••
مۍدونی باید چیڪار ڪنی...؟
فقط کافیه بشینی فڪر کنی بدون
حق دادن به خودت!
بشین فکر ڪن ڪه #غمت از چه #نوعی هست اول
دوم ببین ته ته این غصه برات #مفید هست،،یانه ...؟!!!
سوم به این نگاه ڪن ڪه این غم تموم میشه یانه
چهارم به این فڪر ڪن #خدا از غمت بزرگتر هست یانه...!
پنجــــــــــم.....پنجمی وجودنداره
وقتی به خودت میایی میبنی نمیتونی اجازه بدۍ غمت تورو #محدود ڪنه و به تو احاطه پیدا ڪنه...
••
"خودت را در این عالم خرج چیزی ڪن
ڪه از تو بالاتر باشد... "
#استادعلیصفاییحائرۍ
#اینیعنیهمونغمازنوعمفیدداشتن
••
🍃🌸|@khybariha
•| #شهـღـیدانهـ⚘|•
ما در قِبال تمام کسانی که راه کج میروند #مسئول هستیم و حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم از کجا معلوم که ما در #انحراف اینها نقش نداشته باشیم؟
#شهیدابراهیمهمت
🍃🌸|@khybariha
.
✅سال نو برای روزه دار از امشب آغاز میشود. ❇️امام خامنه ای حفظه الله 💬در حقیقت از شب قدر، انسان مؤ
سلام رفقــا سال نوتون مبارک
انشاءالله این دفتر سیصد و شصت و پنج روز هر روز مهدوی تر و خدایی تر نقش بخوره براتون.
ماروهم از دعای خیر فرج محروم نکنید.
#آدمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشیع پیکر آقا اصغر پاشاپور:)
🍃🌸|@khybariha
.
#پارت_پنجاه_و_یک 🦋 ((زبون بسته ها)) یکی از نکات جالب توجّه در مورد #محمد_حسین_یوسف_الهی ،روحیۂ ظری
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای نصرالله باختری
🔹صفحه ۱۲۵_۱۲۳
🍃🌸|@khybariha
#پارت_پنجاه_و_دوم 🦋
((جزیره مجنون))
موقعیت #یوسف_الهی نزد نیروها طوری بود که از جان و دل و بی چون و چرا ، دستوراتش را اطاعت می کردند.
شاید یکی از دلایلش این بود که خودش
نیز پا به پای همه تلاش و فعالیت
می کرد.👌
یک بار من و #اکبر_شجره رفته بودیم ستاد لشکر.
تازه به منطقه رسیده بودیم، یک دفعه آقا محمدحسین با ماشین آمد و جلوی ما توقف کرد.
گفت:« بچّه ها ساک ها را بگذارید بالا ، می خواهیم برویم.»
ما خیلی خوشحال شدیم😊 ، چون به محض رسیدن به منطقه می رفتیم جلو.
سه تایی حرکت کردیم و رفتیم #جزیره_مجنون.
من وسایلم را برداشتم و بردم داخل سنگر. هنوز نیم ساعتی از رسیدنمان نگذشته بود که محمّدحسین آمد و گفت:«زود ماشین را بردار، برو #اهواز یک قایق🛶 با موتورش و اگر شد یک سکّان دار را بردار و بیار.
فقط عجله کن، چون بچه ها شب
می خواهند بروند جلو، کار دارند!»
من فوراً سوار ماشین شدم و راه افتادم به طرف اهواز.
چون تازه وارد آن منطقه شده بودم، سعی کردم تا برای خودم نشانه هایی در نظر بگیرم که موقع برگشت راه را گم نکنم.
دیدم خاک های دو طرف جاده ای که به مقر منتهی می شود، سیاه هستند.
گفتم خب!...این شاخص خوبی است. جلوتر هم به یک راکت هواپیما بر خوردم که در زمین فرو رفته و عمل نکرده بود.
آن راهم نشان کردم.👍
رفتم اهواز، قایق را گیر آوردم گذاشتم روی ماشین و برگشتم طرف منطقه.
نزدیکی های مقر دیگر هوا تاریک شده بود، همین طور که می آمدم نگاهم به اطراف جاده بود؛
بلاخره راکت هواپیما را پیدا کردم، باخودم گفتم خب!...پس حتما درست آمدم.
درهمین اوضاع و احوال بود که یک مرتبه دیدم ماشین تکان شدیدی خورد و توی یک سراشیبی افتاد و متوقّف شد.😳
با عجله نگاهی به اطراف انداختم.
دیدم آب تا نزدیک در سمت راننده بالا آمده است!!😧
بله! ماشین توی آب افتاده و نزدیک بود چپ بشود.
مانده بودم چه کارکنم، ترمزدستی را کشیدم و آهسته، طوری که ماشین تکان نخورد از آن خارج شدم.
خودم رابه جاده رساندم و پیاده راه افتادم. چند قدمی که آمدم متوجه اشتباهم شدم؛🤦🏻♂
حدود دویست متر قبل از جاده مقر، پیچیده بودم.
ازاینکه این کارم را درست انجام نداده بودم، خیلی ناراحت شدم.😔
باخودم فکرمی کردم حالا به آقا محمّدحسین چه جوابی بدهم.
وقتی به سنگر رسیدم پتوی جلوی در را بالا زدم، یک دفعه چشمم به ایشان افتاد!
اوهم تا مرا دید،
گفت:«ماشاالله خوب آمدی!»
سرم را پایین انداختم وگفتم :
«نه!...آقا محمّدحسین من کارم را انجام ندادم.»😔
گفت :«بگوببینم چی شده؟»
تمام قصه را تعریف کردم.
بدون اینکه کوچک ترین بازخواستی بکند؛
سریع ازجایش بلندشد و گفت:
«باید برویم ماشین را بیرون بیاوریم.»
ادامه دارد.....
🍃🌸|@khybariha
.
#پارت_پنجاه_و_دوم 🦋 ((جزیره مجنون)) موقعیت #یوسف_الهی نزد نیروها طوری بود که از جان و دل و بی چون
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای نصرالله باختری
🔹صفحه ١٢٧_١٢۵
🍃🌸|@khybariha