جهش همانند تیری است كه در تاریكی رها می شود و این امری تصادفی است كه مشخص می كند این تیر به كجا اصابت خواهد كرد و چگونه یك ژن را تغییر می دهد.
براستی آیا می توان از جهش انتظار ایجاد قوس کف پا را داشت؟! برای ایجاد این قوسی کدام اطلاعات و چگونه می بایست تغییر کنند؟! آیا از مواد شیمیایی و پرتوهای بنفش می توان انتظار داشت که این تغییر را بوجود بیاورند؟! اگر می توان از این امواج چنین انتظاری داشت پس لابد می توان در آزمایشگاه نیز پای انسانی را از نسل شامپانزه ها بوجود آورد. آیا چنین جهشی در طبیعت و یا در آزمایشگاه دیده شده است؟!
آیا می توان از جهش ایجاد مکانیزم های پیچیده ای همچون مغز و قلب و چشم و ... را انتظار داشت؟! دقت در مکانیزم های ایجاد کننده جهش از جمله: مواد شیمیایی و پرتوهای ماورائ بنفش و پرتو ایکس نشان دهنده میزان انتظاری است که می توان از جهش داشت. جهش همانند غلط های املائی یک تایپیست و یا تکرار دوباره یک پاراگراف و یا جابجایی مطالب یک فصل با فصل دیگر است که نتها نمی تواند ایجاد کننده اطلاعات باشد، بلکه نابود کننده اطلاعات نیز می باشد. لذا از جهش می توان حذف یک عضو یا جابجا در آمدن یک عضو را انتظار داشت.
همچنین جهش ها برای بقا می بایست هماهنگ باشند. مثلا جهش نمی تواند باعث دراز شدن گردن زرافه شود زیرا اگر این جهش به تنهایی اتفاق بیفتد زرافه به علت نرسیدن خون به مغزش نمی تواند زنده بماند و لذا این جهش می بایست همراه با جهش بزرگ شدن قلب این جاندار هم باشد. یعنی چندین جهش می بایست به صورت هماهنگ اتفاق بیفتد. تا آن جهش بتواند سودمند باشد.
________________________________________________________________________________________________
اثبات خلقت ۱
سوسک بمب افکن:
سوسک بمب افکن حشره ای است که تحقیقات زیادی درباره آن انجام شده است. ویژگی قابل توجه ای که این حشره دارد این است که از روشهای شیمیایی برای محافظت از خود در برابر دشمنان استفاده می کند. حشره در لحظه های خطر برای دفاع از خود پراکسید هیدروژن و هیدروکینون را که در بدنش ذخیره شده است به طرف دشمن پرتاب می کند.
قبل از شروع نبرد، ساختارهای بخصوصی که موضع ترشحی نامیده می شوند ترکیبی از این دو ماده شیمیایی را می سازند . این ترکیب در محفظه جداگانه ای که محفظه ذخیره شده نامیده می شود قرار می گیرد. این قسمت به قسمت دومی متصل است که محفظه انفجار نامیده می شود. این دو قسمت توسط عضله تنگ شونده از یکدیگر جدا شده اند. هنگامی که حشره ها با خطر مواجه می شوند، درحالی که به طور همزمان عضله های تنگ شونده را شل می کنند، ماهیچه های محفظه انفجار را که احاطه کرده است فشرده و باعث می شود تا مواد شیمیایی موجود در اتاق ذخیره، به سمت اتاق انفجار منتقل شود.
مقدار زیادی حرارت رها شده و تبخیر صورت می گیرد. بخار رها شده و گاز اکسیژن فشار را بر روی دیواره های محفظه انفجار می بندند و این ماده شیمیایی به سمت دشمن از طریق دریچه ای که به بیرون از بدن سوسک منتهی می شود پرتاب می گردد. این ماده شیمیایی با شدت ۵۰۰ پالس بر ثانیه و دمای ۱۰۰ درجه سانتیگراد از بدن این جاندار خارج می شود.
