eitaa logo
یادداشت های یک خمینیست (ماسک فراموش نشود)
31 دنبال‌کننده
56 عکس
1 ویدیو
0 فایل
لذات دغدغه
مشاهده در ایتا
دانلود
بازدید مدیرعامل بنیاد هدایت و هیئت همراه از ایران (خرماکلا) و گزارش مهندس نادعلیزاده از روند شکل گیری این اتفاق بزرگ اقتصادی در شهرستان قائم‌شهر @andishkadeh_afagh
وقتی برچسب «لبیک یا زینب» رو ‌دید، بهم گفت: اینو‌ کجا گرفتی؟ گفتم: سیده زینب گفت: کی خریدی که من ندیدم؟! گفتم: جلوی حرم وقتی از زیارت برگشتیم. گفت: راستش تو رو می پائیدم تا ببینم یک با تجربه چی برای خودش می خره که منم برای خودم بخرم. حواسم به این خریدت نبود. دست گذاشتم تو جیبم و ‌برچسب اضافه ای که تو جیبم مونده بود رو‌ در آوردم و زدم به سینه اش. چقدر ذوق کرد! و‌ چقدر خنده پاشوند تو صورتم @khomeinism ایتا @mofid_e_sersji تلگرام
از زندگی سردار سرتیپ پاسدار دکتر محسن فخری زاده در دو نکته... @khomeinism ایتا @mofid_e_seraji تلگرام
درباره ردیف بودجه اختصاص یافته سال ۱۴۰۰ برای بنیاد فرهنگی شهید سلیمانی متن این بیانیه‌ به شرح زیر است: بسم رب الشهداء و الصدیقین مردم غیور ایران! دوستداران حاج قاسم سلیمانی! کمتر از یک ماه تا سالگرد شهادت سردار دلها باقی مانده است و ملت بزرگ ایران و امت عظیم اسلامی به عنوان صاحبان اصلی مکتب حاج قاسم، درصدد بزرگداشت سلوک و مسلک این مجاهد مخلص هستند. طی چند روز گذشته اخباری منتشر شد که در لایحه بودجه ۱۴۰۰ مبلغی برای بنیاد مکتب حاج قاسم سلیمانی درنظر گرفته شده است. آنچه مسلم است سرمایه بی بدیل برای تعمیق و گسترش مکتب حاج قاسم، محبت دل های امت و قلوب شیفتگان انقلاب اسلامی است و از سوی دیگر نیز تقاضایی از جانب خانواده شهید و بنیاد مکتب حاج قاسم برای اختصاص ردیف بودجه صورت نگرفته بوده است. البته این نکته از طریق مدیر عامل بنیاد به دستگاه های مسوول منتقل شده است؛ اما اینجانب به نمایندگی از سوی خانواده شهید سلیمانی ضمن تشکر از دغدغه مسوولان محترم اجرایی و دست اندرکاران تنظیم بودجه، به اطلاع میرسانم اقدام شایسته در این زمینه، حذف عنوان بنیاد از ردیف بودجه ۱۴۰۰ و اختصاص این بودجه ها به حل مشکلات مردم و ترویج مکتب حاج قاسم است که سلوک آن شهید عزیز نیز همین مرام بوده است. ✍ زینب سلیمانی @khomeinism ایتا @mofid_e_seraji تلگرام
سلام به در راستای فعالیت‌های فرهنگی اجتماعی و محرمیت زدایی اندیشکده آفاق، مرکز نیکوکاری تخصصی مشاوره و تحکیم خانواده نور نرجس (س) راه اندازی شد. مکان: قائم‌شهر/خیابان ساری/ خیابان رازی/ اولین بن بست سمت راست/ ساختمان اندیشکده آفاق/ طبقه هم کف @andishkadeh_afagh
