eitaa logo
خداشناسی علمی
158 دنبال‌کننده
58 عکس
1 ویدیو
0 فایل
درباره اثبات وجود خدا از طریق علم روز
مشاهده در ایتا
دانلود
خانواده میمون ها: تمام میمون هایی از جمله: گوریل، شامپانزه، بونوبو و اورانگوتان از نیایی منشعب شده اند که در 14 میلیون سال پیش زندگی می کرده است. حال اگر طوفان نوح در 14 میلیون سال پیش اتفاق افتاده باشد تنها لازم است که نیای آنها در کشتی نوح قرار گیرد. اگر زمان را به 65 میلیون سال قبل ببریم. آنگاه از بین تمام انواع میمونها لازم است که همان نیای آنها در کشتی قرار گیرد و البته این همان میمونی است که در محل زندگی نوح زندگی می کرده است و در کشتی قرار می گیرد. در حقیقت لازم است که تنها یک نوع میمون در کشتی نوح قرار گرفته باشد و شامپانزه و گوریل و اورانگوتان و بونوبو و سایر میمون ها که همه دارای 48 کروموزوم می باشند از همان میمونی منشعب شده اند که در کشتی نوح بوده است. آیا شما بین این میمون ها اختلاف زیادی  می بینید؟  خیر همه آنها میمون بوده و هیچ پیشرفتی نسبت به نوع دیگر نداشته اند.  
طوفان نوح و خرس و خرس قطبی! معمولا سوالی که پرسیده می شود، این است که چگونه حضرت نوح مثلا به قطب رفته و یک خرس قطبی را با خود آورده و در کشتی گذاشته است؟ چگونه می توان این حیوانات را از نقاط مختلف زمین جمع کرد و در یک کشتی گذاشت؟! باید بیان شود که این نوح نبوده که به قطب رفته است. بلکه این خرس بوده که به قطب رفته است. حضرت نوح نوعی خرس را که نیای خرس های قهوه ای و قطبی است و در منطقه ای که نوح زندگی می کرده وجود داشته است در کشتی می گذارد و این حیوان در طی هزاران سال بعد از پیاده شدن از کشتی نوح جمعیتشان افزایش یافته است و با توجه به اینکه در آن زمان قاره ها به هم وصل بوده اند لذا به نقاط مختلف مهاجرت کرده اند. این موضوع در مورد سایر حیوانات نیز اتفاق افتاده است. اساسا یکی از دلایلی که در تائید حرکات صفحات زمین(plate tectonic) استفاده می شود همین متشابه بودن تنوع حیات حیوانات در مناطقی است که زمانی به هم وصل بوده اند. توجه داشته باشید که تنوع حیات در منطقه ای که نوح در آن زمان زندگی می کرده است الزاما نبایستی اکنون هم وجود داشته باشد. بلکه این تنوع می تواند اکنون دستخوش تغییر شده باشد. مثلا کسی  نمی توان بگوید: که فیل فقط در هند است و یا کانگورو فقط در استرالیا می باشد. اجازه بدهید همین خرس قطبی را بیشتر توضیح بدهم: فرض کنید دو گروه انسان مختلف به قطب سفر کنند. گروه اول: سیاه پوستانی که لباس های سیاه نیز پوشیده اند و گروه دوم: سفید پوستانی که لباس سفید پوشیده اند. طبیعتا در محیطی که پوشیده از برف است گروه اول به راحتی دیده می شوند و ممکن است توسط موجودات مختلف مورد حمله واقع شوند (مثلا توسط همین خرس قطبی) و یا اینکه نتوانند موجودی را برای تغذیه شکار کنند زیرا از دور دیده می شوند. لذا به مرور زمان جمعیت گروه اول کاسته می شود و فقط گروه دوم که به راحتی در محیط استتار می شوند باقی می مانند. من این را قانون استتار می نامم. استتار همان چیزی است که انسان ها از آن به عنوان یک نیروی دفاعی در مقابل دشمن در جنگ ها استفاده می کنند و اینگونه بقای خود را محتمل تر می سازند. حال فرض کنید یک دسته خرس های قهوه ای خانه طبیعی خود را رها کنند و به سمت شمال (قطب شمال) حرکت کنند. در این محیط جدید خرس ها با پوست رنگ روشنتر راحتر می توانند خوک های آبی را شکار کنند و اینگونه بقای خود را محتمل تر می سازند و نهایتا رنگ جمعیت خرس ها تغییر می کند. این همان قانون استتار است. آیا شما بین خرس قهوه ای و خرس قطبی اختلاف زیادی بجز اختلاف در رنگ پوست می بینید؟ لذا تنها یک نوع خرس در کشتی قرار گرفته است و از همان خرس، در اثر گذر زمان خرس های مختلف منشعب شده اند ولی خرس تا میلیارها سال دیگر، همان خرس خواهد ماند و به وال تبدیل نمی شود. در مورد سایر حیوانات نیز به همین شکل بوده است. فقط یک جفت حیوان در کشتی قرار گرفته است و از همان یک جفت در طی زمان 65 میلیون سال، گونه های مختلف از آن نوع حیوان منشعب شده اند. طبیعتا قرار دادن شاخه های اصلی در درون یک کشتی کاری شدنی خواهد بود. در حقیقت باید گفت که چه حیوانات خشکی از انقراض عظیم کرتاسه جان سالم به در برده اند؟ مطمئنا تعداد این حیونات بسیار اندک می باشند. این تعداد حیوان همان حیوناتی هستند که در کشتی نوح قرار گرفته اند.