برای محققان باعث شگفتی است که چگونه یک حشره قادر است بدون انکه ضرری شامل حالش شود مکانیسم پرقدرتی را در خود نگه داری کند تا به اندازه کافی برای چکاندن ماشه ماده شیمیایی قوی باشد. هیچ شکی نیست که وجود و کارکرد این مکانیسم پیچیده تر از آنست که به خود حشره نسبت داده می شود. همچنین موضوع این مسئله سر بحث است که چگونه سوسک بمب افکن چنین دستگاهی را در بدن کوچک خود که در حدود 2 سانتی متر است جای می دهد در حالی که افراد متخصص آنرا فقط می توانند در آزمایشگاه ها تولید کنند.
تنها حقیقت بارزی که می توان از این مطلب استنتاج کرد این است که این حشره نمونه ملموسی از رد فرضیه تکامل می باشد زیرا برای یک چنین مکانیسم شیمیایی پیچیده ای غیر ممکن است که توسط یکسری تغییرات تصادفی شکل گرفته و به نسل بعد انتقال داده بشود. حتی یک نقص کوچک یا عیب در قسمتی از این دستگاه می تواند حیوان را بی دفاع کرده به طوری که خیلی زود کشته ویا منفجر شود. بنابراین تنها توضیح این است که سلاح شیمیایی در بدن حشره یکدفعه و بدون هیچگونه نقص به وجود آمده است.
صفات اکتسابی
داروین به اشتباه فکر میکرد که ویژگیهای به ارث رسیدنی محصولی از استفاده یا عدم استفاده بوده، و اینکه ویژگیهایی که توسط یک سیستم حیاتی در طول حیاتش کسب میشود به فرزندانش منتقل میشود. داروین به دنبال مثالهایی مانند پرندگانی که از روی زمین تغذیه میکنند پاهای قوی تری به خاطر تمرین بدست میآورند، و بالهای ضعیف تری به دلیل پرواز نکردن بدست میآورند تا آنجا که بطور مثال شتر مرغ اصلاً پرواز نمیتوانست بکند، بود. این اشتباه «به ارث رسیدن ویژگیهای کسب شده» خوانده میشود و بخشی از نظریه قلب ماهیت گونهها بود که در سال ۱۱۱۸ هجری شمسی توسط ژان لامارک ارائه شد. در اواخر قرن۱۹ میلادی این نظریه به لامارکیسم شهرت یافته بود بیان میکرد که ویژگیهای کسب شده توسط یک سیستم حیاتی در طول حیاتش قابل به ارث رسیدن هستند. داروین پیشنهاداتی غیر موفق ارایه داد که سعی در توضیح نحوه عملکرد نظریه لامارکیسم داشت . در سال ۱۲۵۹ هجری شمسی، آزمایشهای آگوست ویسمن نشان داد که تغیراتی که در یک شخص به دلیل استفاده یا عدم استفاده به وجود میآیند نمیتوانند به ارث برسند. این باعث شد که نظریه لامارکیسم طرفدارانش را به تدریج از دست بدهد.
نظریه لامارک بیان می کند موجودات زنده از هر عضوی که بیشتر استفاده می کنند ان عضو قویتر میشود و رفته رفته تخصص یافته تر میشود و از هر عضوی که کمتر استفاده شود یا استفاده نشود ان عصو ضعیف شده یا در طول زمان از بدن ان موجود حذف میگرددبهطور مثال یک بوکسور که از دستهای خود زیاد استفاده می کند دستان قویتر و درشتتری نسبت به دیگران داردیا پاهای فوتبالیستها قویتر است یا بسگتبالیستها قد بلندی دارند به نظر لامارک چون از این اندامها بیشتر استفاده میکنند ان اندام قویتر شده است لاماک مثال میزند که قد زرافه ها اول به بلندی قد زرافه های کنونی نبوده است یعنی به مرور زمان بر اثر بالا کشیدن بدن برای خوردن برگ های بالای درختان نسل به نسل بر قد زرافه افزوده شده است یا مارها نیز مانند موجودات شبیه به خود پا داشته اند اما هیچگاه مار برای حرکت از پاها استفاده نکرد و پا از بدن مارها حذ ف شد.
قسمت دوم نظریه لامارک می گوید این صفت اکتسابی قابل انتقال به نسل بعد است. بهتر است برای یادگیری این بخش ابتدا چند واژه را توضیح بدهم. صفات یا اکتسابی هستند یا ارثی، صفات اکتسابی را در اثر گذر زمان خودمان کسب میکنیم اما صفات ارثی از پدر یا مادر به ما به ارث میرسند مانند رنگ پوست و چشم .
