باغ خرمالو؛
زندگی یکنواخت شده خدایا یه هیجانی چیزی بنداز وسط
قربون خدای بزرگ و عزیز
منظورم از هیجان جنگ نبود فداتشم
بنده ویرانم یا امیرالمومنین ع ؛
با التماس پشت درب خانهی شما نشسته ام که جانم را عمارت کنید.
دِینی که به گردن سپاهی ها و شهدا داریم رو اگه نتونیم ادا کنیم، اون دنیا خیلی پامون گیره.
نهایتش اینه که هر جا پشت سرشون حرف زدن، ازشون دفاع کنیم. این نهایتشه...
« آغوش ِگرم برای هموطن عزیز و غمگینم ،
طاقت بیار ، بالاخره به درستی تموم میشه .. »
چقدر خوب میشد اگر داشتمت.
اگر بودی، روزی چند صفحه قربانت میرفتم و یک کتاب کامل برایت ماشاالله و لا حول و لا قوه الا بالله مینوشتم.
که از چشم بد در امان بمانی و بمانی..
اگه روزی جوری مردم که بشه
اعضای بدنمو اهدا کنین
قلبمو به کسی ندین ..
این قلبم زیادی مهربونه
گند میزنه به زندگی طرف :)