سلام عزیزان... دیروز مردمی برای انجام گرفت و بالغ بر ۳۹۹ نفر از شما عزیزان درین پویش معنوی با تان شرکت کردید. از آنجا که حجم واریزی ها و برگه های ارسالی زیاد بود، قول دادیم ساعت دوازده دیشب مبلغ جمع آوری شده را اعلام کنیم در این پویش ۵_میلیون_۵۸۶_هزار__تومان جمع آوری شد...که حدودا یک میلیون و ‌پانصد هزار تومان از دفعه قبل بیشتر شده است. باشد که تعداد شرکت کنندگان ما به نفر برسد تا هر ماه حداقل ۱۹۶ میلیون تومان برای تهیه زوج‌های جوان نیازمند جمع آوری شود. توجه اینکه احتمال دارد این واریزی‌ها تا چند روز دیگر ادامه داشته باشد؛ ان شاءالله کل واریزی‌ها را هم اعلام خواهیم کرد. لطفا به این بپیوندید👇 🍀اللهم عجل لولیک الفرج🍀 این صدقه ایست برای سلامتی (عج) و از طرفی هم برای رفع اینگونه ها، در اصل یک است و آن در زندگی خواهد بود. @ghaem_jahizihe تلگرام
اولین نشست مشترک اعضای مرکز نیکوکاری تخصصی اشتغال و کارآفرینی (عج) و مسئولان کمیته امداد قائم‌شهر با پنج تن از راهبران شغلی این شهرستان. @andishkadeh_afagh
در خدمت محرمان! امروز صبح، وقتی کل موجودی مرکز نیکوکاری تهیه جهیزیه قائم_آل_محمد عج را اعلام کردم و بعد به اطلاع شما عزیزان رساندم که قراره فردا به «۳۲ نفر» کمک جهیزیه بدهیم ولی دختری نیازمند به ما مراجعه کرده که از «هفت سال و سه ماه» می گذرد... به این جا فکر نمی کردم که ظرف کمتر از ۲۴ ساعت این مبلغ جمع شود. اگر به گزارش واریزی ها توجه کنید، آخرین مبلغ واریزی، بود که به نظرم حلاوت شهدش، کمتر از بقیه مبالغ نیست. خب! امروز تا ساعت مبلغ «هفده میلیون و صد و هجده هزارتومان» از سوی شما عزیز اهدا شد؛ شاید ما با فروشگاهی که برای‌مان زیر قیمت بازار کالا تهیه کرده است، صاف نشده باشد ولی با این وجود نمی شود به «دستمریزاد» نگفت... 🔹 شماره کارت: 6037997950176769 🔹 به نام: مرکزنیکوکاری تهیه جهیزیه @ghaem_jahizihe
سلام ضمن عرض تسلیت ایام فاطمیه... به اطلاع علاقمندان کسب معارف شهید مرتضی داداشپور سراجی می رساند، امروز بعد ۳۴ سال از شهادت شهید مرتضی، ۲۷ دی ماه روز شنبه شد و در ایام فاطمیه قرار گرفت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. @khomeinism ایتا @mofid_e_seraji تلگرام
🔸 🔹 خاطره‌ای در بارۀ شهید مرتضی داداشپور سراجی 🔅 راوی: مفید اسماعیلی سراجی داشتیم توی محوطه گردان حمزه لشکر25، فوتبال بازی می کردیم. از دور مرتضی را دیدم داره میاد. با یک چهره برافروخته و نورانی. نزدیک تر که شد، دیدم خیلی حالش گرفته ست. من دروازه بان بودم. آمد کنارم ایستاد و گفت: - مفید! فوتبال را تعطیل کن بیا کارِت دارم. گفتم: - چی شده گفت: - بیا دیگه، گفتم کارِت دارم. دروازه را وِل کردم، یکی از بچه ها را صدا زدم که بیاید جای من دروازه بایستد. مانده بودم،  چی شده که اینقدر مرتضی ناراحت است. با هم راه افتادیم، مرتضی ساکت بود، داشتیم کم کم از بچه ها دور می شدیم. برگشتم به نیم رخش نگاه کردم. دیدم اشک دور چشمان معصومانه اش حلقه زده. حلقه اشک را که دور چشمان مرتضی دیدم، بغض کردم و با ترس و اضطراب گفتم: - مرتضی اتفاقی افتاده؟ گفت: - یه خوابی دیدم، می خوام برات تعریف کنم. خواستم با شوخی کمی از این حالت دَرش بیارم. گفتم: - خواب دیدی زن گرفتی؟ خیلی جدی همانطور که شانه به شانه هم می رفتیم، گفت: - نه، بیا، شوخی نکن. لبخند روی لبهام خشک شد. تا اینکه جای خلوتی را پیدا کرد و گفت: - دیشب رفتم نمازخانه. تکیه داده بودم به گونی های نمازخانه. حرفش را قطع کرد، دستم را گرفت و گفت: - ولی باید یه قولی بهم بدی. گفتم: - چه قولی؟ گفت: - قول بده که این خواب را برای کسی تعریف نکنی. هر وقت شهید شدم می تونی بگی، راضی نیستم که قبل از شهادتم به کسی بگی. قول می دی؟ قول دادم. گفت: - خواب دیدم تو یک عملیات بزرگی شرکت کردم آنقدر وسعت عملیات و آتش دشمن و هواپیماهای دشمن زیاد بود که ما اصلاً توان راه رفتن نداشتیم. هواپیماها پشت سرِ هم می آمدند، بمباران می کردند و برمی گشتند. یکهو دیدم، خانُمی کنارم ایستاده؛ به بغل دستی ام گفتم: - این کیه؟ - گفت: - خانُمِ دیگه. تو مگه این خانُم را نمی شناسی؟ گفتم: - نه، اصلاً این زن اینجا چیکار می کنه؟ تو عملیات، وسط بمباران و آتش. جواب داد: - بابا! این مادر بچه ها ست دیگه! گفتم: - خُب باشه. گفت: - اگه نباشه تو عملیات بعدی ما شکست می خوریم. من هم دیگه به او توجهی نکردم، خیره شده بودم به رفتارهای خانُم. چادر سیاهی روی سرش بود. صورتش را نمی تونستم ببینم. به هواپیماها که در آسمان بودند نگاه می کرد و به هر هواپیمایی که چشم می دوخت، آتش می گرفت و سقوط می کرد. یکی از هواپیماها را طوری به زمین زد که من محو تماشایش شده بودم. ما به کمک همین خانُم تونستیم به خاکریز برسیم و برای خودمون سنگر بکَنیم. داشتم سنگر می کندم که آن خانُم از کنارم رد شد و به طرف عراق رفت. از خواب پریدم. به ساعت نگاه کردم، یک و نیم شب بود. وقتی که بیدار شدم تمام بدنم خیسِ عرق شده بود. وضو گرفتم و برگشتم، رفتم داخل مسجد. حاج آقا هم آمده بود. خوابم را برای حاج آقا تعریف کردم. گفت: - تو حضرت زهرا(س) را تو خواب دیدی. انشاالله ما در عملیاتی که در پیش داریم پیروز می شیم و هواپیماهای زیادی را هم می زنیم. مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت: - التماس دعا مفید. با دیدن این خواب یعنی من شهید می شم و توی عملیاتی که در پیش داریم، می رم. بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن. گفتم: - آخه شاید من قبل از تو شهید بشم. نگاهی به من کرد و خیلی مطمئن و محکم گفت: - تو شهید نمی شی! گفتم: - آخه تو از کجا می دونی؟ گفت: - تو باید بمونی و پیام من را برسونی. محکم در آغوشش گرفتم. گرمای وجود مرتضی می ریخت توی تنم. گریه امانمان را بریده بود. من که نمی تونستم طاقت بیارم. فکر از دست دادن مرتضی دیوانه ام می کرد. سرانجام، مرتضی در همان عملیاتی که خوابش را دیده بود "کربلای پنج" بر اثر اصابت ترکش به پهلو، بازو و صورتش زهراگونه به شهادت رسید. @khomeinism ایتا @mofid_e_seraji تلگرام