eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌بار دیگر بی شرفی و عوضی بودن سلبریتی‌ها و روزنامه‌نگاران اصلا‌ح‌طلب اثبات شد مهناز افشار و خبرنگار روزنامه قانون به دروغ نوشتن که به دنیا ویسی تجاوز شده و بعدش به قتل رسیده ولی امروز پدرش همه شایعه ها رو تکذیب کرد و گفت مرگ دخترش حادثه بوده آخرش هم این دو تا بدون هیچ عذرخواهی توییت‌هاشونو پاک کردن. آخه چرا اینقدر اینا بی‌شرفن؟چرا قوه قضائیه با این کذاب‌ها برخورد نمیکنه؟😤 @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
این تصویر نتیجه مسابقه شطرنج نابینایان و کم بینایانه پارآسیایی بانوان هر سه مدالو ایران برده!💪💪💪 @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
📸تصویری جالب از امام جمعه تبریز در اتوبوس فرودگاه 🔹در کنار مردم، سرپا، بدون تشریفات @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
🔴: از ما یا از آمریکا؟ 🌀ترامپ: ایران در عرض ۱۲ دقیقه می‌تواند خاورمیانه را اشغال کند. 🚫ترامپ نماینده همان آمریکایی است که در دوران پهلوی شیره جان کشور رو میدوشید و حتی در این دوشیدن بر سر هم پیمانان خودش از جمله انگلیس و محمد رضاشاه هم کلاه میذاشت و بدعهدی میکرد😏 نمونش: وقتی نفت ایران با اتحاد نیروهای ملی و مذهبی، ملی شد انگلیسیها برا دستیابی دوباره به نفت ایران خیلی دست و پا زدن تا اینکه آمریکا با دیدن این لقمه چرب و نرم و دست و پازدنهای انگلیس،از انگلیس حمایت میکنه و کودتای 28 مرداد 32 رو رقم میزنن و بیشترین سهم از نفت ایران نصیبش میشه و شاه وابسته آمریکا. ✅بگذریم هرچند گذشتنی نیست جز عبرت گرفتن اما کو عقل بیدار دولت و مجلس؟ 🚫دولت و مجلس آنوقت مثلِ.....از آمریکا میترسیدن و برا از دست ندادن حمایت آمریکا و منفعت خودشون زیر بار هر نوع حقارتی میرفتن. چیزی که چاشنی این پیوند اجباری بود از نبودن حمایت آمریکا برای حفظ سلطتنت بود. ✅با انقلاب اسلامی این ترس از بین رفت و استقلال بین مردم تزریق شد و به نحوی پیش رفتیم که ترامپ میگوید: ایران در عرض ۱۲ دقیقه می‌تواند خاورمیانه را اشغال کند. که این نشان از قدرت ایران در برابر دشمنانش داره و این ترس در معادلات سیاسی معکوس شده. ✅درسته که دولت و مجلس امروز دارای استقلالند، اما متاسفانه در آنها رخنه کرده اما ترسی متفاوت و پوشالی از و که همین بهانه ها و تحریمهای آمریکا از روی ترس است نه قدرت. ⁉️باید از نمایندگان ملت پرسید، از ترسی که آمریکا از خودتان دارد، میترسید؟😏 این ترس آمریکا از ما پلکان ارتقا قدرت است نه عقب نشینی و تحویل خاکریز های قدرت. ✅امام امروز ما فرمودن:  برای یک کشور بدترین حالت آن است که مسئولان آن کشور، از دشمن بترسند زیرا در را برای ورود، تجاوز و تعرض او باز می کند. ترسیدن و دلهره از تشر دشمن و تحت تأثیر اخم قدرتمندان قرار گرفتن، اولِ بدبختی است. اگر کسی هم می خواهد بترسد، اشکالی ندارد اما از طرف ملت و به حساب مردم نترسد زیرا ملت ایران ایستاده است. ✳️بله ایستاده ایم و نشانه آن ترس آمریکا از قدرت ماست. اگر هم میخواهید بترسید و بلرزید از بدعهدیها بترسید که سر سعداباد و برجام و FATF️ بهتون ثابت شده اما عقل عبرت گرفتن ندارید. 👊اما در جواب ترامپ همین بسه که سردار سلامی گفتن: ما هرگز خاورمیانه را اشغال نخواهیم کرد و با قدرتمان می‌توانیم در کمتر از ۱۲دقیقه خاورمیانه را از شر شیطان بزرگ نجات بدهیم. @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
.