عدم امکان آمیزش! چرا؟! عدم آمیزش انسان با شامپانزه!!! چرا؟!   نقل قولی از یک پروفسور تکامل گرا: فرض کنید شما در ساحل اقیانوس هند در جنوب سومالی رو به سمت شمال بایستید و با دست چپ، دست راست مادرتان را بگیرید. به همین شکل مادرتان هم دست مادرش یعنی دست مادربزرگ شما را بگیرد. مادربزرگ شما هم دست مادرش را بگیرید و این زنجیره همینطور به سمت غرب امتداد یابد. این زنجیره راهش را از کرانهٔ اقیانوس هند به سوی بوته ‌زارهای نواحی مرزی کنیا ادامه می‌دهد. فکر می‌کنید چه قدر باید به راهمان ادامه دهیم تا به جد مشترکمان با شامپانزه ها برسیم؟ این مسیر به طرز شگفت آوری کوتاه است. اگر برای هر شخص یک متر جا در نظر بگیریم، ما در کمتر از پانصد کیلومتری ساحل به جدّ مشترکمان با شامپانزه‌ها می‌رسیم. بر طبق سخن شما هر نسلی می بایست با نسل قبلی بتواند آمیزش کند، تا امکان ایجاد نسل جدید وجود داشته باشد. و البته که این زنجیر می بایست پیوسته و فاقد هرگونه انفصال و جدایی باشد. مطمئنا در انتهای این زنجیر به یک مادر بزرگ مشترک می رسیم که از این مادر بزرگ، دو فرزند کاملا متفاوت بوجود آمده است که نتها خودشان بلکه نسل های بعد از آنها نیز نمی توانند با هم آمیزش کنند!!! اما چطور این مادر بزرگ مشترک، دوکاره(انسان ساز و شامپانزه ساز) شده است و در طی این مدت طولانی ۵.۴ میلیون سال، هیچ کدام از این مادر بزرگ ها دیگر دوکاره نبوده اند تا شاهد دهها گروه انسان مختلف باشیم که هر گروه تنها بتواند با افراد همان گروه، آمیزش کند! تکامل گرا ها می گویند در 5.4 میلیون سال پیش ، انشعابی در نیای مشترک اتفاق می افتد و یکی از این انشعاب ها به شامپانزه امروزی و یکی از آنها به انسان امروزی ختم شده است. مفهوم این سخن این است که اگر ما نسل انسان و شامپانزه را به عقب ببریم به یک نقطه مشترک (نیای مشترک) می رسیم. طبیعتا می بایست این نقطه مشترک یک عضو (پدر و مادر یا حداقل مادر) باشد. به همین دلیل تکامل گراها می گویند انسان و شامپانزه پسر عموهای هم هستند. وقتی گفته می شود که انسان و شامپانزه دارای نیای مشترک هستند این بدان معنی است که اگر: نسل انسان و نسل شامپانزه را به عقب ببریم نهایتا این دوشاخه به یک نقطه مشترک (جد مشترک-نیای مشترک) می رسند. که به این نقطه مشترک: " انشعاب بزرگ" می گویند. این نقطه مشترک نهایتا یک عضو(یا اعضائی) است که می بایست دارای اولاد(progeny) و فرزندانی باشد که یکی از این فرزندان به شامپانزه امروزی و فرزند دیگر به انسان امروزی ختم می شود. یعنی نهایتا انسان و شامپانزه می بایست در این عضو (پدر و مادر(parent) یا حداقل مادر) اشتراک داشته باشند و در این حالت باید بپذیریم که این عضو ، دارای فرزندانی است که این فرزندان آنقدر با هم اختلاف ژنتیکی دارند که امکان آمیزش میان آنها و نسل های بعد از آنها وجود ندارد و این موضوعی کاملا غیر ممکن است. سوال این است : آیا انسان و شامپانزه می توانند با هم آمیزش بکنند؟ اگر می توانند آمیزش (به صورت آزمایشگاهی یا طبیعی) بکنند، نام این گونه بینابینی چیست؟ اگر نمی توانند آمیزش بکنند دلیل این موضوع چیست؟ 👇👇👇👇👇👇👇
