📣 از ما گفتن 😉
👂شنیدنِ صدایِ اذان و نماز نخوندن ❌
👈 یعنی...⁉️
😈 کسے یا چیزی رو به خدا ترجیح میدی❕
🔍 دقت کردی وقتے دوستت آنلاینه 👀
☹️ ولی جوابِ پیامت رو نمیده چقدر .... ناراحت می شے 🤨
📢 اذان یعنے خدایِ همیشه آنلاین
💌 بهت پیام داده...
❗️نکنه جوابشو ندی ❗️
🤲 و به جایِ چت با خدا چت با یکی دیگه رو انتخاب کنی 😔
#بهوقتاذان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
چه صفاتی در شخصیت زن ، برای مردان جذاب تر است؟
• احساس خوب به خود داشتن
• در اولویت بودن احساسات
• خنده رو بودن
• لذت بردن از محبت
• گوش شنوا داشتن
• آراستگی ظاهری
#تکنیکهمسرداری
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
اینجا هنوز #ماهرمضان که میشه توی ویترینِ شیرینیفروشیها زولبیا بامیهها دلبری میکنن 🍰
اینجا هنوز موقع سحری، چراغ خونهها یکی یکی روشن میشه 🏠
اینجا هنوز درباره «زندگی پس از زندگی» حرف میزنن ⏳
اینجا هنوز به دختر بچههای روزه اولی، ماشاءلله میگن 👧🏻
اینجا هنوز روی شُلهزردهایی که برامون میارن، با دارچین «یاعلی» مینویسن 💛
اینجا هنوز هر روز، یک جزء قرآن میخونن 📖
اینجا هنوز صدای اذان، شهر رو پُر میکنه 🌱
من به حرف اونایی که میخوان دین رو فراموش شده جلوه بدن و میگن مَردم دیگه روزه نمیگیرن باور ندارم! ☺️
هنوز بیدینها پویش روزهخواریِ علنی راه میاندازند تا با رمضان مبارزه کنند؛
پس رمضان هست.
مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتنهای چند نفر، عصبیت کنه!
شبِ قدر که جمعیت فوقالعاده شبزندهداران رو ببینی، میفهمی که تو تنها روزهدارِ شهر نبودی 🙂🌸
توی شهر، پُر است از روزهدارهایی که لبهایشان ترک خورده..
اینجا همه ما روزهایم ✋🏻
نماز و روزهات قبول عزیزِ خدا ✨
التماس دعا..
#تلنگر
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ27 -سلام سید. کی رسیدی؟ جواب سلام هر دو را زیر لب داده و بدو
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ28
با لحن طلبکاری رو به محمد پارسا کرده و گفت :
-آخه ببین چی میگه سید.
-بیا بیرون حرف میزنیم.
گفت و دستش را گرفت و با هم از در بیرون رفتند هنوز کامل خارج نشده بودند که محمد پارسا دوباره برگشت و بدون اینکه
بخواهد مستقیما به صورتمان نگاه کند گفت:
-لطفا اینجا بمونید تا برگردم و کارای ثبت نامتون و انجام بدم.
با بیرون رفتنش محدثه نفس عمیقی کشیده و خودش را روی صندلی رها کرد.
-خیلی دیوونه ای حدیث یعنی آبروی طرف و پرچم کردی.
-خوشم نمیاد از بالا بهمون نگاه میکنن ادعای خدا و پیغمبرش میشه ولی اینجا نشسته خالی میبنده برامون نشسته میگه اردوی تزکیه ی نفسه و به درد شما نمیخوره؛ آخه به تو چه به دردم میخوره یا نه.
-آره منم خوشم نیومد از حرفش اما تو هم دیگه خیلی شلوغش کردی.
به سمت در رفته و دستم را به معنای سکوت بالا بردم.
-هیس.هیچی نگو بزار ببینم چی دارن میگن.
در را نیمه باز کرده و کمی سرم را بیرون بردم تا صدایشان را بشنوم.
