eitaa logo
خودمانی با خدا
90.2هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
28 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴خودمانی با خدا
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ورود کاروان اسرا به دمشق (قسمت سوم) 🔻شیخ عباس قمی می‌نویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پله‌کان مسجد نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... 🔹چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه‌السّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده‌ای. گفت: آری. فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ (بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم)»؟ گفت: آری. فرمود: ما خویشان پیامبریم... ♦️سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ (خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند)»؟ گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری می‌جویم». ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
⭕️ ارتحال آیت الله العظمی "سیدابوالقاسم خویی" زعیم بزرگ حوزه علمیه نجف اشرف 🔹سیدابوالقاسم خویی، استاد برجسته، مرجع تقلید، زعیم حوزه علمیه نجف اشرف در سال ۱۲۷۷ شمسی در خوی به دنیا آمد و تحصیلات ابتدائی را تا سن سیزده سالگی در زادگاهش گذراند و در سال ۱۲۹۱ ش به نجف عزیمت کرد. 🔻ایشان با وجود بعضی تفاوت نظرها در آراء فقهی خود با امام خمینی (ره)، همیشه از امام و تشکیل جمهوری اسلامی حمایت میکردند. در جنگ عراق با ایران، نیز به‌رغم فشار شدید دولت عراق، ایستادگی کرد و کمترین حمایتی از آنان نکرد و همواره در مقابل حکومت بعث ایستادگی می‌نمود. 🔻آیت اللَّه خویی در اواخر عمر به علت رهبری مردم در مبارزه با رژیم خونخوار بعث عراق به کوفه تبعید شد تا اینکه سرانجام در ۱۷ مرداد ۱۳۷۱ ش برابر با ۸ صفر ۱۴۱۳ ق در ۹۴ سالگی درگذشت. پیکر پاک این عالم بزرگ در مراسمی خَفَقان بار و بدون حضور مردم، در مسجد الخضراء، محل تدریس ایشان در نجف اشرف، به خاک سپرده شد.
Hafezi-13.mp3
3.51M
🎧حواست به بالا سرت باشه 🎙️حجت الاسلام ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
هدایت شده از قاصدک
😍مگه نمی‌خواستی خادم موکب بشی؟؟؟ 🥰مگه نمی‌خواستی به زائرای کربلا خدمت کنی؟؟؟ 😊کاری نداره!!! می‌خوایم کنار هم، هر روز یه کار کوچیک انتخاب کنیم و به عشق امام حسین برای عاشقان امام حسین انجامش بدیم ❤️هوادارحسین 📅هر روز 🖌یه کار 💚به عشق حسین ✅بیاید توی کانال بقیشو توضیح میدیم به پویش هوادار حسین بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2147943007C03e1a192cf
❣خدایا شرمنده‌ایم ، از کاه نداشته‌هایمان کوهی ساخته‌ایم که از پشت آن، این همه نعمت که رایگان و بی‌منت داده‌ای را نمی‌بینم. چشمهارا باید شست جور دیگر باید دید ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصیه‌ی آیت‌الله فاطمی‌نیا (ره) برای زیارت اربعین و جایگاه بالای این زیارت ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
📨 اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی پروردگار هم در هنگام ارتکاب به معاصی برای تو ايجاد مانع می‎کند ✍️مرحوم آیت الله عبدالکریم حق شناس(ره) ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش طلوعیست به هر صبح در این محفلِ ما.... 💐🍃💐🍃💐🍃 ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛
45.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ راه منتشر شد 📝شاعر:محمدحسین ملکیان 🎙با خوانش و حضور:نجیب بارور 🎼موسیقی،ادیت و میکس مسترینگ:استودیو ماهور 🎬کارگردان:علی جعفری 📹تصویربردار:احمد شریفی اصل 💠 محصول مشترک ماوا و ایراف
