت داخل اتاق ساک و برداشت برگشت و با همه خداحافظی کرد ، بغض تو صورت همه شون پیدا بود ولی به خاطر حال من هیچ کس گریه نکرد مرتضی: هانیه جان ،بمون خونه من همراه داداش میرم فرودگاه هانیه: نمیشه بیام تا فرود گاه ... عزیز جون:مرتضی ،مادر بزار هانیه بیاد تا فرود گاه همراهت مرتضی: چشم - یه لحظه صبر کن ،الان بر میگردم رفتم داخل خونه ،عکسی که توی بین الحرمین کشیده بودم گذاشتم داخل جیب مانتوم بعد برگشتم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم با نزدیک شدن به فرودگاه ،ضربان قلبم شدت میگرفت به فرودگاه رسیدیم پیاده شدیم حسین اقا ،از مرتضی خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد به چشمای مرتضی نگاه میکردم مرتضی: هانیه جان،قول بده بیقراری نکنی - ( اشک از چشمام سرازیر شد) : چشم آقای من ( با دستاش اشک صورتمو پاک کرد، از جیبم کاغذ عکسو در آوردم دادم دستش - اینو همرات داشته باش تا تو هم به قولت عمل کنی ... ( بلااخره بغض مرتضی هم شکست) : چشم خانومم - مرتضی ،خیلی دوستت دارم مرتضی: ما بیشتر خانومی ( بغض داشت خفم میکرد) - برو آقایی، دیرت میشه مرتضی: حلالم کن خانومم ( لبخندی به اجبار زدم ): مهریه ام رو گرفتم ،حلالی آقا مرتضی پیشانیمو بوسید و رفت با دور شدن مرتضی ،تمام وجودم در حال آتش گرفتن بود حسین اقا: بریم زنداداش... - بریم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه همه حیاط نشسته بودن و با دیدن صورتشون مشخص بود که خیلی گریه کردن ازشون عذر خواهی کردم و رفتم خونه برقا رو روشن نکردم ،نمیتونستم ببینم مرتضی نیست تا صبح یه گوشه نشستم و گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra