eitaa logo
خونه امیرعلی ومبینا🏠❤️
5.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
0 فایل
زوج دهه هشتادی♥️ ترکیب یک اقای معلم و خانم دانشجو🫀🌿 با زندگی پر ماجرا و معجزه 💥😱 کپی❌ ارتباط باخانم خونه🥰👇🏻 @mobina8418sh آنلاین شاپمون👇🏻🧴🛍️ https://eitaa.com/mahli_mobina کانال تبلیغات☺️👇🏻 https://eitaa.com/tablighatamir_mobina
مشاهده در ایتا
دانلود
- دعاها و زیارات زیارت حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله در روز شنبه یا رَبِّ الْعالَمِین "ای پروردگار جهانیان" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ اللّٰهِ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَأَدَّيْتَ الَّذِى عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ، وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ، وَغَلَظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً حَتَّىٰ أَتيٰكَ الْيَقِينُ، فَبَلَغَ اللّٰهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالِ؛ شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، یکتاست و شریکی ندارد و گواهی می‌دهم که تو فرستاده اویی و تویی محمّد فرزند عبدالله و شهادت می‌دهم که تو پیام‌های پروردگارت را به مردم رساندی و برای امّتت خیرخواهی نمودی و در راه خدا با حکمت و اندرز پسندیده کوشیدی و آنچه را از حق بر عهده‌ی تو بود ادا کردی و همانا تو به مردمان مؤمن مهربانی نمودی و بر کافران سخت گرفتی و خدا را با خلوص کامل تا رسیدن مرگ بندگی کردی، پس خداوند تو را به شریف‌ترین مقام اهل کرامت نائل گرداند؛ سپاس خدای را که ما را به وسیله تو از شرک و گمراهی رهانید؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَصَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ، وَأَنْبِيائِكَ وَالْمُرْسَلِينَ وَعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ، وَأَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ، وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ، وَنَجِيبِكَ وَحَبِيبِكَ، وَصَفِيِّكَ وَصِفْوَتِكَ، وَخَاصَّتِكَ وَخَالِصَتِكَ، وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَعْطِهِ الْفَضْلَ وَالْفَضِيلَةَ وَالْوَسِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ، وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ . اللّٰهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ : ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴾، إِلٰهِى فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِى، فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْها لِى، يَاسَيِّدَنا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَبِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللّٰهِ تَعَالىٰ رَبِّكَ وَرَبِّى لِيَغْفِرَ لِى خدایا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و درود خود و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و بندگان شایسته‌ات و همه اهل آسمان‌ها و زمین‌ها و هر آنکه از پیشینیان و آیندگان تسبیح تو گوید را ای پروردگار جهانیان، بر محمّد بنده شایسته و پیامبر و فرستاده‌ات و امین و برگزیده و محبوب و پاک و بنده و خاص و خالصت و اختیار شده از میان بندگانت، قرار ده.خدایا! به او فضل و برتری و مرتبه‌ی شفاعت و درجه بلند عطا کن و او را به مقام ستوده‌ای که پیشینیان و آیندگان بر آن رشک برند برانگیز.خدا! تو فرموده‌ای: «اگر ایشان آنگاه که بر خود ستم کردند نزد تو می‌آمدند، پس از خدا طلب آمرزش می‌کردند و پیامبر نیز برای ایشان درخواست آمرزش می‌نمود، به یقین خدا را توبه‌پذیر و مهربان می‌یافتند»؛ خدایا! من استغفارکنان و پشیمان از گناهانم نزد پیامبرت آمدم، پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و گناهانم را بیامرز.ای سرور ما، دستم به دامن تو و خاندانت، به‌جانب خدای متعال که پروردگار من و توست روی می‌آورم تا مرا بیامرزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام صبحتون بخیر🌤🌻 دوباره یک روز دیگه به لطف خدا مهربون صبح بیدار شدیم وباید برای زندگیمون تلاش کنیم پس پر انرژی بلند شو بترکونیم امروزو💪🏻🫀 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
18.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسپند صبحگاهی و انجام بدیم یکم انرژی بگیریم😍 شماهم امتحان کنید صبح ها اسپند دود کردم یه انرژی خوبی به ادم میده😊 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
تمیز کاری های خونه رو انجام بدم بیام پیشتون😍🧼🫧
34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمیز کاری ها هم انجام شد😍😪 بعد تمیز کاری یکم استراحت کنیم بعدش بریم به خودمون برسیم 🙃 اگه تو هم هنوز نشستی پاشو یکم انگیزه بگیر زودی کار هاتو انجام بده ننداز عقب 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه تو هم نیاز به انگیزه داری کلیپ و نگاه کن مبیناتون اینجاست که به شما انگیزه بده 😍🥰👏 بگید ببینم کیا انگیزه گرفتید و واقعا پا شدید؟؟😁 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
سلام سلام من اومدم😁 امتحان سختی در پیش داشتم🤯 دیگه بعد امتحان اومدم خونه مامان🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی همسرم از غذام تعریف میکنه...😁😍🥺 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
میخوام براتون از امروز داستان بعد عقد و عروسی بگم ☺️ چیشد که اتفاق های بد و پشت سر گذاشتیم🥲 موافق هستید؟!
