eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه به ظاهر علی اصغر به نظر می‌رسد باطناً اما علی اکبر به نظر می‌رسد خُلقاً و خَلقاً به رسول مدنی رفته است آینه‌ی حُسن برادر به نظر می‌رسد می‌چکد از لعل لبش کوثر و یاسین و نور کودک شش‌ماهه پیمبر به نظر می‌رسد وقت جلوسش به سر دست امام زمان حجت حق بر روی منبر به نظر می‌رسد چشم زمین محو شکوه اسداللهی‌اش در دل قنداقه چو حیدر به نظر می‌رسد کرببلا آمد و شد یک تنه جیش الحسین یک نفر اما دو سه لشکر به نظر می‌رسد در قد و بالا نه! ولی در دل و جرأت چرا با عمو عباس برابر به نظر می‌رسد بعد علمدار، علمدار حرم می‌شود بسکه ابوالفضل دلاور به نظر می‌رسد با قدمش، با جنمش، با نفسش، با دمش محسن صدیقه‌ی اطهر به نظر می‌رسد * * مشک، عمو، آب، عطش، خیمه و اشکِ رباب روضه از این‌ها که فراتر به نظر می‌رسد حرمله گر تیر سه پر را نزند هم، علی با لب خشکش گل پرپر به نظر می‌رسد ✍️
یک کوزه‌ی بی آب، از دریا چه می‌داند یک مشتْ خاک از غربت صحرا چه می‌داند یک سائل بیچاره از آقا چه می‌داند از چارده خورشید، عقل ما چه می‌داند ما دور از «قدریم»، «اِنّا» را نمی‌فهمیم الحق که پایینیم و بالا را نمی‌فهمیم هرکس که در این خانه قنبر شد، پشیمان نیست کارگر اولاد حیدر شد، پشیمان نیست از خاک بودن عاقبت زر شد، پشیمان نیست جاروکش صحنی مطهر شد، پشیمان نیست این‌روزها باید رضا آباد ساکن بود یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود گفتم جواد از بند بند شعر، رحمت ریخت از چشم‌های سائلم، اشک خجالت ریخت گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد بی‌معرفت‌بودن دوباره کار دستم داد ای حسرت سجاده‌ها یا ربّنای تو! رفته‌ست تا به عرش اعلی ربّنای تو بوی علی دارد سحرها ربّنای تو توحید می‌گیریم ما با ربّنای تو آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن یک کاظمیه در دل هرشیعه بر پا کن یک «اِتَّقِ الله» از تو؛ ایمان داشتن با من ابر کرامت از تو؛ باران داشتن با من شانه ز تو؛ زلف پریشان داشتن با من چه کرده این عشقِ کریمان داشتن، با من! که در خیالم کاظمینی می‌شوم هرروز در کاظمین تو حسینی می‌شوم هرروز * * همراه ماه امشب ستاره می‌رسد از راه و یک علی دارد دوباره می‌رسد از راه بر گنبدی سوم مناره می‌رسد از راه شیری به شکل شیرخواره می‌رسد از راه این شاخه‌ی طوبی، ثمر دارست از امشب بی‌بی رباب ما پسر دارست از امشب این طفل کوچک می‌شود حیدر، زمان جنگ شمشیر خود می‌سازد از حنجر، زمان جنگ اصغر شد اما می‌شود اکبر، زمان جنگ مانند مردان می‌سپارد سر، زمان جنگ گهواره را معراج خواهد کرد این آقا دین را به‌خود محتاج خواهد کرد این آقا بر روی دستی خوش‌زبانی می‌کند روزی با گریه‌هایش خطبه خوانی می‌کند روزی قدِّ سپاهی را کمانی می‌کند روزی از سنگر دین پاسبانی می‌کند روزی شش‌ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت تا حدِّ جان، پای دفاع از یار خواهد رفت رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی‌آید کوری چشم دشمنش بیرون نمی‌آید یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی‌آید صد نیزه هم باشد، تنش بیرون نمی‌آید دست امامش هست پس دستی برابر نیست یعنی که نبش قبر شش‌ماهه مُیسَّر نیست ✍️