مطمئنا تکامل گراها نمی توانند دلایل محیطی را عامل این عدم آمیزش بدانند، زیرا در طی این زمان (5.4 میلیون سال از نقطه انشعاب) هیچ گونه تغییری در انسان ها بوجود نیامده است. و تمام انسان های روی زمین می توانند با هم آمیزش کنند(گذر زمان و محیط های مختلف)... مثلا یک ایرانی می تواند با سرخ پوست آمریکایی و یک ژاپنی می تواند با سیاه پوستان و یک اروپایی می تواند با یک مصری آمیزش کند. و دارای فرزند شوند. در حقیقت تمام انسان های روی زمین که در نقاط مختلف زندگی می کنند به قول تکامل گراها، اعضای انشعابی هستند که در ۵.۴ میلیون سال پیش ایجاد شده است. و این انسان ها که در شرایط مختلف محیطی قرار داشته اند و علارغم گذر زمان ۵.۴ میلیون سال از نقطه انشعاب، محیط به هیچ وجه نتوانسته است کوچکترین تاثیری بر روی آمیزش بگذارد و اکنون تمام این انسان ها می توانند با هم آمیزش کنند. شامپانزه ها نیز در همان فاصله زمانی و در همان طبیعت و محیط بوده اند و امروزه همه شامپانزه ها می توانند با هم آمیزش کنند و داری فرزند شوند، لذا محیط در این فاصله زمانی نتوانسته است بر آمیزش شامپانزه ها نیز تغییری ایجاد کند. بنابراین وقتی انسان و شامپانزه نمی توانند با هم آمیزش کنند و گونه بینابینی را بسازند لذا این عدم آمیزش می بایست در نقطه انشعاب بوجود آمده باشد، یعنی از یک عضو (مادر) دو فرزند کاملا متفاوت زائیده شود که نتنها خودشان بلکه نسل های بعد از آن ها هم نتوانند با هم آمیزش کنند که این موضوعی کاملا غیر ممکن است. اگر عامل محیطی باعث این تغییر نیست و این تغییر در نقطه انشعاب بوجود آمده است. این موضوع چگونه امکان پذیر است که از یک مادر دو فرزند(نسل انسان و نسل شامپانزه) بوجود بیاید که نتنها این فرزندان نمی توانند با هم آمیزش کنند بلکه امکان آمیزش نسل های بعدی هم وجود نداشته باشد. آیا امکان پذیر است که از یک عضو (مادر) ، دو فرزند متفاوت بوجود بیاید؟ و چرا این اتفاق فقط و فقط یک بار اتفاق افتاده است. چرا انسان و شامپانزه مانند جدشان (نیای مشترک ) دوکاره (انسان ساز و شامپانزه ساز) نبوده اند. چرا نباید این انشعاب بارها و بارها و در نقاط مختلف کره زمین اتفاق بیفتد تا ما شاهد وجود گونه های بینابینی و ده ها گروه انسان مختلف باشیم. چرا این اتفاق فقط و فقط یک بار افتاده است؟👇👇👇👇 به این عکس ها نگاه کنید 👇👇👇
   ___________________________________  تکامل در مقیاس میکرونی امروزه بشر به پیشرفت های بسیار بزرگی رسیده است. سوالی که وجود دارد این است که : آیا نبایستی تکامل در مقیاس های بسیار کوچک قابل مشاهده و اندازه گیری باشد؟ آیا با پیشرفت هایی که در علم صورت گرفته است نمی توان تغییرات ژنتیکی کوچک در گونه ها را به ثبت رساند؟! آیا تکامل گراها تاکنون توانسته اند، تغییرات بسیار کوچک در یک گونه را که علامت و نشانه ای برای تبدیل شدن به گونه دیگر باشد، به ثبت برسانند؟!!! آنچه سوال برانگیز است این است که با پیشرفت های صورت گرفته، انتظار می رود که تغییرات کوچک در یک گونه قابل اندازه گیری و ثبت شدن باشد. یعنی این فرایند تبدیل شدن از یک گونه به گونه دیگر در مقیاس میکرونی قابل اندازه گیری باشد تا تکامل گراها بتوانند نمونه ای عملی برای ادعایشان داشته باشند!!!! آیا نبایستی از بین میلیون گونه موجود حداقل یک گونه، علائم و نشانه هایی از تبدیل شدن به گونه دیگر را در مقیاس میکرونی (micro evolution) داشته باشد؟! و نشان دهنده ایجاد یک تغییرات بزرگ (macro evolution) در یک گونه و تبدیل شدن آن به گونه دیگر باشد. در کره زمین میلیون ها گونه مختلف وجود دارد. با توجه به اینکه تکامل مختص به یک گونه خاص نمی باشد و از طرف دیگر تکامل مربوط به زمان خاصی نیر نمی باشد لذا طبیعتا می بایست در هر مقطع زمانی ، شاهد نشانه هایی از فرایند تکامل در یکی از گونه ها باشیم. آیا تکامل گراها توانسته اند نشانه ای هرچند کوچک از تغییرات در یکی از این میلیون گونه، را پیدا کنند. به عبارت دیگر در یکی از میلیارد عضو از میلیون گونه مختلف، نشانه هایی از ایجاد تغییرات بسیار کوچک و تبدیل شدن از یک گونه به گونه دیگر را به ثبت برسانند!!!! در حقیقت وجود میلیون ها گونه مختلف، احتمال در حال وقوع بودن تکامل را در یکی از گونه افزایش می دهد!! لذا اگر بر اساس قانون احتمالات بخواهیم در نظر بگیریم، در هر مقطعی از زمان می بایست شاهد وجود گونه های بینابینی باشیم!!!! مثلا: شامپانزه هایی که انگشت شست آنها در حال جابجا شدن است و قوسی کف پا در حال ایجد شدن است. و خرس هایی که در حال تبدیل شدن به گونه هایی شبیه به وال هستند و ..... مغلطه ای که تکامل گراها به عنوان دستاویزی برای خود استفاده می کنند: زمان است. به این معنی که می گویند: میلیون ها زمان لازم است که یک گونه به گونه دیگر تبدیل شود. اما وقتی صحبت از میلیون ها گونه مختلف است طبیعتا در هر مقطعی از زمان می بایست شاهد نشانه هایی( هرچند کوچک) در یکی از گونه ها برای تبدیل شدن به گونه دیگر باشیم. آیا در این مقطع زمانی حتی یک گونه از میلیون گونه مختلف، در حال تکامل نیست تا بتوانید نشانه هایی از آن را به ثبت برسانند! خلقت گراها، تغییرات میکرونی را قبول دارند. مثلا تغییراتی که می تواند در منقار یک پرنده ایجاد شود. اما آیا تا کنون تغییرات میکرونی که نشان بدهد یک گونه در حال تبدیل شدن به گونه دیگراست مشاهده شده است؟
________________________________
انشعابی که فقط یک بار اتفاق افتاد چرا انشعاب از نیای مشترک در 5.4 میلیون سال پیش اتفاق می افتد و دیگر این انشعاب اتفاق نمی افتد.  آیا نباید این انشعاب ها و جدا شدن ها به تدریج و در فواصل زمانی مختلف در شامپانزه و انسان اتفاق بیفتد!!! به این معنی که انسان و شامپانزه همانند جد مشترکشان که دوکاره (انسان ساز و شامپانزه ساز!!!) بوده ، آنها نیز دوکاره از آب در بیایند و نوع های مختلف از انسان بوجود بیاید؟!! آنچه تعجب آور است این است که تکامل گراها بدون اینکه به این موضوع توجه بکنند ادعا می کنند که این اتفاق تنها و تنها یک بار اتفاق افتاده است. اما یک قانون می بایست تکرار پذیر باشد . آیا ما می توانم منکر قانون جاذبه شوم؟ خیر .. زیرا این قانون در همه جا قابل مشاهده است و تکرار پذیر است و به اصطلاح تاریخ مصرف ندارد. اما تکامل گراها می خواهند ما قانونی را باور کنیم که فقط و فقط یک بار اتفاق افتاده و دیگر تکرار نشده است. اگر امروز گونه های مختلفی از انسان وجود داشت، می شد باور کرد که این انشعاب بارها و بارها اتفاق افتاده است.  چرا تکامل گراها بدنبال فسیل نسل های بینابینی هستند؟ آیا این خود نشان نمی دهد که این انشعاب فقط و فقط یک بار اتفاق افتاده است! چرا ما نبایستی شاهد وجود گونه های بینابینی در طبیعت باشیم؟ چرا شامپانزه ها نبایستی همانند جدشان که شاخه ای از آن منشعب شده است و به انسان امروزی ختم شده است. بازهم در نقاط مختلف زمین و در فواصل زمانی مختلف شاخه هایی از آنها منشعب شود تا ما شاهد وجود گونه های بینابینی باشیم و نیازی نباشد که بدنبال فسیل بگردیم. در حقیقت یک قانون می بایست ، تکرار پذیر باشد و تاریخ مصرف نداشته باشد اما گویا تکامل، قانونی است که فقط یک بار اتفاق افتاده است. چرا تکامل گراها بدنبال فسیل ها هستند؟! با توجه به تکراری بودن این فرایند، آنها می توانند گونه های بینابینی را در طبیعت پیدا کنند، و نیازی نیست که خودشان را برای پیدا کردن فسیل ها به زحمت بیندازند. چرا که به طور مداوم این انشعاب در  فواصل زمانی متفاوت در حال تکرار بوده است. به عبارت ساده تر شامپانزه ها در فواصل زمانی صد ها ساله نسبت به هم، همانند نیای مشترکشان انشعاب پیدا کرده و لذا در هر عصری انواع گونه های بینابینی می بایست وجود داشته باشند. آیا ما در طبیعت گونه های بینابینی را می بینیم؟!  
________________________________
انفجار کامبرین چگونه تکامل گراها می خواهند انفجار کامبرین را توجیح کنند؟  دوره کامبرین نقش اساسی و مهمی در تاریخ حیات بر روی زمین ایفا می‌کند. زمانی که اغلب گروههای بزرگ جانوران اولیه در قالب فسیل ظاهر شدند. این حادثه گاهی (انفجار کامبرین) نامیده می‌شود به دلیل اینکه زمان کمی برای ایجاد آن طی شده‌است. در ابتدا تصور می‌شد که سنگهای این دوره حاوی اولین و قدیمی‌ترین فسیلهای جانوری است. داروين ريشه نوعها را چنين بيان کرده است:اگر تئوريم درست باشد، تعداد بيشماري از نوعهاي گذر مياني که رابطه مياني نوعها ميباشند حتماً ميبايستي زندگي کرده باشند و دلايل زيستن آنها را هم فقط از ميان فسيلها ميتوان يافت. فسيلهاي يافته شده از صخره هاي کامبرين مربوط به بي مهرگان ساختار پيچيده اي مانند حلزونها تريلوبيت اسفنجها، کرمها, شقايق دريايي, ستاره دريايي و غيره مي باشد. جالب اينجاست که تمام اين نوعهاي مختلف از يکديگر درآن واحد و بدون اينکه هيچ اجداد مشترکی داشته باشند پديدار شده اند. بخاطر همين اين اتفاق از آن به عنوان انفجار کامبرين ياد مي شود. چطور ممکن است که دنيا در آن واحد مملو از گروههاي خيلي متفاوت موجودات زنده شده, و با داشتن ساختارهاي خيلي متفاوت بدون اينکه هيچ جد مشترکي داشته باشند بوجود آمده اند؟ این سوالی است که تکامل گرايان تا کنون نتوانسته اند به آن جوابی بدهند. يکي از پشتيبانان فلسفهً تکامل در سطح جهان زيست شناس انگليسي بنام ريچارد داوکينس, در ارتباط با اين حقيقت که تزهاي او را طرد و رد مي کند چنين مي گويد: ... قشرهاي کامبرين, کهنترين قشرهايي که در آن گروههاي اصلي بي مهرگان را يافته ايم مي باشد. اينها علارغم اوٌلين بار پديدار شدنشان, خيلي تکامل يافته بودند. انگار بدون داشتن گذشتهً تکامل, به همان صورت, مثل اينکه همانجا بوجود آمده اند. البتٌه اين پديدار شدن آني, کسانيراکه به آفرينش اعتقاد دارند را بسيار ممنون مي سازد.    در دوران کامبرين پديدار شدن آني تريلوبيتها, که دارای ساختار بسيار پيچيدهً چشمي هستند. بسیار تعجب آور است.  اين چشم با دارا بودن شبکهً چشم مرکٌب که از صدها تکٌه بوجود آمده و داراي سيستم جفت عدسي مي باشد، فقط توسط يک مهندس اپتيک خوب تعليم يافته و با استعداد مي تواند گسترش داده شود.  👇👇👇👇👇👇👇👇
________________________________
ژنتيک شناسان بي شماري مگسهاي ميوه را نسلهاي متمادي تحت موتاسيونهاي بي شماري قرار دادند.خوب آيا در نتيجه،يک تکامل ساخت انسان بوجود آمد؟متاَسفانه خير.تعداد اندکي از اين موجوداتي که توسّط ژنتيک شناسان بوجود آمد توانست در شرايط معمولي زندگي کنند.در واقع تمام مگسهايي که تحت موتاسيون قرار گرفتند يا مُردند يا سقط و يا نيروي توليد مثل خود را از دست دادند.براي خود انسان هم وضعيّت بهمان شکل است.موتاسيونهاي رسد شده بر روي انسانها تمامشان مُضرّ بودند.
جهش یا موتاسیون تکامل گراها می گویند: منشا تغييرات هستي،تغييراتي است که بر حسب تصادف در ساختار ژنتيکي موجودات بوجود مي آيد.خصوصياتي که توسّط اين تغييرات بوجود مي آيد،توسّط مکانيزم انتخاب طبيعي انتخاب ميشود بهمين خاطر موجودات تکامل ميابند. بررسي دقيقتر اين داستان ،در واقع به نبودن يک چنين مکانيزمي پي خواهيم بُرد زيرا نه انتخاب طبيعي ونه تغييرات مطرح براي تکامل موجودات کوچکترين تاثيري بر اين ادّعا که نوعها تکامل يافته اند و تبديل بيکديگر شده اند نميکند. جهش یا موتاسیون یک تغییرِ ژنتیکیِ است که صفاتِ زیستی بعضی از افرادِ یک گونه را تغییر می‌دهد. به عبارتِ دقیق تر، جهش‌ها تغییراتی در توالیِ DNA هستند. جهش‌ها می‌توانند در هر ناحیه‌ای از DNA رخ دهند. در مواردِ نادر ممکن است تغییرِ خود بخودی در قسمتی از DNA رخ دهد. این تغییر که جهش نامیده می‌شود، ممکن است تغییر در رمز ایجاد نموده و به تولیدِ یک پروتئین ناقص منجر شود. یشتر جهش‌ها از نظرِ ارزش بقاء زیان آور یا بی فایده‌اند، مجموعهٔ کاملِ ژن‌های موجود در یک فرد، باید ترکیبِ متوازنی را بوجود آورده باشند. بنابراین اگر بسیاری از این ژن‌ها جهش پیدا کنند، احتمال اینکه توازنِ موجود برقرار بماند بسیار اندک خواهد بود. از این رو به ندرت، جهش‌ها باعثِ ایجادِ تغییرات مفید در ژن‌ها می شوند. تغییرات ژنتیکی تصادفی در تولید‌مثل‌های بعدی بیش از آنکه مفید باشد مضر است. وً حتی جهشهایی که در سلول‌های سوماتیک رخ می‌دهند و به زاده‌های بعدی منتقل نمی‌گردند نیز برای جاندار مضر می‌باشند. حتی گفته می‌شود که همان‌طور که قبلاً تصور می‌شد، سرطان اغلب ناشی از جهشهایی در سلول‌های سوماتیک است. در نتيجه موتاسيون اطّلاعات جديدي به د.ن.