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀 چرا پدرم موقع عکس گرفتن زانوهایش را خم می کرد؟ دکتر محسن زندی چند وقت پیش پدرم عکس‌های قدیمی آلبومش را بیرون آورده بود و به من نشان می‌داد. عکس‌هایی از دوران نوجوانی و جوانی خودش در کنار پدرش. چیزی گفت که هنوز هم نتوانسته‌ام این حجم از ادب و توجه و احترام را درک کنم. در تمام عکس‌ها زانوهایش را شکسته بود تا هم قدِ پدرِ کوتاه قدش باشد. می‌گفت آنقدر حواسم به احترام و جایگاه پدرم بود که همیشه در کنارش طوری می‌ایستادم تا بلندتر از او به نظر نرسم؛ و مهم‌تر آنکه او احساس نکند بلندتر از او هستم. راستش هر چقدر سنم بالاتر می‌رود و بادِ چرخِ نخوت و تکبر و همه‌چیز دانیِ ایام جوانی‌ام کمتر می‌شود، به اهمیت وجود بزرگسالان و حفظ جایگاهشان در هر خانواده‌ای بیشتر پی می‌برم. بزرگترها اساس و بنیان و محور هر خانواده‌ای هستند. وقتی می‌میرند یا جایگاهشان را از دست می‌دهند، خیمه آن خانواده از هم می‌پاشد. چه بسیار خانواده‌هایی را دیده‌ایم که حتی با وجود فرهیختگی و صمیمیت اعضای آن، بعد از مرگ والدین از هم دور شده‌اند. حتی اگر سالی یک بار هم دور هم جمع شوند، دیگر خانواده نیستند؛ بلکه ازدحامی از تنهایانند. پدرم همیشه به مادربزرگ ساکت و نحیف و رنجورم اشاره می‌کرد و می‌گفت: همین یک مشت پوست و استخوان را می‌بینی که چگونه همه را دور خودش جمع کرده؟ اگر روزی نباشد دیگر این جمع پا نخواهد گرفت. و دقیقاً همان شد که می‌گفت. به جرات می‌گویم یکی از آیتم‌های به شدت تاثیرگذار بر خانواده بودن یک خانواده و نه اینکه صرفاً ازدحامی از تنهایان باشند، میزان ادب و احترام و حفظ جایگاه بزرگترها در هر خانواده‌ای بود. چقدر تفاوت بود بین آنها که بچه‌هایشان را طوری تربیت کرده بودند که با هر رفت و آمد بزرگترها، حتی به دستشویی، به احترامشان تمام قد از جایشان بلند می‌شدند؛ با آنها که حتی یک حرف و کلام ساده و معمولی را با تندخویی و بی‌اعتنایی و بی‌توجهی به بزرگترها می‌زدند. نه اینکه بزرگترها همیشه درست می‌گویند، یا همیشه بیشتر و بهتر می‌فهمند، یا هیچ‌گاه حرف زور و بی‌حساب نمی‌زنند، و گاهی ناخواسته و خواسته آسیب نمی‌رسانند. ابداً منظورم این نیست. مقصودم حفظ جایگاه و شأن آنها، محبت، ادب، احسان، خشوع باطنی و ظاهری به آنها، حفظ بزرگی‌شان در هر خانه؛ و ازین مهمتر، القای این حسِ بزرگی و ادب و جایگاه به آنها، حتی در صورت مخالفت با نظرشان است. این وضعیتی است که سودش به جیب همه می‌رود. سالخورده‌ای که در برابر خود غبارِ غمناک مرگ را می‌بیند، دل‌خوشی‌ای جز ثمره‌ها و محصولات باغش ندارد. چه مصیبت دردناکی‌ست آنکه در برابرش هم باغی سوخته از گذشته می‌بیند و هم پایانِ آینده را. پدرم که خودش یک کشاورز و باغدار حرفه‌ای است همیشه درخت‌ها را کج و معوج و نادرست می‌کاشت. می‌پرسیدم چرا این کار را می‌کنی وقتی می‌دانی غلط است؟ می‌گفت: می‌دانم غلط است. اما پدرم این‌گونه خوشش می‌آید. چرا باید برای ۴ کیلو میوه بیشتر، دلش را بشکنم و بعدش سال‌ها حسرتش را بخورم؟ و البته پدرش هم همیشه از او راضی بود و از دیدنش لذت می‌برد و دعایش می‌کرد. با اینکه ۲۰ سال از مرگش گذشته است هنوز هم پدرم با احترام و جلالت از او یاد می‌کند و اشک در چشمانش حلقه می‌زند. به راستی این ادب چیست که مولانا می‌گوید: از خدا جوییم توفیقِ ادب بی‌ادب، محروم گشت از لطفِ رب بی‌ادب، تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد از ادب پُر نور گشته‌ست این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک دوست بسیار ثروتمندی دارم که از هر لحاظ انسان موفق و حسرت‌انگیزی است. یک‌بار خاطره‌ای تعریف می‌کرد که هروقت آن را تعریف می‌کنم گریه‌ام می‌گیرد. می‌گفت: مادری داشتم که سال‌ها زمین‌گیر بود و لگن زیرش می‌گرفتیم برای دفع ادرار و مدفوع. مادرم که بسیار ماخوذ به حیا بود، از شدت خجالت، ادرار و مدفوعش را تا آنجا که ممکن بود نگه می‌داشت که نکند ما را به زحمت بیندازد. هر ساعت هم از خدا مرگش را می‌خواست تا از رنجِ این سرشکستگی و سربار بودن رها شود. هر چقدر به او می‌گفتم که مادرجان این کار را نکن. ما وظیفه‌مان است حفظ و نگهداری از تو؛ به خرجش نمی‌رفت که نمی‌رفت. یک روز بعد از دفع ادرارش در لگن، مشتم را پر از آن کردم و به صورتم مالیدم و التماس کردم که تا زنده است توفیق خدمتگزاری به خودش را از ما نگیرد. و این کار را به خاطر ما بکند. ماییم که محتاج اویم، و نه او محتاج ما. با این کارم بهت زده شد و شروع به گریه کرد. از عمق جان دعایم کرد و همان دعا شد توشه دنیا و آخرت من. آری. بزرگترها مثل هوایی هستند که نفس می‌کشیم. تا هست قدرش را نمی‌دانیم، اما وقتی نیست، احساس خفگی بیچاره‌مان می‌کند: هر که جز ماهی زِ آبش سیر شد هر که بی‌ روزی است، روزش دیر شد 🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀 ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@khodemaani ┗━━━━━━┛