eitaa logo
336 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.
•• معروفه به " امٌ الرَّذَائِلِ " میدونۍ ڪه..؟!
•• اگر رنج نکشیم لذت ڪمترۍ میبریم اما ما رنج نادرستم داریم ڪه باید بشه •♥️• 🍃🌸|@khybariha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🍞| • مجید میرفت دم در نانوایی بربری دایی‌اش می‌ایستاد برای کسانی که ... • 🧔🏻 • 🍃🌸|@khybariha
••• تاریخ تولد و تاریخ وفاٺ دسٺ خودٺ نیسٺ ولے تاریخ تحول دسٺ خودتھ🙂 ڪے میخواے بشے همونے ڪه خدا مےخواد؟!🤔 +ڪمےبه‌خودمون‌این‌حرفاروبزنیم... 🍃🌸|@khybariha
|✋🏻🖤 داغِ‌مادر‌،داغِ‌بابا‌،کربلا‌هم‌پیشِ‌رو روزهای‌سختِ‌زینب‌بعد‌ازین‌آغاز‌شد! ...🌱
بال نمی خواهَم این پوتین‌هایِ کُهنه هَم میتوانَند مَرا به آسِمان ببَرند...✨ ✌️🏼 🍃🌸|@khybariha
آره مشتی ؛ مُـرد همون که یه دقیقه هم مثݪِ شـهدا نکرد فقط حرفش رو میزد.. 🍃🌸|@khybariha
💔 مستند عابدان کھنز 💔 👇🏻 https://as3.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/327f154d0080d92dbb30257aa84cef8b19743289-144p.mp4 جهت تماشای مستند عابدان کهنز روی لینک کلید کنید.♥️:) 🍃🌸|@khybariha
.
#پارت_چهل_و_نهم 🦋 ((شیوۂ محمّدحسین)) رابطه محمّدحسین با نیروهای زیر دستش، رابطه ای صمیمی و دوستانه
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقامولایی 🔹صفحه ۱۱۸_۱۱۷ 🍃🌸|@khybariha
🦋 ((سلمانی)) <ادامه> یادم است یک بار موهای زیادی دورش ریخته بود، بعد از اینکه سر مرا اصلاح💇‍♂ کرد، خواستم مو ها را جمع کنم، نگذاشت و ناراحت شد. گفتم:«حداقل بگذار موهای سر خودم را که ریخته است، جمع کنم.» گفت:«نه!...خودم باید این کار را انجام بدهم.» و آخر هم نگذاشت. دلش میخواست زحمتی که می کشد، خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام بدهد. 💠هزار نکتۂ باریک تر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند ((روحیه جوانمردی)) یک روز همه بچّه ها را در واحد جمع کرد و گفت:«بیایید باهم کشتی🤼‍♂ بگیریم.» برادر هم بود. ایشان سنگین وزن بود و جثّه ای قوی داشت. قرار شد هرکس توانست همه را زمین بزند، با امیری کشتی بگیرد. بچّه ها یکی یکی مسابقه می دادند و هر که برنده میشد با نفر بعد کشتی می گرفت. ظاهراً وضعیت من از بقیّه بهتر بود، همه را زمین زدم✌️ و بالاخره نوبت آن شد که با آقای امیری دست و پنجه نرم کنم. تمام نیرو و توانم را جمع کردم ، چون میدانستم که حریفم فرد قدر و توانایی است.💪 سعی کردم با تمام توان کشتی بگیرم چند لحظه ای نگذشته بود که موفق شدم امیری را زمین بزنم و نفر اول شدم🥇. کشتی تمام شد و بچّه ها متفرق شدند؛ حدود یک ساعت بعد برای انجام کاری با محمّدحسین سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. توی مسیر محمّدحسین پرسید: «قبلاً کشتی می گرفتی؟!🤔» گفتم:«بله!» پرسید:«کلاس می رفتی؟» گفتم:«نه!...توی مدرسه و خانه با دوستان تمرین می کردم.» گفت:«خیلی خوب است، ولی نباید این کار را می کردی.» گفتم:«چکار کردم؟!😳» گفت:«امیری برادر شهید بود و تو نباید به این شکل جلوی جمع او را زمین می زدی.» دقت محمّدحسین خیلی برایم عجیب بود. بله!...او درست می گفت و آنجا بود متوجه روحیۂ او شدم. 💠نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر ========~*~======== : () : «محمد امیری» از نفرات واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 و دست‌چین شده توسط سلیمانی در بزرگ‌ترین آزمون زندگی‌اش در روز 25 تیر 1362کمتر از دو هفته قبل از عملیات والفجر3، نزدیک مهران نمره‌ی قبولی گرفت و به‎‌شهدا پیوست. 🍃🌸|@khybariha
.
#پارت_پنجاه🦋 ((سلمانی)) <ادامه> یادم است یک بار موهای زیادی دورش ریخته بود، بعد از اینکه سر مرا ا
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی 🔹صفحه ۱۲۲_۱۲۱ 🍃🌸|@khybariha
🦋 ((زبون بسته ها)) یکی از نکات جالب توجّه در مورد ،روحیۂ ظریف و حساس او بود. 👌🏻 در عملیات چهار،بعد از مرحلۂ اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنگوین رفتیم. من بودم، محمّدحسین و یکی، دوتا از بچّه های دیگر. لا به لای درختان🌿 تا نزدیکی پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید😧و شروع به تیراندازی کرد. همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم. در عرض چند دقیقه ، طبیعت زیبا و قشنگ آنجا به جهنم تبدیل شد!!🔥 عراقی ها به شدّت منطقه را با خمپاره و تیر بار می کوبیدند؛ ضمناً کبک هم آنجا زیاد بود. توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند؛ ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش میدادیم. معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند. در همین لحظه چشمم به محمّدحسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است و در حالی که به درختان🌴مقابلش خیره شده بود، گفت:«ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کبک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟! این درخت ها چرا باید بسوزند؟😔» وقتی از خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری🐐 رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود.😣 آنجا نیز محمّدحسین متأثر شد و گفت:«این زبان بسته دارد زجر می کشد،راحتش کنید!😔 » این ها همه نشانه روحیۂ لطیف و حساس محمّدحسین بود؛ روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود. 🍃🌸|@khybariha