امشب بـه جهان آمـده پیغمبر دیگر؟ یا کعبه گرفته‌ست به بر حیدر دیگر؟ یا از حَسَنین است عیـان منظر دیگر؟ دارد به سـرِ دست، رضـا کوثـر دیگر بُشری که دلِ آل محمّد همه شاد است این مژده بگوییـد کـه میلاد جواد است ای بحـر تجلـی! گهـرت باد مبارک ای شاخۀ طوبـا! ثمـرت بـاد مبارک ای شمس ولایت! قمرت باد مبارک میـلاد گرامـی پسـرت بـاد مبارک این قبلۀ اربـاب مـراد اسـت، مـراد است الحق که جواد است، جواد است، جواد است بــا مــاه بگوییـد چـراغ سحـر اسـت ایـن بـا مهـر بگویید کـه از مهـر، سـر است این طفـلش نتـوان گفت که خیرالبشر است این جانم به فدایش پسر است این، پسر است این ما را به پسر بودن او فخر از آن است کو بعد پدر، رهبر خلق دوجهان است این است کز آغـاز خداونــد ستـودش این است که بگشود نبی لب به درودش این است که افتاد «کرامت» به سجودش این است که جود آمده مرهون وجودش جوشد ز کفش لطف و عنایات خدایی آرنـد به سویش همگان دست گدایی سرتا بـه قدم حُسن خداوند جلیلش مـرآت جمـال نبـوی روی جمیلش زوّار حـرم آدم و نوح است و خلیلش مأمون شده در اوج شهی عبد ذلیلش این است که در محضر او زادۀ «اکثم» آورد چو یک کودک ناخوانده الف، کم این است همـان مخزن اسرار الهی وابستـه بــه علـم ازل نامتناهــی بی‌پرتو او علمْ سیاهی‌ست سیاهی دارد خبر از ابر و هـوا و یم و ماهی کز معجزه‌اش هوش پرید از سر مأمون گویی که جدا روح شد از پیکر مأمون ای از ازلـت نــام دل‌آرای محمّد وی آینــۀ طلعـت زیبـای محمّد سرتا به قدوم تـو سراپـای محمّد بوسیده پدر روی تو را جای محمّد از جود تـو یا فضل تو یا علم تو گویم؟ وز خلق تو یا خوی تو یا حلم تو گویم؟ با این همه اوصافِ خدایی ز خدایت در حیرتم آخر چه بگویم بـه ثنایت گوهر چه بُوَد تا که بریزند بـه پایت؟ فرمـود پـدر: ای پــدرم بـاد فدایت! تو مصحـف زهرایی و قرآن رضایی تو روح رضا، قلب رضا، جان رضایی تـو دسـت عطـا و کرم و لطف خدایی تو در دو جهان از همگان عقده‌گشایی تو حج و تو میقات، تو مروه، تو صفایی مـا جملـه گدا و تـو جواد ابن رضایی جود و کرم از توست، تضرع صفت ماست والله گـدایـیِ درت سلطـنت مــاست من میثم آلودۀ بی‌دست و زبانم در باغ بهار تو کم از برگ خزانم مگـذار برِ بـاد بـه کـوی دگرانم بگذار در اطراف گلت خار بمانم من با همه گفتم که جواد است امامم باشد که بخوانی ز ره لطف، غـلامم ✍️
مبدأ که باشد طوس، مقصد کاظمین است در آسمان‌ها هم زبانزد کاظمین است هر جا که بوی تو می‌آید کاظمین است با این حساب امروز مشهد کاظمین است وقتی که محو دیدن باب الجوادیم انگار اصلاً زائر باب المرادیم مهر و محبت، حلم و بخشش، جود و رحمت در جان تو کرده تجلی بی نهایت شاعر می‌افتد پای توصیفت به زحمت داری به سر عمامه‌ی سبز امامت پاکی، زلالی، مهربانی و عطوفی ای معدن الرحمه! رئوف بن رئوفی بسکه خدای تو ملاحت بر تو داده دل می‌بری‌ با چشم و ابروی گشاده ای تالی شمس الشموس! ای شاهزاده! از کودکی هستی بزرگ خانواده وقتی علیِ اکبرِ مولای مایی یعنی تو هم خَلقاً و خُلقاً مصطفایی علم الیقین و مظهر توحید بودی در ناامیدی مایه‌ی امید بودی راه نجات از ورطه‌ی تردید بودی نه ساله اما مرجع تقلید بودی خورشیدزاده! ماه، پیشت رخ گرفته هر پرسشی در محضرت پاسخ گرفته نُه ساله بودی رهبری کردی جهان را در آستین داری جواب حاضران را داری به دست خود زمام آسمان را دادی به ما از صُلب خود، صاحب زمان را عمری مسلمان‌های اسلام تو هستیم چشم انتظار مغز بادام تو هستیم معنا بگیرد علم و دانش تحت نامت حکمت همیشه می‌گذارد احترامت یحی بن اکثم مات و حیران کلامت جای سخن‌های تو بنویسم قیامت با احتجاجت فتح خیبر کردی آن روز با تیغ نطقت کار حیدر کردی آن روز چشم تمنا را بدوزم بر نگاهی یا سیدالسادات! اباجعفر! نگاهی تا حال و روز من شود بهتر نگاهی کی می‌کنی بر جانب نوکر نگاهی؟ با یک نگاه تو "موفق" می‌شوم من بر جمع اصحاب تو ملحق می‌شوم من سرچشمه‌ی مهر و عطوفت! کوه احساس! بیرون زند از حجره‌ات عطر گل یاس بر روضه‌های فاطمه همواره حساس غیرت به مادر داری آقا مثل عباس مشتاق انجام امور ناتمامیم ما هم شبیه تو به فکر انتقامیم با سفره‌هایت هرکسی که آشنا شد بیرون نرفت از روضه‌ات حاجت‌روا شد هرجا که آمد نام تو دارالشفا شد با ذکر تو آجیل‌مان مشکل‌گشا شد عطری دگر بر هفته داده چارشنبه ماییم و ختم یا جوادِ چارشنبه... ✍️
امشب از شوق، بي قرارم من آرزوى مدينه دارم من من خزانم وليكن از امشب غرق در عطر نوبهارم من همه طَرْدم كنند، باز اما به نگاهش اميدوارم من او گل باغ بوستان حسين گِرد اين گل، خوشم كه خارم من از غلامى و نوكرىِ درش صاحب جاه و اعتبارم من اى سرآغازم و سرانجامم چقَدَر خوب، با تو هم نامم آيت داور است اين مولود گل پيغمبر است اين مولود اسم او هم علي‌ست پس حتماً هم چُنان حيدر است اين مولود على‌اصغر به نام و در رُتبه علىِ اكبر است اين مولود پَرِ قنداقه‌اش شفيع همه در صف محشر است اين مولود چقَدَر با رقيه مأنوس است بغلِ خواهر است اين مولود قابَ قوسين ماست ابرويش بوسه‌ی زينب است بر رويش اى به عالم دليل، ششماهه اى لبت سلسبيل، ششماهه زير پايت هميشه باشد پهن شهپر جبرئيل، ششماهه در نگاهت فرات و دجله كه هيچ موج زن؛ رود نيل، ششماهه تو بزرگ و بزرگ‌زاده، ولى من به پيشت ذليل، ششماهه هر زمان كه گره به كار افتاد گفته‌ام: ألدخيل ششماهه باب حاجات عالمينى تو علىِ سومِ حسينى تو اى به دردم دوا، على اصغر نفست كيميا، على اصغر هر كه دستش به دامنت باشد گشته حاجت‌روا، على اصغر شبِ ميلاد توست ذكرِ لبم لَكَ روحى فِدا، على اصغر آينه دار محسنِ زهرا... ...كيست غير از تو؟ يا على اصغر نَبُود هم‌تراز و همتايت بر روى سينه‌ی پدر جايت آه... شد از غم تو پير، رباب از جهان بى تو گشته سير، رباب گوش تا گوش طفل، پاره شده خورده شمشير يا كه تير؟! رباب! تازه آغاز غصه‌هاست؛ كه تو در كفِ غم شوى اسير، رباب قاتل تو غروب عاشوراست آب آمد؛ ولى چه دير! رباب كربلا تا به شام، خونْ دل توست هر كجا حرمله مقابل توست ✍️
درختِ عصمتْ دَر گُلبن ولا بَر داد خدا به بحر ولایت، یگانه گوهر داد سپهر خون و شرف را بلند اختر داد که سیّدالشهّدا را علیّ اصغر داد ستاره‌ای ز سپهر بلند لا آمد ذبیحِ اکبر سلطانِ کربلا آمد شکفته دسته‌گل دستِ داور است این طفل به نام اصغر و در رتبه اکبر است این طفل چراغ محفل آل پیمبر است این طفل شریک محسن زهرای اطهر است این طفل به حَلق نازکِ از گل نکوترش صلوات به سیّدالشهدا و به اصغرش صلوات سلام بر پدر و مادر و برادر او سلام بر گل لبخند و باغ منظر او سلام بر لب خشک و رخ ز خون، تر او سلام بر حرم و تربت مطهّر او صفا به روح ببخشد زیارت تن او که سیّدالشهدا را است سینه مدفن او عروس فاطمه ثاراللّهی دگر زاده سپهر عصمت و زهد و حیا، قمر زاده رباب بر پسر فاطمه پسر زاده مگو که آینۀ حُسن دادگر زاده به حق که فوق تصوّر کمال این پسر است عزیز فاطمه محو جمال این پسر است به چشم پیر خرد رهنماست این کودک چراغ روشن اهل ولاست این کودک کتاب فلسفۀ کربلاست این کودک پیام‌آور خون خداست این کودک دل شکستۀ اهل ولا مدینۀ اوست که یک مدینه