#بہوقتاذان
با صدای بلند در خانه اذان بگیم🗣
ودردها و بلاها رو دفع کنیم......
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
آنچه یک مرد از همسرش میخواهد
💞ستودن قدرت مرد
❤️همیشه مرتب بودنِ زن
💞نیاز به آرامش
❤️حفظ صلح و آشتی پس از درگیریهای کوچک
💞همسری پرانرژی
#تکنیکهمسرداری
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ11 ما نیز به تبع از آنها جلو رفته و عرض ادب کردیم . با خوشرو
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ12
محدثه هم خواست به دفاع از من حرفی بزند که حسنا برای خاتمه دادن به بحث لبخند مضطربی زده و در حالی که کنار
خودشان برای نشستن ما جا باز میکرد گفت:
-ولش کنید این حرف ها رو بزارید هرکس هر جور دوست داره بگرده.
زهرا نگاه بدی حواله ام کرد و دیگر چیزی نگفت. همیشه ی خدا با او سر عقایدمان مشکل داشتیم نمیدانم چه چیزی باعث میشد که خودش را برتر و مومن تر از همه ببیند محجبه بودن و مسجدی بودنش را یک امتیاز میدانست و به خودش اجازه میداد که در مورد همه اظهار نظر کند.
هیچ وقت با او آبم در یک جوی نمیرفت. برعکس او حسنا بود که مثل او محجبه و مسجدی بود اما هیچ وقت در برابر ما غرور و کبر خرج نمیکرد و همیشه خاکی بودن و تواضعش باعث صمیمیت و راحتی همه ی ما با او شده بود.
در جمع ما تنها من و محدثه به قول آنها بد حجاب بودیم.زهرا و حسنا که چادر به سر میکردند و فرناز هم با وجود
مانتویی بودنش همیشه حجابش را حفظ میکرد رو به حسنا کرده و پرسیدم:
-حمیده کجاست؟
لبخندی زده و با مهربانی جوابم را داد:
-با شوهرش رفتن مشهد.
با شنیدن اسم مشهد آهی از حسرت کشیدم بر عکس ظاهرم که همه گمان میکردند به هیچ چیز اعتقاد ندارم علاقه ی زیادی به حرم امام رضا داشتم و دلم میخواست شده سالی یکبار به آنجا بروم و کمی از آرامش صحن و سرایش برای روزهای دلتنگی ام ذخیره کنم.
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ12 محدثه هم خواست به دفاع از من حرفی بزند که حسنا برای خاتمه
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ13
در جواب حسنا تنها آهانی گفته و دیگر حرفی نزدم حمیده خواهر حسنا و از همه ی ما بزرگتر بود و دو سالی میشد
که با ازدواج کردنش کمتر او را در جمع میدیدیم.
خاله فهیمه مادر حمیده و حسنا همراه با پلاستیکی که در آن کاسه های یک بار مصرف قرار داشت جلو آمده و با لبخندی که جزو دائمی صورتش بود رو به ما گفت:
-دخترا بیکار نشینید. این کاسه ها رو جدا کنید و تو سینی بچینید که برای ریختن شله زرد آماده باشه.
باشه ای گفته و بدون معطلی مشغول انجام خواسته اش شدیم کمی که گذشت فرناز اشاره ای به سمت طاهره خانوم کرده و گفت:
-حدیث این همسایه رو به رویی تون چطور آدمایین؟ خانوما که خیلی ازشون تعریف میکنن.
بدون اینکه سر بلند کنم شانه ای بالا انداخته و گفتم:
-من که تازه همین امروز دیدمشون ولی به نظر آدمای بدی نمیان.
محدثه نگاهم کرده و با خنده ی منظور داری گفت:
- آره مخصوصا پسر کوچیکشون.
با حرفش زیر خنده زده و سری برایش تکان دادم بقیه با چشمانی باریک شده نگاهمان کردند و فرناز پرسید:
-چطور مگه؟
-هیچی بابا یکم زيادي عليه السلاميه
با حرفم زهرا رو ترش کرده و با اخم گفت:
-پس از این پسرای هیز و اهل همه جور کثافت کاری باشه خوبه؟
در جوابش با خونسردی نیشخندی زده و گفتم:
-حالا تو چرا ناراحت میشی عزیزم. نکنه ازش خوشت اومده؟
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام 💔
قمارِ بی برنده ایست قمار تلـــــــخ زندگی💔
چه برده و چه باخته از این قمار خسته ام 💔
دل ز زمین بریده ام بیا امید زندگی 💔
#دعایفرج را به نیت تعجیل در امر فرج زمزمه کنیم👌
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂خیلی حس خوبیه وقتی بدونی یکی هست
🍂که همیشه پشتته ،مواظبته،کنارته
🍁حواسش هست تا دلت نگیره
❣خدای مهربانم سپاس که هستی❣
سلام صبح پنج شنبتون خوش😍
مادرانه هامون هدیه به امام حسن عسکری🦋
#صبحبخیر
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