-آخه مرد مومن مگه من و تو نعوذ بالله خداییم که آدمارو قضاوت کنیم؟
-سید یک نگاه به سر و وضعشون بنداز اینارو چه به سفر مشهد آخه.
-لعنت بر شیطون.هرچی میگم حرف خودت و میزنی. وقتی خودشون داوطلبن بیان یعنی امام رضا طلبیدتشون من و تو چکاره ایم که بخوایم با نگاه به ظاهر ردشون کنیم برادر من.
-باشه سید من اسمشون و مینویسم ولی این خط اینم نشون اینا فقط محض تفریح و شوخی میخوان بیان. حالا ببین
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
قسمت۲۹
با سکوتشان به سرعت از در فاصله گرفته و روی صندلی کنار محدثه نشستم.
-چی میگفتن؟
-حالا بهت میگم.
هر دو با هم داخل شده و به سمت میز حرکت کردند.محمد پارسا روی صندلی نشست و حمید با اخم های در هم کنارش ایستاد.
-خب لطفا اسم هاتون رو بگید تا کارهای ثبت نامتون رو انجام بدم.
***
-خیلی گلی حدیث جونم عاشقتم.
به ذوق صدایش خندیدم و ابرویی برایش بالا انداختم.
-حالا نمیخواد خیلی خر كيف بشی. فکر نکنم بیشتر از یک هفته رابطه مون طول بکشه.
با خوشحالی بادی به غبغب انداخت و گفت:
-کیارش انقدر جذابه که بعد از یک هفته تازه دلت میخواد بیشتر باهاش وقت بگذرونی.
صورتم را جمع کرده و با لحن تمسخر آمیزی جواب را دادم.
-اووووه کی میره این همه راهو چه تعریفی هم میکنه ازش خوبه حالا دیدمش.
-خداییش جذاب نیست؟
متفکر انگشت به لب گرفتم و گفتم:
-بد نیست. اما با سلیقه ی من جور در نمیاد.
- بکش بیرون از برق بابا.
به کنایه اش که حرصی بیان کرده بود خندیدم و بیشعوری زیرلب برایش زمزمه کردم.
ادامه دارد.....
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ29
با سکوتشان به سرعت از در فاصله گرفته و روی صندلی کنار محدثه نشستم.
-چی میگفتن؟
-حالا بهت میگم.
هر دو با هم داخل شده و به سمت میز حرکت کردند.محمد پارسا روی صندلی نشست و حمید با اخم های در هم کنارش ایستاد.
-خب لطفا اسم هاتون رو بگید تا کارهای ثبت نامتون رو انجام بدم.
***
-خیلی گلی حدیث جونم عاشقتم.
به ذوق صدایش خندیدم و ابرویی برایش بالا انداختم.
-حالا نمیخواد خیلی خر كيف بشی. فکر نکنم بیشتر از یک هفته رابطه مون طول بکشه.
با خوشحالی بادی به غبغب انداخت و گفت:
-کیارش انقدر جذابه که بعد از یک هفته تازه دلت میخواد بیشتر باهاش وقت بگذرونی.
صورتم را جمع کرده و با لحن تمسخر آمیزی جواب را دادم.
-اووووه کی میره این همه راهو چه تعریفی هم میکنه ازش خوبه حالا دیدمش.
-خداییش جذاب نیست؟
متفکر انگشت به لب گرفتم و گفتم:
-بد نیست. اما با سلیقه ی من جور در نمیاد.
- بکش بیرون از برق بابا.
به کنایه اش که حرصی بیان کرده بود خندیدم و بیشعوری زیرلب برایش زمزمه کردم.
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
می بینی ای آرام جان دل بی قراری را
پایان بده با آمدن چشم انتظاری را....
بی تــو تمام فصلها زرد است و پاییزی
برگرد تا معنا کنی سبز بهاری را
#دعایفرج فراموش نشه👌
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
امروز سرم خیلی شلوغ بود کمتر اومدم مجازی📱
و الان حسابی خستم دیگه برم برای خواب....🥱
هرچند هنوز خیلی خیلی از کارهام مونده ولی دیگه رمقی برام نمونده😵💫
شبتون پرستاره⭐️