ولایت درون سینۀ اوست به خال و خطّ و جمالش نشانۀ پدر است هوای کرب و بلایش به خانۀ پدر است هماره مرغ دلش را بهانۀ پدر است نگاه او ز ولادت به شانۀ پدر است دلش هماره به سوی دگر کند پرواز ز شوق دوست به دوش پدر کند پرواز بیا که قفل مهمّات را کلید است این بیا که بر همه نومیدها امید است این بیا که بر همۀ عاصیان نوید است این پیام‌آور هفتاد و دو شهید است این سمائیان به سماوات، مدح او خوانند زمینیان همه باب الحوائجش دانند سپهر، دیدۀ حاجت به سوی او دارد ملک به بزم فلک، گفتگوی او دارد بهشت، خرّمی از رنگ و بوی او دارد حسین، فخر به خون گلوی او دارد به مرگ، خندۀ او عشق را ثبات دهد لبان تشنۀ او خضر را حیات دهد به ماهِ عارضِ از مِهر بهترش سوگند به خندۀ لب توحیدپرورش سوگند به کام خشک و گلوی ز خون ترش سوگند به زخم حنجر و روح مطهّرش سوگند که روشن است قیامت به ماه طلعت او بس است بر همۀ عاصیان شفاعت او صفا به روح ز رخسار لاله‌گون بخشد شراره‌ها به دل از آتش درون بخشد خدا به حرمت او خلق را فزون بخشد گلوی پارۀ او آبرو به خون بخشد که او ز خون گلو آبرو به عالم داد هزار بحر ز هر قطره خون به «میثم» داد ✍️
با حضورت ستاره‌ها گفتند نور در خانه‌ی امام رضاست کهکشان‌ها شبیه تسبیحی دستِ دُردانه‌ی امام رضاست مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت بَرِکت در مدینه بود از بس چهره‌ات رنگ و بوی گندم داشت با خداوند هم‌کلام شدی علت بُهت خاص و عام شدی «کودکی‌هایتان بزرگی بود» در همان کودکی امام شدی رزق و روزی شعر دست شماست تا نفس هست، زیر دِیْن توأیم تا جهان هست و تا نفس باقی‌ست ما فقط محو کاظمین توأیم من به لطف نگاهت ای باران سوی مشهد زیاد می‌آیم دست بر روی سینه هر بار از سمت باب الجواد می‌آیم ✍️
در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست در چله گرفتن ثمری بهتر از این نیست ما خُمِّ شراب از جگر غوره گرفتیم در میکده‌ی ما هنری بهتر از این نیست سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم در بین سحرها ، سحری بهتر از این نیست ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست حق داشت بنازد پدر پیر مدینه در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست گفتند جواد است، سر راه نشستیم در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست پر کرد به اجبار خودش کیسه‌ی ما را در کوچه‌ی ما رهگذری بهتر از این نیست گفتند سلامی بده و زائر او باش دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست پس زائر یاریم تَوَکَّلْتُ علی الله ما عبد نگاریم تَوَکَّلْتُ علی الله ابروی تو و تیغ بلا فرق ندارند در طرز شهادت شهدا فرق ندارند کافی‌ست که پای تو به یک سنگ بگیرد این‌گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند ایام طفولیت تو عین بزرگی‌ست در معجزه، ایام خدا فرق ندارند از رحمت تو دور نبودند سیاهان وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند پایین سر سفره‌ی تو نیز چو بالاست در خانه‌ی تو شاه و گدا فرق ندارند ما کار نداریم رضا یا که جوادی در مذهب ما آینه‌ها فرق ندارند تو آمده ای تا که سرآمد شده باشی یکبار دگر نیز محمد شده باشی بیمار شدن از من و عیسی شدن از تو لب تشنه شدن از من و دریا شدن از تو در راه عصای تو بیان کرد: امامی! اعجاز عصا از تو و موسی شدن از تو در مهد به اثبات خودت سعی نمودی در کودکی‌ات این همه والا شدن از تو چل سال پدر، چشم به راه پسرش بود حالا یکی یک دانه‌ی بابا شدن از تو چشمان موفق به امید تو نشسته است پس دست شفا از تو و بینا شدن از تو بگذار قدم های تو را خوب ببیند در قامت تو جلوه‌ی محبوب ببیند هستند کریمان دو عالم سرِ خوانت یکبار نخورده‌ست گره کیسه‌ی نانت اصلاً حرم شاه خراسان حرم توست هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت انگار که گهواره‌ی تو عرش زمین بود وقتی پدر پیر تو می‌داد تکانت تکبیر تو از داخل گهواره رسیده‌ست هستم اگر امروز مسلمان اذانت یکبار پدر گفتن تو گر نمی‌ارزید صدبار نمی‌رفت به قربان زبانت! از چشم پدر دور مشو، گرگ زیاد است براین پدرت حق بده باشد نگرانت در راه مبادا قدمت خار ببیند آن صورت چون برگ تو آزار ببیند... ✍️
رحمت بر انوارت که نورانی‌ترینی مولود پُر خیر امام هشتمینی بالاتری از فهم و ادراکِ زمینی نزد پدر، مثل علی اکبر، نگینی دریای احسان، نور ایمان، یا محمد! ای کوثر شاهِ خراسان یا محمد! برکت گرفت از مقدمت شهر مدینه داده وجودت بر دل بابا، سکینه بعد از چهل سال آمدی، ای بی قرینه! مِهرت رسیده بر دلم سینه به سینه مانند اجدادم همیشه زیر دِینم تا که نفس دارم گدای کاظمینم ذکر ملک در پیشگاهت "إن یَکاد" است تا حشر، درب خانه‌ات باب المراد است سائل منم؛ آقا اگر نامت جواد است یک گوشه‌چشمت از سر من هم زیاد است بر خاندان اطهرت دل باختم من بر گردنم حرز تو را انداختم من شأنت برای خلق، نافهمیدنی بود باران به اذن حضرتت باریدنی بود در کودکی، اعجازهایت دیدنی بود پیشانی‌ات نزد پدر بوسیدنی بود روح الامین بر درگهت مشغول بوده قَدرت شبیه فاطمه مجهول بوده مانند تو ای کوثرِ دور از تکاثر از قاتلین مادرت دارم تنفر یک عمر دستانم شده از برکتت پُر یا ذا الکرم! از این همه رحمت، تشکر ای جلوه‌ی پر برکت نورٌ عَلی نور چشمان بدخواهانت ای ابنُ الرضا کور شد گریه‌ات بر داغ زهرا بی شباهت از روضه‌هایش سال‌ها، تر شد نگاهت با مشت کوبیدی زمین مابین آهت گفتی چه بوده مادرم آخر گناهت؟! این غم فقط یک جور پایان می‌پذیرد مهدی بیاید تا تقاصش را بگیرد ✍️
از هر چه به غیر او گسستم دل را به کسی جز او نبستم من عاشق و بی قرارم اما عاشق‌تر از این کنم که هستم آهسته کنار کفشداری یک گوشه برای خود نشستم خود را که دچار خویش دیدم در آینه‌ی حرم شکستم بر دفتر من نشست بیتی بیتی که دوباره کرد مستم تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد حرف دل عشق یک کلام است بر لب صلوات من سلام است در گوشه‌ی چشم، اشکِ شوق است موسیقیِ گریه بی کلام است توصیف جواد را چه گویم ایشان رضوی‌ترین امام است لطف و کرم و سخا و جودش لا یَنقَطِع و علی الدَّوام است دردانه‌ی شاه طوس خندید برخیز و بیا که بار عام است تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد خورشید سر قرار آمد آرامش قلب یار آمد امشب خبری‌ست در خراسان نقاره بزن بهار آمد سلطان سریر ارتضا را آئینه‌ی بی غبار آمد در صحن حرم دوباره باران با آتش دل، کنار آمد گفتم ببرم دلِ رضا را طبع غزلم به کار آمد تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد صحرای نگاه من کویری‌ست دستان دلم پراز فقیری‌ست آهوی اسیر آستانم آزادی من در این اسیری‌ست کار دل ما فقط گدایی کار تو همیشه دستگیری‌ست دل را برسان به کاظمین‌ات بی تاب دیار توست دیری‌ست عشق تو خلاصه‌ی جوانی آرامشِ روزگارِ پیری‌ست تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد ✍️