فصل ۱: وقتی زندگی مثل یه رؤیا بود "همه چی داشت خوب پیش می‌رفت، یا حداقل ما اینجوری فکر می‌کردیم..." دو ماه مونده به عروسیمون، همه چی خوب و آروم بود. یعنی فکر می‌کردیم اوضاع تحت کنترله. تالار رو رزرو کرده بودیم، لباسا آماده بود، کارتای دعوتم پخش کرده بودیم. حتی یه خونه کوچیک نقلی هم پیدا کرده بودیم که قراره اولین خونمون باشه.😍🥰 هر شب با امیرعلی می‌نشستیم و درباره جزئیات حرف می‌زدیم: "خب، گلای تالار چی باشه؟ موزیک ورودمون کدوم باشه؟"🌺 هر تصمیمی که می‌گرفتیم، ذوق می‌کردیم. فکر می‌کردیم داریم یه رؤیای قشنگو می‌سازیم.🫶👰‍♀️ خانواده‌ها هم حسابی شاد بودن. مادرم هر بار که لباس عروسیم رو می‌دید، اشک تو چشماش جمع می‌شد.وقتی از عشق ما حرف می‌زدن، لبخند می‌زد. خلاصه، حال همه خوب بود و انگار چیزی کم نبود.☺️💞 گاهی وقتا به خودم می‌گفتم: "یعنی واقعا اینقدر خوشبختم؟!"🙈 اما اون لحظه‌ها، یه سری نشونه‌های ریز از مشکلات دیده می‌شد. مثلاً امیرعلی گاهی از سر کار که می‌اومد، قیافه‌اش خسته و مضطرب بود. یا وقتی درباره هزینه‌ها حرف می‌زدیم، یه لحظه سکوت می‌کرد و بعد سریع موضوع رو عوض می‌کرد.🥲 اون موقع فکر می‌کردم این چیزا موقته. با خودم می‌گفتم: "نه بابا، اینم حل می‌شه."😔 ولی نمی‌دونستم که این فقط شروع یه ماجرای عجیب و پرچالش بود. که بدترین اتفاق ها افتاد...😔 قسمت بعد👇 https://eitaa.com/khonehmobina84/4079 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
دوستا گلم برا اینکه زیاد نشه اندازه پیام یه روز در میون سعی میکنم هر دفعه یه قسمت شو براتون بزارم اینجوری هیجانشم بیشتره😍😉
سلام سلام ببینم دلتون ویدئو طنز میخواد؟؟😁😁😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با شوهرم تصمیم میگیریم چالش انجام بدیم😐😂 مبیناتون و از دست دادید😂😔 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
هدایت شده از آقای معلم🧔🏻‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمومنین‌[ع]میفرمایند: 😌خوش‌رويى‌احسانى‌است‌بى‌هزينه..🌿 به کانال آقای معلم🧔🏻‍♂ خوش اومدید. https://eitaa.com/amirali_pariz
خیلی لینک کانال بابامو خواستید بفرمایید اینم کانال بابا🥰👇🏻 http://eitaa.com/mostafahastam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب خوب زمستون که میاد یعنی تولد دی ماهیا رسیده 😍❄️ تولد همه دی ماهیا کانال مبارک دی ماه با وجود شما گرمه🥰🎂🎉🥳 این کلیپ تقدیم شما دی ماهیا گل🙃 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 با خنده گفتم: _چشم الان وسایلمو جمع میکنم. گوشی رو قطع کردم.بلافاصله مامان وحید زنگ زد.گفت: _وحید گفته به زور فرستادیش مأموریت.اگه میخوای دیرتر بری خونه مامانت من الان میام پیشت. اونقدر خنده م گرفته بود که حتی نمیتونستم صحبت کنم.به سختی گفتم: _الان بابام میاد دنبالم.حتما بهتون سر میزنم. تا گوشی رو قطع کردم،محمد زنگ زد.ای بابا.وحید به همه گفته.خوبه سفارش کرد خودم بگم. از خنده نمیتونستم صحبت کنم.ولی اگه جواب نمیدادم نگران میشد.گفتم: _سلام داداش -سلام.چرا دیر جواب دادی؟ نگران شدم. با خنده گفتم: _باور کن نمیخواست بره.به زور فرستادمش. محمد هم از حرفم خندید. به وحید زنگ زدم.با خنده گفت: _چرا اینقدر گوشیت اشغاله.با کی حرف میزدی سر صبحی؟ -با کسانی که شما بسیجشون کردی برای مراقبت از من. -خب خداروشکر.پس خداحافظ. نسبت به مأموریت های دیگه ش بیشتر تماس میگرفت... دلم واقعا براش تنگ شده بود.همه دور و برم بودن ولی هیچکس نمیتونست جای وحید رو برام بگیره.دخترهام فاطمه سادات و زینب سادات خواب بودن. داشتم با عشق بهشون نگاه میکردم و تو دلم بخاطر هدیه هایی که به من و وحید داده، میکردم. مامان اومد تو اتاق.گوشی تلفن رو گرفت سمت من و گفت: _بیا به آقا وحید زنگ بزن.تماس گرفته بود. خودش از اتاق رفت بیرون.شماره وحید گرفتم.سریع جواب داد. -جانم -سلام آقای پدر -سلام عزیز دلم.خوبی؟ -خوبم.مگه میشه وقتی خدا دو تا هدیه ی ناز و خوشگل به آدم میده،آدم خوب نباشه؟ -هدیه هات خوبن؟سالمن؟ -آره خداروشکر. با ذوق گفتم: _وحید دو تاشون شبیه شما هستن. خنده ش گرفت. -نمیدونی چقدر ذوق کردم.از این به بعد وقتی نیستی دو تا کپی برابر اصل دارم. بلند خندید.دلم آروم شد. -وحید..دلم برای خنده هات تنگ شده بود. -هدیه هات مثل من نمیخندن؟ -نه.ولی مثل شما گریه میکنن. دوباره بلند خندید.گفتم: _حتی چشمهاشون هم مشکیه. جدی گفت: _زهرا.یه کم از خودمون بگو.همش از دخترات میگی. -چه زود حسادت ها شروع شد. -چیزی لازم داری بگم برات تهیه کنن؟ -نه عزیزم.اینجا همه چی خوبه.خیالت راحت. -زهرا جان،من حدود دو هفته دیگه میام. خیلی مراقب خودت باش.حواست به خودت باشه ها.فقط به فکر هدیه هات نباش،باشه -چشم قربان -من دیگه باید برم.خداحافظ -خداحافظ -زهرا -جانم -خیلی دوست دارم.خداحافظ بعد قطع کرد... گوشی هنوز تو دستم بود.گفت: _منم خیلی دوست دارم..خیلی چند روز بود مدام تو فکر وحید بودم. هرکاری میکردم حواسم پرت بشه بازهم یادش میفتادم.دلم شور میزد. تو اتاقم خونه بابا بودم.بابا گفت: _زهرا،وحید میخواد باهات صحبت کنه. گوشی رو گرفت سمت من. -سلام خانومم -سلام وحیدجان.خوبی؟ -خوبم.خداروشکر. صدای پیج کردن دکترها تو بیمارستان اومدگفتم: _کجایی؟ -تهران هستم. -بیمارستانی؟!!! با شوخی گفت: _اون خانومه که گفت. -خوبی؟ -چند بار میپرسی عزیزم.آره.خوبم. -زخمی شدی؟!! با خنده گفت: _یه کم. هیچی نگفتم.گفت: _زهرا جان خوبم.باور کن.فردا میام پیشت.خب؟ هیچی نگفتم.نمیدونم به چی فکر میکردم ولی هر چی بود نمیتونستم جواب بدم. گفت: _زهرا..جواب بده..الو.. -میخوام ببینمت،الان. چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت: _باشه.گوشی رو بده بابا. گوشی رو گرفتم سمت بابا.یه چیزایی گفت،بعد قطع کرد.بابا گفت: _آماده شو بریم. سریع آماده شدم.بچه ها رو هم آماده کردم.مامان هم اومد.مامان با بچه ها تو ماشین بودن. دنبال بابا میرفتم تا رسیدیم به اتاقی.بابا داخل رو نگاه کرد و به من گفت: _چند لحظه همینجا باش. خودش رفت داخل اتاق.سرم پایین بود و ذکر میگفتم.یکی گفت: _سلام دخترم سرمو آوردم بالا.حاجی بود.به دیوار نگاه کردم و گفتم: _سلام.حال شما؟خوبین؟ -ممنونم.قدم نو رسیده هاتون مبارک باشه. -متشکرم.سلامت باشید. -شرمنده دخترم.