انتخاب طبیعی فرایندی است که در طی نسلهای پیاپی، سبب شیوع آن دسته از صفات ارثی میشود که احتمال زنده ماندن و موفقیت زاد و ولد یک ارگانیسم را در یک جمعیت افزایش میدهند . این فرایند از مکانیسمهای کلیدی تکامل محسوب میگردد. درون یک جمعیت از موجودات زنده، تنوع ژنتیکی سبب میشود که در زیستگاه کنونی آن جمعیت، بعضی از افراد گروه برای بقا و زاد و ولد احتمال موفقیت بیشتری نسبت به دیگران داشته باشند. انتخاب طبیعی یکی از بنیانهای اساسی زیست شناسی است. این واژه توسط چالز داروین در کتاب معروفش "اصل انواع"یا " خاستگاه گونه ها" در سال ۱۸۵۹ معرفی شد.
بررسی علت دراز شدن گردن زرافه ها:
لامارک بر این عقیده بود که صفات اکتسابی میتوانند به نسل های بعدی منتقل شوند یعنی اگر زرافه ای در طول عمرش 3 سانتیمتر بر طول قدش(افزایش قد نسبت به والدین خود در سن مساوی) اضافه شود در موقع به دنیا امدن فرزندش قد فرزند 3 سانتیمتر نسبت به روز اول تولد خودش بلند تر خواهد بود.و این افزایش قد در نسل های بعدی نیز صورت می گیرد و قد زرافه طی سالیان درازی به این حد میرسد.
لذا لامارك معتقد است كه تغير گونه ها نتيجه بر هم كنش بين آنها و محيط اطرافشان است . اصول نظزيه لامارك عبارتند از :1- موجودات زنده ذاتاً استعداد سازش با محيط دارند . 2- سازش موجودات زنده در جهت افزايش توان حياتي و كارايي آنهاست . 3-صفات اكتسابي تبديل به صفات ارثي مي شوند .
نظريه لامارك در مورد پيداش زرافه هاي گردن دراز شامل مراحل زير است :
1-گردن اجداد زرافه كوتاه بود و آنها براي رسيدن به برگ درختان مرتباً گردن خود را بالا مي كشاندند .
2- زرافه هاي نسل بعدي هم به دليل كاهش گياهان سطح زمين مجبور بودند گردن خود را بالاتر بكشند و همين كوشش موجب افزايش طول گردن آنها شده است و اين سازش هر بار به نسل بعد منتقل مي شد (ارثي شدن صفات اكتسابي ) و سرانجام تجمع اين سازشها در طول نسل هاي مكرر موجب پديد آمدن زرافه هاي كنوني با گردن هاي دراز شده است .
نظريه داروين در مورد پيدايش زرافه هاي گردن دراز شامل مراحل زیر است :
1- اجداد زرافه هاي امروزي در گذشته هاي دور احتمالاً گردنهايي به طول نامساوي داشتند و اين تفاوتهاي ژنتيكي (ارثي) بوده است يا به عبارتي تفاوتهاي فردي بين افراد يك گونه بوده كه منشاء ژنتيكي داشته اند .( هر چند داروين نتوان
ست علت اين تفاوتهاي فردي را توضيح دهد )
2- رقابت و انتخاب طبيعي سبب پيروزي نسل زرافه هاي گردن دراز كه در استفاده از منابع موفق تر از گردن كوتاه ها بوده اند شد.
3- تا آنكه بالاخره فقط زرافه هاي گردن دراز باقی ماندند .
امروزه نظریه لامارک بدلیل ضعف هایی که دارد رد شده است . البته دانشمند بنام ویسمن این کار را انجام داد او با ازمایشهای خود بر روی چند نسل موش متوجه شد . صفات اکتسابی هیچگاه قابل انتقال به نسل بعدی نیستند. ولی اشتباه لامارک در این بود که بر خلاف عقیده او صفات اکتسابی به ارث نمیرسند . یکی از تلاشهای آزمایشی مشهور که لامارکسیم را باطل ساخت، بهوسیله واهیمان، زیست شناس قرن ۱۹ صورت گرفت، که نشان داد از تولید مثل موشهایی که دمشان را بریدهاند، موشهای دارای دم طبیعی ایجاد میشود.