🔷 اهداف سبک‌زندگی مطلوب ما چیست؟ 🔷سبک‌زندگیِ خوب، ما را به اوج لذت، قدرت و شکوفایی استعداد می‌رساند
🔷 سبک‌زندگی‌ای که در آن سعی و تلاش و رنج نباشد، غلط است 🔷 ببین در زندگی‌ات چه سختی‌هایی را داری تحمل می‌کنی؟ 💎 (جلسه نهم)- ۲ ⭕️ یکی از اصولی که برای رسیدن به یک «سبک‌زندگیِ درست» باید در نظر بگیریم «سعی و تلاش و مقابله با راحت‌طلبی» است. ⭕️ سبک‌زندگی‌ای که در آن سعی و تلاش و رنج نباشد-هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی- غلط است! آدم باید کار سخت انجام دهد، باید با دشواری آشنا بشود و با زندگی کُشتی بگیرد، و این از هفت‌سالگی شروع می‌شود. ⭕️ الان ببین چه سختی‌هایی را داری تحمل می‌کنی؟ البته سختی‌های منفعلانه را حساب نکن! سختی‌هایی را حساب کن که به استقبالش رفته‌ای و مردانه پذیرفته‌ای. (مثلاً تحمل اذیتِ بچه‌ها برای پدر و مادر و تحملِ اذیتِ افراد زیردست برای مدیر) ⭕️ بنای خودت را در سبک‌زندگی‌ات بر این بگذار که سختی را تحمل کنی و حتی به استقبال بعضی از سختی‌ها بروی. اگر این کار را نکنی، ده برابر سختی بر سرت می‌آید؛ آن‌هم سختی‌هایی که هیچ فایده‌ای برایت ندارد! ⭕️ مثلاً اگر سختیِ ورزش‌کردن را تحمل نکنی، بعد از مدتی سختیِ بیماری به سراغت می‌آید که فایده‌ای هم ندارد. در انتخاب ورزش هم، مثلاً کوهنوردی بر فوتبال (فوتبالِ غیرحرفه‌ای) ترجیح دارد چون سختی‌اش بیشتر است و هیجانِ ظاهری‌اش کمتر. 👤 علیرضا پناهیان @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📊 نمودار| بیانات رهبرانقلاب در همایش ده‌ها هزار نفری «خدمت بسیجیان» در ورزشگاه آزادی. ۹۷/۷/۱۲ 📥 نسخه PDF👇 http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/40687/970712.pdf
🍃❤️ کاش شیخ عباس جایی در مفاتیح الجنان ذکر تسکین فراق کربلا را می نوشت😔💔 @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
⚡آنان ڪہ بہ هزاران دلیل زندگے مے‌ڪنند نمےتوانند بہ یڪ دلیل بمیرند و آنان ڪه بہ یڪ دلیل زندگے مے‌ڪنند ... بہ همان دلیل نیز مے‌میرند. 🍁بعد از یڪ عمر گنـاه حـال بـاید در یڪ آزمایش الهے آماده سفر مرگ شویم، بعد از یڪ عمر معصیت حـال بـاید افسوس یڪ عمر خطا را بخورے بعد از یڪ عمر خنده حـال باید نشست و بر یڪ عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست. 🔻 دیگر جاے خنده نیست، آخر دلیلے بر خندیدن نیست، آخر در کجاے دنیا انسانے ڪه بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال مے‌ڪند. ▪هر نفسے مزه مرگ را خواهد چشید، براے عده‌اے مرگ گلوبند زیبایے است بر گردن دختران و براے عده‌ای مرگ خارے است در گلو ڪه هرگز پایین نمے‌رود. ... @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
یادش بخیـــر ...! شب عملیات بچہ‌ها تا رمز یا #ابالفضــــل_ع را مےشنیدند، دیگر قمقمہ ها "آب" نداشت... بماند بقیہ‌اش ... @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
#خاطرات_شهدا شب ڪہ پلڪ هام رفت روی هم ، حلقہ ام را در آورد . براے نماز ڪہ بیدار شدم ، خندیـد و گفت : خانوم اینجورے وضو نگیریا ، حلقت رو در بیار و دستت رو بشور ... دور انگشتم ( زیر حلقہ ) نوشتہ بود : دوستت دارم . گفتم : واے سعید من اینو چطورے پاڪ ڪنم ؟ 💓 #شهید_سعیــد_سامانلـو #شهیــد_مدافـع_حـرم #عاشـــقانہ @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
💦آن روز ڪـہ سهراب نوشت تا شقایق هست ، زندگے باید ڪـرد بہ گمانم خبـر از یاس نداشت باید این طـور نوشت : تا نیاید گُل نرگس زندگے دشـوار است 💔 🔸اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ 📌زمینه سازی ظهـور = ترک یک گنـاه #شبتون_مهدوی @khybariha 🌷🌷🌷🌷🌷