اگه مجبور نبودم وحید رو نمیفرستادم. -درک میکنم.شما هم وظایفی دارید. چند نفر دیگه پشت سرش اومدن بیرون. بابا اومد و گفت: _بیا تو. به حاجی گفتم: _اجازه میدید. حاجی رفت کنار و گفت: بفرمایید. وحید روی تخت نشسته بود.بدون هیچ حرفی فقط نگاهش میکردم.همه جاشو. پاهاشو، سرشو،دستهاشو.همه جاش سالم بود.بابا هم رفت بیرون.وحید بالبخند گفت: _سلام تازه یادم افتاد سلام نکردم. -سلام عزیزم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 _سلام عزیزم _هدیه هات کجان؟ -تو ماشین.پیش مامان. -به زحمت افتادین.خودم فردا میومدم. -چی شدی؟ -میبینی که..خوبم. -پس چرا آوردنت بیمارستان؟!! همون موقع حاجی در زد و اومد تو.به وحید گفت: _کارت مثل همیشه عالی بود.از الان یه ماه مرخصی داری تا به خانواده ت برسی. بالبخند به وحید گفتم: _این الان ماموریت بی خطر بود؟! وحید و حاجی بالبخند به هم نگاه کردن. همون موقع گوشیم زنگ خورد. -الان میام. به وحید گفتم: _باید برم ولی دوباره میام. -لازم نیست بیای.فردا صبح خودم میام. -باشه.مراقب خودت باش.خداحافظ به حاجی گفتم: _با اجازه.خداحافظ -خداحافظ دخترم رفتم قسمت پرستاری،گفتم: _پزشک معالج آقای موحد کیه؟ پرستار نگاهی به من کرد و گفت: _شما؟ -همسر آقای موحد هستم. یه جوری نگاهم کرد.پرستارهای دیگه هم نگاهم کردن.جدی تر گفتم: _پزشک معالج ندارن؟ یکی از پشت سرم گفت: _من پزشک معالج همسرتون هستم. برگشتم سمتش.پزشک بود.گفتم: _حال همسرم چطوره؟ -بهتره.فردا مرخص میشه. -چرا آوردنشون بیمارستان؟ با تعجب نگاهم کرد.گفت: _یعنی شما نمیدونین؟ -میشه شما بگین. -یه تیر به قفسه سینه ش اصابت کرده.فقط چند سانتیمتر با قلبش فاصله داشت. سرم گیج رفت.دستمو به میز پرستاری گرفتم تا نیفتم.گفتم: _چند روزه اینجاست؟ پرستاری با لحن تمسخرآمیز گفت: _یه هفته.تا حالا کجا بودی؟ بابا اومد نزدیک و گفت: _دخترم چی شده؟!رنگت پریده؟! بچه هشت روزه که نباید زیاد گریه کنه.بیا بریم. نگاهی به پرستارها و دکتر کردم.باتعجب وسوالی نگاهم میکردن.هیچی نگفتم و رفتم... فرداش وحید مرخص شد و اومد خونه بابا. وقتی دخترهارو دید لبخند عمیقی زد و گفت: _دختر کو ندارد نشان از مادر،تو بیگانه خوانش نخوانش دختر. لبخندی زدم و گفتم: _دخترهای من فقط جلدشون شبیه من نیست وگرنه اخلاقشون عین مامانشونه. وحید خندید و گفت: _پس بیچاره من. مثلا اخم کردم و گفتم: _خیلی هم دلت بخواد. -خیلی هم دلم میخواد. من به_روش_نیاورده_بودم که میدونم یک هفته بیمارستان بوده و به من نگفته... حتی متوجه شدم وقتهایی که زخمی میشده و بیمارستان بوده به من میگفت مأموریتش بیشتر طول میکشه.میخواستم تو یه بهش بگم. حالم بهتر بود ولی نه اونقدر که بتونم از دو تا بچه نگهداری کنم.وحید هم حالش طوری نبود که بتونه به من کمک کنه.چند روز دیگه هم خونه بابا موندیم.بعدش هم چند روزی خونه آقاجون بودیم. دخترها بیست روزشون بود که رفتیم خونه خودمون.زینب سادات بغل من بود و فاطمه سادات بغل وحید خوابیده بود.به وحید اشاره کردم فاطمه سادات رو بذاره تو تختش.وحید هم اشاره کرد که نه،دوست دارم بغلم باشه.با لبخند نگاهش میکردم.