البته برای رد نظریه لامارک مثال: قوس کف پای انسان، را می زنم. انسان ها بر اساس نظر تکامل گراها: 5.4 میلیون سال است که بر روی پا های خود راه می روند. با این همه فشاری که بر قوس کف پای انسان در طول زندگی اعمال می شود طبیعتا حتی اگر یک میکرون این قوسی کم شود و این به فرزندان منتقل شود لذا در طی زمان 5.4 میلیون سال انتظار می رود که این قوسی به طور کامل از بین برود. اما چرا چنین نشده است؟ چگونه است که تلاش زرافه برای رسیدن به برگ های بالایی درختان باعث دراز شدن گردنشان شده است. اما این همه فشاری که بر روی قوس کف پای انسان وارد می شود نتوانسته است که قوس کف پای انسان را از بین ببرد؟!
در مورد نظریه داروین نیز این سوال مهم پیش می آید که تناسب بین اعضای بدن همیشه وجود دارد. یک انسان بلند قد تمام اعضای بدنش به طور متناسب بلند تر است و اینگونه نیست که این تناسب وجود نداشته باشد. آیا در بین میلیاردها انسانی که وجود دارد انسانی که گردنش به طور غیر متناسب بزرگ تر باشد دیده شده است. آیا در بین موجودات یک گونه تا کنون دیده اید که تعدادی از آن ها دارای گردن بلند و تعدادی دیگر با گردن کوتاه متولد بشوند تا در شرایطی که رقابت بوجود بیاید گردن بلندها در رقابت برای بقا پیروز شوند؟! چرا فقط گردن زرافه ها دراز شده است و گردن هیچ حیوان دیگری دراز نشده است. بزها نیز از برگ درختان تغذیه می کنند، پس چرا بزهای گردن دراز در این رقابت باقی نمانده اند؟!
از طرف دیگر گردن یک عضو است که در طول قد در مقایسه با سایر اعضای بدن نقش بسیار کمی دارد. به این معنا که طبیعتا زرافه هایی که دارای پاهای بلند تر بوده اند می بایست در این رقابت پیروز می شده اند، نه آنهایی که دارای گردن کمی بلند تر بوده اند.
همانطور که ملاحظه می فرمائید: نه نظریه لامارک و نه نظریه داروین، هیچکدام نمی تواند حتی دراز شدن گردن زرافه را توجیح کند. براستی وقتی تکامل قادر به پاسخ گویی به سوال ساده ای همچون علت افزایش گردن زرافه ها نیست. چگونه می تواند مکانیسم پیچیده حیات را پاسخ گو باشد.
محیط و تاثیرات گزینشی آن!
چرا محیط به صورت گزینشی عمل می کند. اگر تغییرات قابل توجه در محیط، ایجاد کننده گونه های مختلف است و تغییرات محیطی قابل توجه باعث ایجاد گونه های جدید می شود، چرا این تغییرات بر یک گونه اثر می گذارد و بر گونه های دیگر که در همان زمان زندگی می کرده اند تاثیر نمی گذارد. چرا می بایست عنکبوت در 310 میلیون سال پیش همان ساختمان امروزی را داشته باشد اما در طی همین زمان گونه های دیگر تحت تاثیر همان محیط از گونه ای بگونه دیگر تبدیل شوند ولی یگ گونه ثابت و بدون تغییر باقی بماند. آیا محیط می تواند رفتاری گزینشی داشته باشد؟
در شکل زیر می توانید تصویر بزگترین عنکبوت را که به تازگی پیدا شده است، مشاهده کنید. این فسیل مربوط به 165 میلیون سال پیش می باشد. البته این فسیل مربوط به بزرگترین عنکبوت می باشد اما قدیمی ترین فسیل عنکبوت مربوط به 310 میلیون سال پیش است.
در شکل زیر تصویر فسیل مورچه ای که ۹۵ میلیون سال پیش زندگی می کرده نشان داده شده است. همانطور که در این شکل می بینید ساختمان بدن این مورچه همانند مورچه های امروزی است و در طی این مدت طولانی، هیچ گونه تغییری نکرده است.