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت... 🖋 قسمت سیزدهم سر انگشت قطرات باران به شیشه می‌خورد و خبر از سپری شدن آخرین ماه پاییزی سال 91 می‌داد. از لای پنجره هوای پُر طراوتی به داخل آشپزخانه می‌دوید و صورتم را نوازش می‌داد. آخرین تکه ظرف شسته شده را در آبچکان قرار دادم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مادر روی کاناپه دراز کشیده و چشمانش را بسته است. ساعتی بیشتر نمی‌شد که از خواب برخاسته بود، پس به نظر نمی‌رسید باز هم خوابیده باشد. کنار کاناپه روی زمین نشستم که چشمانش را گشود. اشاره‌ای به پنجره‌های قدی اتاق نشیمن کردم و گفتم: «داره بارون میاد! حیف که پشت پرده‌ها پوشیده‌اس! خیلی قشنگه!» مادر لبخندی زد و با صدایی بی‌رمق گفت: «صدای تَق تَقِش میاد که می‌خوره کف حیاط.» از لرزش صدایش، دلواپس حالش شدم که نگاهش کردم و پرسیدم: «مامان! حالت خوبه؟» دوباره چشمانش را بست و پاسخ داد: «آره، خوبم... فقط یکم دلم درد می‌کنه. نمی‌دونم شاید بخاطر شام دیشب باشه.» در پاسخ من جملاتی می‌گفت که جای نگرانی چندانی نداشت، اما لحن صدایش خبر از ناخوشی جدی‌تری می‌داد که پیشنهاد دادم: «می‌خوای بریم دکتر؟» سری جنباند و با همان چشمان بسته پاسخ داد: «نه مادر جون، چیزیم نیس...» سپس مثل اینکه فکری بخاطرش رسیده باشد، نگاهم کرد و پرسید: «الهه جان! ببین از این قرص‌های معده نداریم؟» همچنانکه از جا بلند می‌شدم، گفتم: «فکر نکنم داشته باشیم. الآن می‌بینم.» اما با کمی جستجو در جعبه قرص‌ها، با اطمینان پاسخ دادم: «نه مامان! نداریم.» نگاه ناامیدش به صورتم ماند که بلافاصله پیشنهاد دادم: «الآن میرم از داروخانه می‌گیرم.» پیشانی بلندش پر از چروک شد و با نگرانی گفت: «نه مادرجون! داره بارون میاد. یه زنگ بزن عبدالله سر راهش بخره عصر با خودش بیاره.» چادرم را از روی چوب لباسی دیواری پایین کشیدم و گفتم: «حالا کو تا عصر؟!!! الآن میرم سریع می‌خرم میام.» از نگاه مهربانش می‌خواندم که راضی به سختی من نیست، اما دل دردش به قدری شدید بود که دیگر مانعم نشد. چتر مشکی رنگم را برداشته و با عجله از خانه خارج شدم. کوچه‌های خیس را به سرعت طی می‌کردم تا سریع‌تر قرص را گرفته و به مادر برسانم. تا سر چهار راه، ده دقیقه بیشتر نمی‌کشید. قرص را خریدم و راه بازگشت تا خانه را تقریباً می‌دویدم. باران تندتر شده و به شدت روی چتر می‌کوبید. پشت در خانه رسیدم، با یک دست چترم را گرفته و دست دیگرم موبایل و کیف پول و قرص بود. می‌خواستم زنگ بزنم اما از تصور حال مادر که روی کاناپه دراز کشیده و بلند شدن و باز کردن در برایش مشکل خواهد بود، پشیمان شدم که کلید را به سختی از کیفم درآوردم و تا خواستم در را باز کنم، کسی در را از داخل گشود. از باز شدن ناگهانی در، دستم لرزید و موبایل از دستم افتاد. آقای عادلی بود که در را از داخل باز کرده و نگاهش به قطعات از هم پاشیده موبایلم روی زمین خیس، خیره مانده بود. بی‌اختیار سلام کردم. با سلام من نگاهی گذرا به صورتم انداخت و پاسخ داد: «سلام، ببخشید ترسوندمتون.» هر دو با هم خم شدیم تا موبایل را برداریم. گوشی و باتری را خودم برداشتم، ولی سیم کارت دقیقاً بین دو کفشش افتاده بود. با سرانگشتش سیم کارت را برداشت. نمی‌دانم چرا به جای گرفتن سیم کارت از دستش، مشغول بستن چترم شدم، شاید می‌ترسیدم این چتر دست و پا گیر خرابکاری دیگری به بار آورد. لحظاتی معطل شد تا چترم را ببندم و در طول همین چند لحظه سرش را پایین انداخته بود تا راحت باشم. چتر را که بستم، دستش را پیش آورد و دیدم با دو انگشتش انتهایی‌ترین لبه سیم کارت را گرفته تا دستش با دستم تماسی نداشته باشد. با تشکر کوتاهی سیم کارت را گرفته و دستپاچه داخل خانه شدم. : فاطمه ولی نژاد ☑️@khybariha 🌷🍃🍃🍃