✍استاد فاطمی نیا
سحرها را از دست ندهيد ؛ ولو دو ركعت هم اگر ميتوانيد نماز (نافله شب) بخوانيد.
در اين زمانه هم كه به بركت موبايل و تلويزيون و... اكثر مردم تا نيمه شب مشغول و سرگرم هستند ! سحرها را ضايع نكنيم ، اگر نماز مستحبی هم نخوانديم ، حداقل ده مرتبه " يا ارحم الرّاحمين" بگوييم!
اگر آن را هم انجام ندادي اقلاً رو به قبله بنشين و بگو: " سبحان الله والحمدلله و لا اله الّا الله و الله اكبر" اگر در چند سحر با جانت اين جمله رو بگويي ، عالَمَت عوض می شود .
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری مجموعهی توحیدیِ #اوست
اوست که پرندگان را در فضا نگه میدارد!
✍ نشانههایش با آدمها "حرف" دارند!
حتی نشانهای به نرمای پر پرندگان، و سبکی پروازشان !
و #اوست که چشمان ما را، به تماشای شیرینی پرواز عادت میدهد؛
تا با مزه مزه کردنش ...
آرام آرام شیرینی گسستن از زمین و پرکشیدن با بال قلب را هدف بگیریم.
💫 در هر نشانهای حرفی هست؛
حتی در پرکشیدن مرغان هوا...به سمت رفتن
#کارگاه_های_توحیدی
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
📸 کوه داریم تا کوه
▫️ولی یکی میرفت کوه و با دختر پسرای پولدار تهرونی عکس مینداخت/ یکی هم میره کوه توی روستاهای دور افتاده اندیکا در خوزستان تا به مشکلات مردم رسیدگی کنه
💬 مهدی پیشبین
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
''من زارها عارفا بحقها فله الجنة"
بهشت، در تصرف قدمهاییست ؛
که برای یاری امامشان، لحظهای درنگ نمیکنند!
آنان آموختهاند برای رسیدن، باید جا پای قدمهای تو بگذارند.
✨ السلام علیک یا #فاطمه_معصومه سلاماللهعلیها
※ ویژهی ۲۳ ربیعالاول، سالروز ورود حضرت معصومه سلاماللهعلیها به قم.
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
میدونیبزرگترینحسرتروزقیامتچیه؟☹️💔
🔸امیدوارم هیچکدوممون این لحظه ی بشدت تلخ تر از زهر رو،تجربه نکنیمممم🚶♂
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
حاج سید مجید بنی فاطمهbani_fateme_milad_hazrat_masume_95_2.mp3
زمان:
حجم:
5.27M
'🎵|🍃'
#دل_صدا
.
.
خانومه معصومه کرامتو لطفش معلومه 👏✨👏✨👏😍
'💿' با صداے↫#سید_مجید_بنی_فاطمه
.
.
#سالروز_ورود_حضرت_معصومه_س_به_قم💐
#یا_فاطمه_المعصومه_اشفعی_لنا_فی_الجنه
#23_ربیع_الاول
نوایی براے عاشقے
با گوشِ دل بشو..😉↯
'🎵|🍃' @khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏓 پینگ پنگ با خدا
#تصویری
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚
اللهِ قلوب💓
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_ششم گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khodayedelha
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر💚