با من از حواسپرت بودن صحبت نکن
من چاقو رو گذاشتم روی انگشتم تا در مربا رو باز کنم=))))))
باغ خرمالو؛
با من از حواسپرت بودن صحبت نکن من چاقو رو گذاشتم روی انگشتم تا در مربا رو باز کنم=))))))
جدی اگه یه لحظه دردم نمیاومد انگشتم قطع میشد
باغ خرمالو؛
با من از حواسپرت بودن صحبت نکن من چاقو رو گذاشتم روی انگشتم تا در مربا رو باز کنم=))))))
داشتم شیرقهوه درست میکردم، همزمان درمورد چایی صحبت میکردیم. بعد که درستش کردم دیدم دونه های چای کله مورچه یکی یکی داره میاد بالا :)))))
منِ عزیز کاش بدونم چرا انقدر مضطربی ، چیزی شده؟
چیزی میخواد بشه؟
خب چرا همچین میکنی با من🫠
باغ خرمالو؛
منِ عزیز کاش بدونم چرا انقدر مضطربی ، چیزی شده؟ چیزی میخواد بشه؟ خب چرا همچین میکنی با من🫠
میتونم صدای تپشهای قلبم رو بشنوم
«چشمانَت را از دلتنگی
به آغوش میکشم،
و تو روبرویِ من هستی
اما میانِ من و تو
مسیریست طولانی.»
هدایت شده از . بۍنهایت ؛
درست اون جایی از زندگی قرار گرفتم که یه عالمه کتاب نو خریدی ولی هیچ کدومو نمیخونی، کلی سریال دانلود کردی ولی هیچ کدومو نگاه نمیکنی، کلاس مورد علاقت رو ثبت نام کردی ولی دیگه ذوقی براش نداری، خواننده مورد علاقت ترک جدید داده ولی حتی حوصله نداری تا آخرش گوش کنی. یه عالمه میس کال داری و داری کلی تکست بی جواب. صفحه های پلنرت دارن همینطوری روز به روز سفید میمونن و قدرت عمل گراییت به صفر رسیده. اونجایی که آدما میپرسن چیشده اما تو حتی نمیدونی چه بلایی سرت اومده تا براشون توضیح بدی. من فقط میدونم این روزا خیلی ترسناکه، خیلی.