امیدوارم روزی یادم نره که با روزها با عشق زودتر از موعود هر صبح بیدار میشدم
و با زور و زحمت راهی میشدم تا برم و به درد دلها گوش بدم
باهاشون همدردی کنم و در نهایت آدم امنی باشم براشون:)
اول بار كه چشمانش را ديدم، گفتم:
خدایا اندوهش شبیه اندوه من است،
ساکت و سرسخت..
باغ خرمالو؛
تمام تلاشم داره صرف این میشه که انسانِ بهتری باشم
میخوام ببینم سه ماه دیگه
کجای زندگیم:))
اینم یه نشونهی کوچولو به یاد امروز
انتي اصلا من بينهم ماتشبهين
غیر نور الشمس او نور القمر.
«تو اصلاً شبیه آنها نیستی
مگر شبیه به خورشید و ماه.»
او امن بود و دنج.
اگر آدم نبود و مکان بود، احتمالا پناهگاهی میشد روی کوهها، یا گرمخانهای برای بیخانمانها، شاید هم کتابخانهای برای از واقعیت فرار کردهها...
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه میشود
که در تنگنای شب به یاد میآورید
قلب شما آنجاست..