آ. افزوده نميشود بخشهايي که اطّلاعات ژنتيکي را در بر دارد اين بخشها از جايشان کنده شده،تخريب شده و يا به بخشهاي مختلف د.ن.آ. نقل ميشوند.امّا مطلقاً به هيچ وجه موتاسيونها بيک موجود زنده يک عضو و يا خصوصيت جديدي اضافه نميکند.فقط باعث اينکه پا از پُشت و يا گوش از شکم در آيد شوند. تكامل گرايان با تشخيص اين امر كه انتخاب طبيعي هيچ عملكرد تكاملي ندارد مفهوم جهش را در قرن بيستم وارد فرضيه ي خود كردند. جهش ها تغيير شكل هايي هستند كه همچون تشعشعات ، در اثر عوامل خارجي در ژن موجودات زنده به وجود مي آيند.تكامل گرايان ادعا مي كنند كه اين تغيير شكل ها باعث تكامل موجود زنده مي شوند.اما يافته هاي علمي اين ادعا را رد مي كنند ، زيرا تمام جهش هاي قابل مشاهده و مؤثر ، فقط اثرات تخريبي بر روي موجودات زنده داشته اند . تمام جهش هايي كه در انسان رخ داده ، منجر به ناهنجاري هاي جسمي و روحي مانند منگوليسم ، زالي ، كوتولگي يا بيماريي هايي مانند سرطان مي شوند . دليل ديگري كه جهش نمي تواند باعث ايجاد موجود زنده ي ديگر شود ، آن است كه جهش اطلاعات ژنتيكي به موجودات نمي دهد. جهش ها مانند بر خوردن ورق هاي بازثي ، باعث پخش تصادفي اطلاعات ژنتيكي مي شوند . به عبارت ديگر، هيچ گونه اطلاعات جديد ژنتيكي در پي جهش ها حاصل نمي شود. اما تئوري تكامل مدعي است كه اطلاعات ژنتيكي موجودات زنده، با گذشت زمان افزايش مي يابد. براي مثال در حالي كه يك باكتري ساده 2000 نوع مختلف پروتئين دارد ، يك انسان 100000 نوع مختلف پروتئين دارد ،بنابر اين يك باكتري دقيقا" بايد 98000 پروتئين جديد را كشف كند تا به انسان تبديك شود . به هيچ وجه امكان ندارد كه اين ساختار هاي پروتئيني با جهش به وجود آيند زيرا جهش ها نمي توانند چيزي به DNA اضافه كنند.هيچ تعجبي وجود ندارد كه تا كنون حتی يك جهش هم مشاهده نشده است كه باعث توليد اطلاهات ژنتيكي يك موجود زنده شودذ.پيرپال گراسه، رئيس سابق آكادمي علوم فرانسه ، به رغم آنكه خود نيز يك تكامل گراست اعتراف كرد: اهميتي ندارد كه چه مقدار جهش انجام ميگيرد، مهم اين است كه اين جهش ها هيچ نوع تكاملي را به وجود نمي آورند.  مکس میوه بهترین نمونه آزمایشگاهی برای بررسی تکامل می باشد زیرا در هر روز تولید مثل می کند و لذا در یک سال می توان 365 نسل آن را مورد بررسی قرار داد. ده ها سال بود كه تكامل گرايان آزمايش هاي جهشي را روي مگس هاي ميوه انجام ميدادند ، چون اين مگس ها به سرعت تكثير و به سادگي دچار جهش مي شدند. اين مخلوقات ميليون ها بار و به طرق مختلف جهش مي يافتند ، اما حتی يك جهش سودمند هم اتفاق نيفتاد. از امیل گوبینو می‌گوید:«جهش‌ها زایده‌ی تصادف می‌باشند ولی چگونه می‌توان از یک سلسله تصادف، عضوی جدید بدست آورد که با روابط بی‌شماری که این عضو لازم دارد، هماهنگ باشد.» شصت سال است که ژنتيک شناسان در چهار گوشه دنيا براي اثبات تئوري خود مگسهاي ميوه را پرورش ميدهند.امّا حتّي يک نوع و حتّي تغيير يک انزيم را نيز رسد نکرده اند.يک متحققّ بنام مايکل پيتمان،ناموفّقي آزمايشات بر روي مگسهاي ميوه(fly fruit) را چنين توضيح ميدهد: