•>🌿<•
#منبر_مجازی
•
•
"کسےکہنداندخداچگونہ
امتحانمے گیرد
وچطوربایدازپسامتحانات
الہےبرآمد
اصلاً زندگےکردنبلدنیست
چونکلزندگےامتحاناست."
[استاد پناهیان]
•
•
حرفِ دل؛
جاش پاے سجادھ است..💚↯
•>🌿<
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
∫.🌈°∫
#نگاره
•
•
{وقتی از دیگران خیلی ناراحتمیشی، این از ضعف درونیِتوست. آدم سالم، قوی استوزیاد بهم نمیریزد.}💕•°
°•[استادپناهیان]•°🌱✨
رفیق، ناراحت شدن دسته تو نیست، اما ناراحت موندن دسته توعه😚🌱💕
- جمعکنخودتو☺️😁😁!
•
•
باید تموم زندگیمو
بھ پاے دلبرم بریزم..😇↯
∫.🌈°∫ @khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
14.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
+انتظار یعنے آماده باش!
چرادیرشدو..چرانشدو..اینهانیست...
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
دوستان...
امشب قلب نازنین امام زمان‹عج› داغدار شهادت پدرشان امام حسن عسکری‹ع› هستند
تا میتونید دعای سلامتی امام زمان{اللهمکنلولیکالحجتهبنالحسن...}
رو برای قلبشون بخونید!
التماس دعا📿
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
✍ و ......
تکرار ماجرای همیشگی تاریخ !
ضعف و سستی شیعیان ؛
برای یازدهمین بار، ذخیرهی خداوند را از صندوقچهی دنیا گرفت.
و باز ....
آدمیزاد ماند و وحشتِ دنیایِ بیچراغ!
▪️#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قلب مرا تا حرمت میبری، آه امام حسن عسکری
▪️سالروز #شهادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام تسلیت باد.🖤
#امام_حسن_عسکری
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
مداحی آنلاین - شب جمعه باید رفت کربلا - استاد پناهیان.mp3
3.62M
♨️ #شب_جمعه باید رفت #کربلا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
┄═🌼💠🌷🦋🌸💠🌼═┄
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
اللهِ قلوب💓
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_دوم نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردان
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_سوم
صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازهاش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم.
از همان مقابل در اتاق، #اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!»
میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود.
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن #نامحرم خجالت میکشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟»
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانوادهاش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.»
سعد تنها یکبار به من گفته بود خانوادهاش اهل #حلب هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیشدستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانوادهاش تحویل میدن، نه خانوادهاش باید شما رو بشناسن نه کس دیگهای بفهمه شما همسرش بودید!»
و زخم ابوجعده هنوز روی رگ #غیرتش مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمیداره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماستون میکنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو #حرم بودید!»
قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشیتر از اونی هستن که فکر میکنید!»
صندلی کنار تختم را عقبتر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره #درعا خبر داد :«میدونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر #نوی تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشتهها رو تیکه تیکه کردن!»
دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهستهتر کرد :«بیشتر دشمنیشون با شما #شیعههاست! به بهانه آزادی و #دموکراسی و اعتراض به حکومت #بشار_اسد شروع کردن، ولی الان چند وقته تو #حمص دارن شیعهها رو قتل عام میکنن! #سعودیهایی که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعهها رو سر میبرن و زن و دخترهای شیعه رو میدزدن!»
شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او میشنیدم در #انقلاب گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم.
روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینهاش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعههای حمص رو فقط بهخاطر اینکه تو خونهشون تربت #کربلا پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیههای شیعه رو با هرچی #قرآن و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعهها رو آتیش میزنن تا از حمص آوارهشون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...»
غبار #غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت #تکفیریها در حق #ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...»
باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دندهتون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر #سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!»
و خودم نمیدانستم در دلم چهخبر شده که بیاختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانیام نفس میکشید و داغ بیکسیام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید #ایران پیش خونوادهتون!»
نمیدید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام #سوریه را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه #آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو #غارت میکنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