به فاطمه سادات خیره شده بود و آروم باهاش صحبت میکرد. زینب سادات خوابش برده بود.گذاشتمش تو تختش.رفتم تو آشپزخونه که به کارهای عقب مونده م برسم.وحید هم فاطمه سادات رو گذاشت سرجاش و اومد تو آشپزخونه. رو صندلی نشست و بدون هیچ حرفی به من نگاه میکرد.منم رو به روش نشستم و ناراحت نگاهش میکردم.وحید گفت: _چیشده؟چرا چند روزه ناراحتی؟ -به نظرت من آدم ضعیفی هستم؟ -نه. -پس چرا وقتی زخمی میشی به من نمیگی؟ بامکث گفت: _منکه بهت گفتم -بله،گفتی،ولی کی؟یک هفته بعد از اینکه جراحی کردی. -کی بهت گفته؟ -وحیدجان،مساله این نیست.مساله اینه که شما چرا به من نمیگی؟فکر میکنی ضعیفم؟ممکنه دوباره سکته کنم؟یا دیگه نذارم بری مأموریت؟.. -من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی وگرنه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
خب خب بریم برای قرعه کشی😍🥰
بیا پی وی خانومی😉🎁🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنده این ماهمون هم معلوم شد🎁🎁🎁 شانسی دستمو روی یک کدوم زدم😍🥰
میخوام دونفر انتخاب کنم😍❤️🎁🎁🎁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بله بله یک برنده خانم و یک برنده اقا🎁🎁🎁 ما هر ماه که میاد به کسایی که تولدشون انتخاب میشن و کادو میدیم شاید کم باشه ولی مهم اینه که یک یادگاری از خونه امیرعلی و مبینا بهشون بدیم🥰😉❤️
زیارت امیرالمومنین حضرت علی علیه‌السلام در روز یک‌شنبه یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ. السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ‌اللّٰهِ صَلَّى‌اللّٰهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ» «سلام بر شجره نبوت و درخت تنومند هاشمی، درخت تابان و بارور به برکت نبوّت و خرّم و سرسبز به حرمت امامت و بر دو آرمیده در کنارت آدم و نوح (درود بر آن‌ها باد). سلام بر تو و بر اهل‌بیت پاک و پاکیزه‌ات، سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه‌زننده بر دورت و گردآمده بر قبرت، ای مولای من، ای امیرمؤمنان، امروز روز یکشنبه و روز تو و به نام توست و من در این روز میهمان و پناهنده به توأم، ای مولای من، از من پذیرایی کن و مرا پناه ده، چه همانا تو کریمی و مهمان‌نوازی را دوست می‌داری و از سوی خدا مأمور به پناه دادنی، پس برآور خواهشی را که برای آن در این روز بسوی تو میل نمودم و آن را از تو امید دارم، به حق مقام والای خود و جایگاه بلند اهل‌بیتت نزد خدا و مقام خدا نزد شما و به‌حق پسر عمویت رسول خدا که خدا بر او و خاندانش، همه و همه درود و سلام فرستد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صُبحى كه طلوعش، بدهد مژده ى دیدار آن صُبح به تكرار شود صُبح بهشتم! 🌸صبح یک شنبه دی ماه زمستونی تون بخیر💖 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
36.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل همیشه روزمون و با تمیز کاری خونه شروع کردم چون که اگه خونه تمیز باشه انرژی بیشتری میگیرم تا شب😊😍 روشم یه اهنگ شاد گذاشتم که شماهم ترغیب بشید پاشید😂🥰 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84