• سائـــل در مانــدھ نا امیــد نگردد
گر که بڪوبد در سرای محمد(ص)
ای که ندای” اذان” رسید به گوشت
هان که به گوشت رسدندای محمد
#حضرت_محمد🌿🖇🚩
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#بیوطورۍ
گرْ چـه اَز لُطفِ پدَرْ وارِ عَـــــلـــــــــــــــــى سَرشارَم
هَر چِه دارَم زِ غُلامىِ مُحَـــــــــــــــــــمَّد "ص" دارم...😍
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
4_6042084391998457686.mp3
6.82M
فخر جهان مصطفیست...
#مبروک
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
برترين نوع ايمان آن است كه بدانى هر جا هستى خدا با توست...
#پیامبر مهربانیها😍❤️
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتاد_و_هفتم🦋 <ادامه> نمی دانستم چه کنم. از خجالت و واماندگی نشستم و زار زدم. تازه فهمیدم ک
#قسمت_هفتاد_و_هشتم🦋
<ادامه>
بعد از مدتی، علی آقا طرح داد تا از مساجد به عنوان پایگاه های خدمات درمانی استفاده بشود که مردم فقیر بتوانند به راحتی به این خدمات دسترسی پیدا کنند.
می خواست ضمن کمک به مردم، واقعیت و جایگاه #مسجد را هم نشان بدهد.
آنچنان عمل می کرد که دل هر درد آشنایی شاد می شد.
و جالب اینجاست که همیشه اقرار داشت که راه تازه ای را پیشنهاد نکرده است،
چون اعتقاد داشت راه را قرآن و کلام بزرگان دین نشان داده است.
محرومین را خوب می شناخت چون خودش درد کشیده بود؛
بچه قالی باف بود؛
مثل همه بچه های #سپاه و همۂ آنهایی که در مسجد هاشمی، خانۂ دل ساخته بودند.
وقتی ماجرای تشخیص مستضعف و تحقیق و شناسایی آنها برای تحویل زمین شروع شد،
با اقتدا به علی آقا، هیچ کدام حرفی از خانوادۂ خودمان نزدیم.
دیدیم ضعیف تر از همۂ ما، علی آقا است که هیچ نمی گوید.
پدر من گاهی اوقات گله می کرد:
مگر ما از کسانی نیستیم که شما دنبالشان می گردید؟!
چرا راه دور می روید؟
به دستهای من نگاه کن!....
به دستهایش نگاه کردم و یاد دستهای پدر علی آقا می افتادم؛
اما ما عهد داشتیم که صورتمان را با سیلی سرخ نگه داریم.
ما، علی آقا را در جلوی خود داشتیم که بیشتر از هر کس، فقر را چشیده بود.
و به لطف خدا تا زمانی که بودند، هر طرح و برنامه ای را اجرا کردند،
قرین با موفقیت بود.
یادم است:
مسجد و کتابخانه مسجد هاشمی به عنوان پایگاهی مستحکم، طرحهای زیادی را به مرحلۂ اجرا در می آورد؛
از جمله پاسداری از مسجد و محله که خیلی از بچه ها، شب و روز مشتاقانه فعالیت می کردند.
البته بعضی تنبلی می کردند و از نگهبانی طفره می رفتند.
علی آقا چاره ای اندیشید و با مشورت بچه هایی که مسئول بودند، اعلام کرد:
«از این به بعد، هرکس که طبق لوحۂ در لیست خود حاضر نباشند،
باید بیست تومان به صندوق کتابخانه کمک کند.»
از آن به بعد، بچه ها کمتر غیبت می کردند؛
اما موجودی صندوق، روز به روز بالا
می رفت.
وقتی علی آقا این عشق و علاقه را
می دید، اشک در چشمانش حلقه
می بست.
نظر او این بود که غایبین، این پول را پرداخت کنند؛
اما هم آنها و هم بچه های دیگر به یاری آمدند.
به مرور زمان، از طریق جمع کردن همین بیست تومان ها و کمک های دیگر توانستیم به نام دوازده امام، دوازده مسجد شهر را صاحب کتابخانه کنیم که همه آنها از شماره یک تا دوازده به نام توحید نامگذاری شد.
علی آقا بعدها می گفت:
«عجب درسی به من دادند این بچه ها!»
حالا دوباره برگردیم به میدانی که علی آقا آن را هدایت می کرد،
و آن توپ چرخید و چرخید و شد دلِ ما.
در عملیات رمضان، تعداد شهدای ما زیاد بود؛
در عین حال، پیشروی خوبی نداشتیم.
به همین خاطر، روحیۂ بچّه ها خیلی خراب شده بود.
بحث می کردند و غلط و درست را پیش می کشیدند، یا عصبانی می شدند، و داد و قال راه می انداختند.
خلاصه در واقع....
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
[وَلا اَري لِكَسْري غَيْرَكَ جابِراً
و برای دل شکستگیام
جبران كنندهای جز تو نمیبینم...
#یعنیاصلاجبرانکنندهایجزتونیست
#یعنیفقطنگاهمبهخودته!
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
رهبری میفرمایند♥️
بادانش،خودتانرامجهّزکنید؛
من توصیه میکنم به همهی شما جوانانعزیز که درسخواندن را جدے بگیرید_۱۳۹۵/۰۹/۲۳
••• روز دانش آموز مبارک •••
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#بیوطورۍ
تمام صحن را به دنبال آغوشت دویدم....
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#حاجاحمدمتوسلیان:
هرگاه پرچم محمـد رسول الله
را در افق عالم زدی
حق داری استراحت کنی ..
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