سفر عشق ؛ قسمت بیست و دوم ،۱۳۸۱/۸/۲ :
ساعت نزدیک یازده صبح است و اتوبوس مسافرتی ، بعد از انجام مراحل راهنمایی و پلیس راه ، شروع به حرکت کرد .
دشت ها و کویرها را پشت سر می گذاریم ، وسعت کویر ، بیانگر گرمی و خشکی آب و هوای این مناطق است .
در انتهای دشت ، یک شهرک مسکونی محقّربه چشم می خورد،خلوتِ خلوت
، بدون اینکه آدمی با حتّی ماشینی یا حیوانی به چشم بخورد .
کم کم وارد خیابانهای اصلی می شویم .
آثار جنگ نیز ، مثل خاک ایران ، هنوز در عراق نمایان است .
از نخلستانهای کوچکی گذر کردیم ، مزرعه ای کوچک نیز در کنار جاده به چشم می خورد.
قدم به قدم راه را لحظه می شُماریم .
شوق دیدار ... آنقدر مسافت را طولانی کرده که گویا باید کُره زمین را دور بزنیم !!
حالم چندان مساعد نیست ، سرگیجه دارم ، از خداوند طلب سلامتی و نشاط برای خودم و دیگران دارم تا بتوانیم بهترین بهره را از این سفر مبارک ببریم .
سعی می کنم تا چُرتی بزنم ... گاهگاهی بیرون را نگاه می کنم ، هنوز هم کویر است و کویر !
#سفر_عشق22
@khodaye_man313
سفر عشق ؛ قسمت بیست و سوم ؛ آبانماه ۱۳۸۱ :
زمان به کُندی می گذرد ، به تپه هایی رسیدیم که گروه هایی از سربازان عراقی روی آنها مستقر هستند ، گویا مانور آموزشی دارند .
تا مسافت های طولانی کویر است و بدون سَکَنه ، همسرم باز هم برایم از مناطق جنگی می گوید و یادآوری می کند که این مناطق هنوز هم بافت جنگی خودش را حفظ کرده .
با دیدن اولین کودکان عراقی ، آنهم با لباس عربی ، باورمان می شود که در خاک عراق هستیم ، احساس عجیبی داریم .
دخترانی با لباس های عربی در کنار برکه ای لجن آلود چمباتمه زده اند و به خیابان چشم دوخته اند . خیابانی که شاید فقط اتوبوس های حامل کاروان های زیارتی و یا گاهگاهی ماشین های جنگی و حکومتی از آن عبور می کردند !
دیدن نخلستانها بیشتر سایه ای از غم بر دلمان می افکند و ما را در فضای بغض آلود فرو می برد ، چرا که یادآور غربت حضرت امیرالمومنین ع ، است . و آنچه از رنج و سختی که از این سرزمین به اهل بیت و ائمّه "علیها السلام" رسیده است ، در ذهن تداعی می شود ...
#سفر_عشق23
@khodaye_man313